Header Background day #27
فن فیکشن جنـگ دنیــ...
 
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

فن فیکشن جنـگ دنیــا‌ها

9 ارسال‌
2 کاربران
2 Reactions
2,024 نمایش‌
M.Shojaei
(@m-shojaei)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 32
شروع کننده موضوع  

فن فیکشن ترکیبی از هری پاتر و پرسی جکسون


   
alikhoshbakht13772 واکنش نشان داد
نقل‌قول
M.Shojaei
(@m-shojaei)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 32
شروع کننده موضوع  

سلام بچه ها یه فن فیکشن جذاب و عالی براتون دارم

دقت کنین ک وقایع این فن فیکشن حدود یک سال بعد از کتاب هری پاتر و یادگاران مرگ و نابودی ولدمورت اتفاق میفته

امیدوارم لذت ببرین


   
پاسخنقل‌قول
M.Shojaei
(@m-shojaei)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 32
شروع کننده موضوع  

سلام بچه ها یه فن فیکشن جذاب و عالی براتون دارم

دقت کنین ک وقایع این فن فیکشن حدود یک سال بعد از کتاب هری پاتر و یادگاران مرگ و نابودی ولدمورت اتفاق میفته

امیدوارم لذت ببرین


   
پاسخنقل‌قول
M.Shojaei
(@m-shojaei)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 32
شروع کننده موضوع  

《 #پارت_اول 》

هری پاتر پسری با مو های پر کلاغی و عینک دایره ایش در خانه ی شماره ی 12 میدان گریمولد به تنهایی زندگی می کرد.او بالاخره لرد ولدمورت را نابود کرده بود و خوش حال بود که می تواند در کنار دوستانش باشد امشب خانم ویزلی هری را برای شام دعوت کرده بود می گفت که کار مهمی با هری دارد. شب شد وهری لباسش را پوشید و به پناهگاه اپارات کرد طبق معمول هری با سلام گرم خانم ویزلی رو به رو شد

هری: سلام خانم ویزلی .

خانم ویزلی: سلام عزیزم حالت چه طوره

- خوبم ممنون بچه ها کجان

- هرمیون که پیش پدر مادرشه رون بالا منتظرته

- خانم ویزلی شما به من گفتید کار مهمی با من دارید

- موقع شام بهت می گم حالا برو پیش رون

- چشم

هری به طبقه ی بالا رفت و درزد. رون در را باز کرد وقتی هری را دید ضربه محکمی به پشتش زد.

رون: سلام رفیق . حالت چه طوره

هری: خوبم تو همیشه این طوری با مردم برخورد می کنی؛

هری جمله ی اخر را وقتی که داشت پشتش را می مالید گفت

- ببخشید توهم انقده سوسول نباش می خواستم بگم پدرم برای من وتو دو تا شغل تو وزارت خونه پیدا کرده

- دستش درد نکنه

- میدونی چه شغلی واسه ما پیدا کرده ما از فردا دو تا از کار اگاه های وزارتخونه ایم

راسی یه خبر خیلی عالی دیگه

- چه خبری

- بابام قراره وزیر بشه

- واقعا خیلی عالیه از طرف من به پدرت تبریک بگو

- نظر لطفته

- هرمیون و جینی چیکار می کنن

اونا می خوان بعد از تابستون تو هاگوارتز درس بدن

- چه جالب

- راستی هری تو چرا با ما زندگی نمی کنی

- اخه دلم می خواد تنها باشم

- ببینم بعد از ازدواج هم این حرفو میزنی

- حالا کو تا ازدواجم

- ببینیمو تعریف کنیم

- منظورت چیه؟

اما خانم ویزلی اجازه نداد رون ادامه ی حرفش را بگوید و بلند از طبقه ی پایین داد زد:

- بچه ها بیاید شام حاضره

هری ورون به طبقه ی پایین رفتند . سر میز فقط اقا و خانم ویزلی و جرج که هنوز به خاطر مرگ فرد نارحت بود نشسته بودند هری جلو رفت و با اقای ویزلی دست داد وبه او تبریک گفت و سپس سر جای خود نشست بالاخره جینی از اتاقش بیرون اومد و در کنار هری نشست رون طوری به هری گفت که همه بشنوند:

-واقعا که زن ذلیلی

همه ی اعضای خانواده حتی جرج هم خندیدند هری و جینی هر دو سرخ شدند

خانم ویزلی :بسه دیگه بهشون نخندین الان از خجالت تبدیل به گوجه فرنگی می شن منم باید باهاشون سالاد درست کنم

این جمله ی خانم ویزلی کار خودش را کرد پناهگاه از خنده منفجر شد

خانم ویزلی: دیگه واقعا بسه دیگه باید شام بخورید

همگی شروع به خوردن غذا کردند؛ رون مانند قحطی زده ها غذا می خورد رون با دهان پر گفت:

مامان کار مهمی با هری داشتی

خانم ویزلی : اهان هری فردا عروسی رون و هرمیون و تو و جینیه

هری ناگهان هرچه که خورده بود به گلویش پرید چندین سرفه کرد رون چند بار محکم به پشت هری زد

هری ممنون رون داشتم خفه می شدم

- چیییییییییییی!!!!!!!!

جینی برای اولین بار حرف زد:

- اخه تا کی می خوایم نامزد بمونیم

هری کمی فکر تازه فهمید معنی حرف رون چه بود

- باشه قبوله

خانم ویزلی : عالیه راستی فردا هرمیون میاد این جا

رون از خوشحالی پرید و باعث شد پایش به میز گیر کند وبا سر به زمین بیفتد

جینی از خنده شکمش را گرفته بود وهری هم بلند می خندید

رون : هی نخندین !با هردوتونم اصلن خنده نداشت.

هری: معذرت میخوام تازه فهمیدم تو زن ذلیل تر از منی

این بار هم پناهگاه از خنده منفجر شد.....


   
پاسخنقل‌قول
M.Shojaei
(@m-shojaei)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 32
شروع کننده موضوع  

《 #پارت_دوم 》

هری و رون به وزارتخانه اپارات کردند هری حدس می زد که روز خسته کننده ای داشته باشند حدسش درست بود آنها باید سه فراری را پیدا می کردند که پیدا کردن شش ساعت طول کشید تا هری و رون آن سه زندانی را به آزکابان منتقل کردند و با بدنی خسته به وزارت خانه بر گشتند .وقتی به اتاق پدر رون رسیدند او در فکر بود و متوجه حضور آنها نشد رون سرفه ای کرد و باعث شد اقای ویزلی از فکر بیرون بیاید

اقای ویزلی: متاسفم بچه ها موضوع اینه ک عصای مرلینک یکی از اشیایی بود که وزارتخونه ازش محافظت میکرد الان ربوده شده

هری رون هردو باهم گفتند:

-چیییییییییی؟؟؟؟؟؟؟

-بله درسته تازه توی اون عصا تمام قدرت مرلین هم بوده

چییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟

-ماموریت شما اینه که اونو پیدا کنید و به وزارتخونه برگردونید؛ ولی الان فعلن برید استراحت کنید

آنها با چهره های هراسان ومتعجب به پناهگاه اپارات کردند وقتی به پناهگاه رسیدند تمام چراغ ها خاموش بود ظاهر خانه طوری بود که انگار به انجا حمله شده بود

هری رون چوبدستی های خود را در آوردند و به ارامی به داخل خانه قدم گذاشتند

ناگهان تمام برق ها روشن شدند وهمه باهم گفتند تولدت مبارک رون.همه امدند وبه رون تبریک گفتند.در گوشه ی اتاق دختری نشسته بود.

رون:هرمیون!!!!!!نمیدونی چه قدر دلم برات تنگ شده بود

رون سریع جلو امد و هرمیون را بغل کرد

هرمیون:منم دلم برات تنگ شده بود.

ان ها طوری رفتار می کردند که انگار 110 سال است همدیگر را ندیده اند

هری: شما ها واقعا شورشو در اوردین اون موقع هی با هم دعوا می کردید حالا هم از بیل وفلور هم بدترین.

رون:خفه شو!!!!!وگرنه همه ی کارهای تو جینی رو لو میدم

این دفعه جینی از خجالت طوری شده بود که همه فکر می کردند او تبدیل به لبو شده است هری هم دست کمی از او نداشت . ان شب همه دور هم بودند ومی خندیدند

صبح روز بعد چهار دوست برای خرید وسایل عروسی به دیاگون رفتند

هرمیون: وای چه لباس های قشنگی دارن اینجا !!!!من وجینی می ریم لباس

عروس بخریم شما هم برین یه کت و شلوار قشنگ بخرین

هری: باشه

هری و رون به یک کت و شلوار فروشی خوب رفتند

هری: جینی چشه؟ چرا اینقدر کم حرف شده؟

رون: نمیدونم ولی یه شب دم در اتاقش فال گوش وایسادم اون داشت با خودش حرف می زد و میگفت که من برای هری پاتر کمم و از این حرفا

آنها پس از خرید وسایلشان به پناهگاه رفتند هری خوب جینی را زیر نظر داشت او در این مدت یک کلمه هم حرف نزده بود جینی تا به پناهگاه رسید سریع به اتاق خودش رفت

هری دنبال او رفت و در زد

جینی: بیا تو

هری وارد اتاق جینی شد و پرسید:

- جینی چیزی شده؟ از چیزی ناراحتی؟

- نه فقط استرس دارم

- ببین جینی رون به من گفت ک تو فک میکنی لیاقت منو نداری و از این حرفا

خواهش میکنم ازت اینجوری فکر نکن من تو رو دوست دارم برا همینم میخوام باهات ازدواج کنم و تا آخر عمر باهم باشیم

چشم های جینی پر از اشک شد و هری را بغل کرد.

هری از اتاق بیرون رفت تا کمی بخوابد

بعد از ساعتی او بیدار شد

وقتی بیدار شد همه جا خانه ساکت بود او خانه را برسی کرد

و رون هرمیون و خانم ویزلی بیهوش افتاده بودند جینی هم نبود

ناگهان یک تکه کاغذ روی در بود

هری کاغذ را خواند

روی آن نوشته شده بود :

اگر نامزتو زنده میخوای بیا به این آدرس.....


   
پاسخنقل‌قول
هالی
(@s-n-p)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 209
 

سلام(5)

سرم گیج رفت. چقدر سریع همه چیز پیش میره. مگه داریم اینجوری؟ هری فردا عروسیته تو هم دعوتی(5)البته خوبه که آدم خیلی معطل جزییات نمیشه.

تم داستان هم که رومنسه و اگر جسارت نباشه من از این تم خوشم نمیاد. ولی شما بخ نوشتن ادامه بده. کنجکاوم ببینم چی میشه تهش(5)


   
m-shojaei واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
M.Shojaei
(@m-shojaei)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 32
شروع کننده موضوع  

@ghoghnous13 103461 گفته:

سلام(5)

سرم گیج رفت. چقدر سریع همه چیز پیش میره. مگه داریم اینجوری؟ هری فردا عروسیته تو هم دعوتی(5)البته خوبه که آدم خیلی معطل جزییات نمیشه.

تم داستان هم که رومنسه و اگر جسارت نباشه من از این تم خوشم نمیاد. ولی شما بخ نوشتن ادامه بده. کنجکاوم ببینم چی میشه تهش(5)

اولین باره ک دارم داستان مینویسم

این یجور نقطه شروعه برام


   
پاسخنقل‌قول
هالی
(@s-n-p)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 209
 

@M.Shojaei 103462 گفته:

اولین باره ک دارم داستان مینویسم

این یجور نقطه شروعه برام

همینکه شروع به نوشتن کردی عالیه. "نامۀ ننوشته غلط نداره" باید بنویسی تا ایراداتت مشخص بشه و تقویت بشی. ولی پا تو جادۀ پرپیچ و خمی گذاشتی، امیدوارم موفق باشی.((201))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@M.Shojaei 103462 گفته:

اولین باره ک دارم داستان مینویسم

این یجور نقطه شروعه برام

همینکه شروع به نوشتن کردی عالیه. "نامۀ ننوشته غلط نداره" باید بنویسی تا ایراداتت مشخص بشه و تقویت بشی. ولی پا تو جادۀ پرپیچ و خمی گذاشتی، امیدوارم موفق باشی.((201))


   
پاسخنقل‌قول
M.Shojaei
(@m-shojaei)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 32
شروع کننده موضوع  

《 #پارت_سوم 》

هری به طرف آدرس روی کاغذ رفت تا اینکه به یک خانه ی نسبتا بزرگ رسید در خانه باز بود هری بدون در زدن وارد خانه شد روبرویش مردی با مو های پرپشت مشکی و یک زره اجق وجق روی صندلی ای نشسته بود.

مرد ناشناس:به به ! اقای پاتر ما باید باهم یه معامله بکنیم

هری:زودتر نامزدمو بهم پس بده . تو کی هستی؟ واسه ی چی نامزدمو دزدیدی؟ این معامله کوفتی چیه؟

- محض اطاعت من اریزم خدای جنگ یونان باستان.

- من فقط یه خدا رو می پرستم اونم خداست.

- برا من مهم نیس کی رو میپرستی تو باید آذرخش زئوس رو برای من پیدا کنی تا نامزدو ببینی

- ببیین اقای مایکل جکسون من نمیدونم آذرخش چه کوفتیه اصلن

اریز بشکنی زد و جینی دست و پا بسته در اتاق ظاهر شد هری چوبدستی اش را درآورد و سعی کرد به سمت اریز ورد بخواد اما اریز به راحتی آن ها را دفع میکرد

اریز: هی پسر خودتو خسته نکن جادوی نوادگان هکاته روی من تاثیر تداره

هری: هکاته دیگه کیه؟

- هکاته الهه سحر و جادو یونانه همه شما جادوگرا از نوادگان هکاته هستین

- ببین اریز بهم بگو اذرخش چیه؟

- اذرخش قویترین ساح زیوسه اگه اون قبل از انقاب زمستانی به دستش

نرسه باید بگم دنیا نابود میشه یعنی یه جنگ بدتر از جنگ تو و ولدمورت.

- چرا از من میخوای اونو بدزدم؟

- چون من خدای جنگم و عاشق جنگ

- تو یه پست فطرت احمقی من اینکارو نمیکنم

- باشه پس با نامزت خدافظی کن

- هی صبر کن ، باشه حالا چرا من؟

- چون تو بهترین گزینه برای اینکاری البته اگه توهم نباشی کسای دیگم هستن ک حاظرن خیلی راحت برام اینکارو بکنن

در همین حین ناگهان پسری با موهای مشکی و پیراهن نارنجی ک روی آن حروف یونانی نوشته شده بود وارد اتاق شد و به اریز حمله کرد

اریز با بشکنی غیب شد و فرار کرد و جینی آزاد شد

هری روبه پسر کرد و گفت:

-تو کی هستی؟

پرسی: من پرسی جکسونم پسر پوسایدون خدای دریاها تو کی هستی؟

- من هری پاترم جادوگرم

- آها پس از نوادگان هکاته ای خوشبختم هری پاتر

- اون مرده اریز از من میخواست تا آذرخش زئوس رو براش بیارم

- آرع اون میخواد یه جنگ بزرگ تو دنیا راه بندازه اون عصای مرلینم دزدیده

- آره عصای مرلین از وزارتخونه ما دزدیده شده

- اگه قبول کنی که بامن بیای جلوی اریز رو بگیریم منم بهت کمک می کنم عصای مرلینو پیدا کنی رو پیدا کنی نظرت چیه؟

پرسی دستش را دراز کرد تا با هری دست بدهد.هری کمی فکر کرد دلش برای ماجراجویی تنگ شده بود.

هری: قبوله.

هری با پرسی دست داد.

پرسی:پس قرارمون فردا همین جا. تمام وسایل مورد نیاز رو بیار.

هری:فردا می بینمت.

هری و جینی باهم به سمت پناهگاه حرکت کردند....


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: