سلام دوستان عزیز!
سایت بزرگ و بسیار خوبی داریم...
یاد امام زمانمون هم که بیاد نور علی نوره...
بدون آقا مجلس صفا نداره...
اینجا میتونیم دلنوشته ها، مطالب، دانستنی ها و خلاصه هر چی به اماممون مربوط میشه رو به اشتراک بزاریم...
به امید اون که خوشحالشون کنیم..
پس دوستان
.
.
.
یاعلی
آقا جان:
شرمنده ام
از اینکه هر دم تو را ناراحت و نا امید میکنم شرمنده ام.
شرمنده ام به پهلوی کبود مادرت...
که راهش را نمیروم...
آقا جان:
شرمنده ام از حق پدرت...
که آن را پاس نمیدارم...
فداکاری های او را...
رشادت هایش را...
و صبوری هایش را...
ولی آقا، در خواستی از تو دارم،
به وسعت عمرم که فدایت باد،
برآورده اش کن...
آقا جان،
اگر که زائر درگاهتان نخواهم شد،
دعا بکن که نباشم،
بخواه مرگم را...
دعا بکن که نباشم،
بخواه مرگم را...
و مرا بر سر کویت گذری نیست که نیست
جمعه آمد تو هم از پردۀ غیبت بگذر
جز تو در عالم امکان گهری نیست که نیست
س.م.حسینی
آقا جان،
چه کشیدی از من...
از من و امثال من که نام شیعه بر خود نهاده ایم...
نام شیعه بر خود نهاده ایم ولی...
رو سیاهم آقا، ولی تو بزرگی..
بزرگی تو عرشه ی تاریخ را به لرزه در آورده،
از همان اول،
همان ابتدای خلقت...
در روی عرش.
آقا جان:
تو خورشیدی،
ابر های گناه این قوم زمینی،
بر توی آسمانی قرار گرفته اند ولی...
ولی تو با این حال باز هم از پس آن ابر های سنگین گناه مراقب مایی و ما باز هم ولی، گناه میکنیم.
عزیز زهرا؛
برای من گریه نکن،
قسم به صبر جدت،
و قسم به بازوی کبود مادرت،
و قسم به خون سرور جوانان اهل بهشت،
و قسم به تمام آن لحظات غربت،
و قسم به هزاران چیز دیگر،
برایم گریه نکن...
تو رئوفی، ولی من نه...
تو معصومی، ولی من نه...
تو صبوری، ولی من نه...
تو...
پس چرا آقا؟
چرا دوباره گریه میکنی و طلب عفو میکنی برایم؟
میدانم...
چون تو رئوفی...
تو پدر من هستی...
جانم هزاران بار فدای یک قطره اشکت...
بیا ای مظلوم ترین پدر دنیا...
اللهم عجل الولیک الفرج
سلام بر قائم آل محمد... سلام بر او و سلام بر پدران او... سلام بر روزی که او متولد شد... و سلام بر روزی که بازگردد و ما بین رکن و مقام بایستد و با صوت حیدریاش ندا دهد: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم! ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم! ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشان! ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا! ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا...
@Bartimeaus 103089 گفته:
سلام بر قائم آل محمد... سلام بر او و سلام بر پدران او... سلام بر روزی که او متولد شد... و سلام بر روزی که بازگردد و ما بین رکن و مقام بایستد و با صوت حیدریاش ندا دهد: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم! ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم! ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشان! ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا! ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا...
گونهام از دیدههایم در گرفت
هر که رفته خاک بوسی حسین(ع)
دست تهی رفت و سبوی پر گرفت
س.م.حسینی
دعا میکنم باز بــــــاران بیاید
بر آوار من حس طوفان بیاید
دعــا میکنم مثـل هر شب نباشد
کسی سمت دل های لرزان بیاید
به یک تار مو بسته اوضاع گردون
که یک جــمعه تکــرار قـــرآن بیاید
نسیمی پر از عطر کوثر ز خیبر
به چشـمان خاموش کنعان بیاید
غم ذوالفقار از نگـــــاهش بریزد
به خون خواهی نسل انسان بیاید
پر از بغض چاه از یتیمان بگوید
به دلــداری یـــاس پنـــهان بیــاید
و بر خالی سفره های دوباره
به نــام بلنــدای او نان بیاید
جنون میوزد بر من ای کاش باران
به لب خشـــکی این بیــابــان بیاید
کبوتر کبوتر جهــــان پر بگیرد
غریب از غروب خراسان بیاید ....
روز جمعه شد و دلبر نیومد
ای خدا کاسه ی صبرم سر اومد ....
بهر دل عشاق نوایی بکنیم
با نغمۀ العجل بقیة الله هر روز
در کوی غزل حال و هوایی بکنیم
س.م.حسینی
دلم می خواهد برایت عاشقانه بنویسم :
می خواهم از آمدنت بگویم .. از رسیدنت ...
از پایان شب های بلند غیبتت ....
عشق من : آرزو می کنم روزی بیایی و در حضورت
برایت جشن آغاز امامت بگیرم
مولاجان ... بیا ببین : هنوز که نیامده ای ،
بزمی عاشقانه آراسته ام برایت تا قدم بر خانه ام بگزاری و
کلبه ام را به نور وجودت مُنور کنی عزیز ...
در بالای مجلس برایت جایگاهی تدارک دیده ام
که همیشه به یادت خالی می ماند ! راستی چرا نمی آیی ؟
میهمانانم هر سال در جشن امامتت سراغت را از من می گیرند
که آقایم کجاست ؟
چرا دیر کرده ! چرا به میهمانی خودش نرسیده ؟! ...
نمی دانم جانِ مهدی : جوابشان را چه بگویم ؟
اما با لبخندی به یاد آمدنت به آنها می گویم در راه است :....
آقایم در راه مانده ، میرسد .. !
بیا ببین آقاجان : برای هدیه به میهمانان مجلست
از جمکرانت - نقش - خانه ات را آورده ام
تا با دیدن خانه ی آسمانی ات به یادشان بماند
که برای آمدنت دعای فرج بخوانند... ا
گر شد به میهمانی ام بیا مولاجان : قول رسیدنت را داده ام ..
لااقل سَری به بزم عاشقانه ام بزن مولاجان :
شادمانه هایم برایت دلتنگ اند ..
شب که میشود دلم هوایت را میکند :
امشب سَری به آسمان دنیا زدم ؛
همین چند لحظه ی پیش ! نگاهم که به ماه زیبا افتاد :
به ناگاه به یادت افتادم که چقدر جای صورت آسمانی ات
بر سینه ی آبیه آسمان خالی ست مولاجان ..
به ماه گفتم هر چقدر هم که زیبا باشی
باز هم سهم ت از دنیا همین یک تکه آسمان است و بس ..
اما من خورشیدی دارم که اگر روزی بَنای تابیدن کند
تو را شرمنده می کند ..
خورشیدی دارم که سهم ش تمام هستی و ماسِواست :
هر چه را که بخواهد در نگین انگشتری اش دارد ...
در گوشه ی نگاهش : به وجودش - هستی - برپاست
و به اشاره اش روزگار می گردد.. دلتنگت شدم :
می خواستم با نگاه به آسمان سلامی عاشقانه
بر محضرت روانه کنم
تا بدانی از روی زمین این گوشه ی دنیا :
بی نهایت دوستت دارم مهدی جان ....
خاطرت آسوده آقاجان قلب من تا روز آمدنت
فقط برای تو عاشقانه می تپد ...
مهدی جان:
به جز دستهای پر قدرت تو راهی نیست
که قلب پر از فراموش من از نام پر از حیات تو آکنده شود و می دانم ،
می دانم مهربانی تو را آن قدرت هست که قلبم را چنان
وسعتی بخشد که از محبت تو سیراب شود.
آقای من کرم کن و بر من بتاب ...
مهدی جان !
دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود.
جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت
دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است
اشک سرخ می بارد به خود می گویم :
" آقایم باز هم نیامد....."
درست جمعه ها ، وقتی قلبم و قلب همه از تنگی فراغت
مثل لاله ای که زیر پا لگد شود چروکیده و
رنجیده می شود با خود می گویم
این درد عاقبت مرا خواهد کشت ، و بعد به خود نهیب می زنم که
** او خواهد آمد **و آنگاه از دیدگانم قطره ای اشک می چکد و از
سوزان ترین پرده اندوهم می گویم :
مهدی جان درست که من بدم و لایق تو نیستم امّا ...
دوستت دارم
مولای من:
من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم
در عصرهاي انتظار به حوالي بي كسي قدم بگذار
خيابان غربت را پيدا كن و وارد كوچه پس كوچه هاي
تنهايي شو كلبه غريبي ام را پيدا كن
كنار بيد مجنون خزان زده و كنار مرداب آرزوهاي رنگي ام
در كلبه را باز كن به سراغ بغض خيس پنجره برو
حرير غمش را كنار بزن مرا خواهي ديد....
با بغضي كويري كه غرق عصاره انتظار است
برای آمدنت هوا زمستان است ...بیا بهار کن دل را ...
رمضان رفت و مهیا نشدیم
مست از باده و شور شب احیا نشدیم
ما دعا کرده برایش لیکن
بهر دیدار رخش واله و شیدا نشدیم
مولایم
حس عجیبی دارم
دل من حال شکفتن دارد
دانه ی عشق شما
که شده کاشت در این غمکده ام
داشت شد از چشم ترم
ترسی دارم ز هیاهو و صدای وزش باد زمانه
ریشه ی غنچه ی دل
جای امن میطلبد
کلبه ای از جنس دستان پرمهر شما میطلبد
پر از ابهام است سکوت دل من
غنچه اش میطلبد،
صدایی چون تپش پنجره ها را
از نسیم سحری ،
یا که آن باد صبا ،
نفسی میطلبد
نور، عشق ، ایمان و صفا میطلبد
نور در طرح نگاه و نظر لطف شما
عشق از چشمه ی ایمان و دعا میطلبد
مدیون است هستی اش را ،
به امید ، دعا ، لحظه ی ناب و ملکوتی اذان سحری
چه گلبرگ های سرخی دارد
که شده سیر ز خون دل من
چقدر شعر من احساس عجیبی دارد
دارد سخنی ناگفته
شِکوه اش جامانده
از شیطنت و بازی نامرد زمانه گله دارد
چه صدایش سنگین
چه کسی تاب بیان غم او را دارد
قلمم نای به تصویر کشیدن که ندارد
شانه خالی میکند ، صفحه ی دفتر من
ریشه ، برگ ، آوند و همه بند وجودش ترس است
کرم خاکی مگر از صاحب ریشه ست آگه؟
غنچه ی عشق دلم
باغبان مبخواهد
عشق را میخواهد
نور را میخواهد
خلاصه کنم این خواسته را
او تو را میخواهد
سایه ی لطف شما بر سر آن
مایه ی امید و نشاط دلم است
همه هستی ، همه ثروت ، همه دارایی اوست
او که میداند تو به یادش هستی
تو نجاتش هستی
خلاصه تو که منجی همه دلهایی
شب تاریک و سیه ،
شب هجرانش را ،
تو سحر کن آن را،
با حضور گرمت ...
تو ای شاعره ی خسته دلان
صفحه را برهم زن
حرف دل را بازگو
آقایم:
آیا تو فقط مولای همه خوبانی؟
پس ما روسیهان را چه شود؟
چه بگویم ز خجالت
که منم شرم مجسم
تو تنها علل زندگی ما هستی
تفسیر وجود هستی ،
همه در دست توست
تو بیا روشن کن
چلچراغ فلک هستی را
آفتابا
تصمیم دارم که بذارم زمین
کوله ی بار گنه را
همان ابر سیه را
همان مانع بیداری دل را
آخر چه بدانم که چه اسمش بگذارم
فقط این را گویم
مددی مولاجان
مددی یا مهدی
مارا با آینه ها آشنا کن
و هنوز منتظریم ...
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پستها ادغام شدند - - - - - - - - -
مولایم
حس عجیبی دارم
دل من حال شکفتن دارد
دانه ی عشق شما
که شده کاشت در این غمکده ام
داشت شد از چشم ترم
ترسی دارم ز هیاهو و صدای وزش باد زمانه
ریشه ی غنچه ی دل
جای امن میطلبد
کلبه ای از جنس دستان پرمهر شما میطلبد
پر از ابهام است سکوت دل من
غنچه اش میطلبد،
صدایی چون تپش پنجره ها را
از نسیم سحری ،
یا که آن باد صبا ،
نفسی میطلبد
نور، عشق ، ایمان و صفا میطلبد
نور در طرح نگاه و نظر لطف شما
عشق از چشمه ی ایمان و دعا میطلبد
مدیون است هستی اش را ،
به امید ، دعا ، لحظه ی ناب و ملکوتی اذان سحری
چه گلبرگ های سرخی دارد
که شده سیر ز خون دل من
چقدر شعر من احساس عجیبی دارد
دارد سخنی ناگفته
شِکوه اش جامانده
از شیطنت و بازی نامرد زمانه گله دارد
چه صدایش سنگین
چه کسی تاب بیان غم او را دارد
قلمم نای به تصویر کشیدن که ندارد
شانه خالی میکند ، صفحه ی دفتر من
ریشه ، برگ ، آوند و همه بند وجودش ترس است
کرم خاکی مگر از صاحب ریشه ست آگه؟
غنچه ی عشق دلم
باغبان مبخواهد
عشق را میخواهد
نور را میخواهد
خلاصه کنم این خواسته را
او تو را میخواهد
سایه ی لطف شما بر سر آن
مایه ی امید و نشاط دلم است
همه هستی ، همه ثروت ، همه دارایی اوست
او که میداند تو به یادش هستی
تو نجاتش هستی
خلاصه تو که منجی همه دلهایی
شب تاریک و سیه ،
شب هجرانش را ،
تو سحر کن آن را،
با حضور گرمت ...
تو ای شاعره ی خسته دلان
صفحه را برهم زن
حرف دل را بازگو
آقایم:
آیا تو فقط مولای همه خوبانی؟
پس ما روسیهان را چه شود؟
چه بگویم ز خجالت
که منم شرم مجسم
تو تنها علل زندگی ما هستی
تفسیر وجود هستی ،
همه در دست توست
تو بیا روشن کن
چلچراغ فلک هستی را
آفتابا
تصمیم دارم که بذارم زمین
کوله ی بار گنه را
همان ابر سیه را
همان مانع بیداری دل را
آخر چه بدانم که چه اسمش بگذارم
فقط این را گویم
مددی مولاجان
مددی یا مهدی
مارا با آینه ها آشنا کن
و هنوز منتظریم ...
@kianick 103156 گفته:
مولایم
حس عجیبی دارم
دل من حال شکفتن دارد
دانه ی عشق شما
که شده کاشت در این غمکده ام
داشت شد از چشم ترم
ترسی دارم ز هیاهو و صدای وزش باد زمانه
ریشه ی غنچه ی دل
جای امن میطلبد
کلبه ای از جنس دستان پرمهر شما میطلبد
پر از ابهام است سکوت دل من
غنچه اش میطلبد،
صدایی چون تپش پنجره ها را
از نسیم سحری ،
یا که آن باد صبا ،
نفسی میطلبد
نور، عشق ، ایمان و صفا میطلبد
نور در طرح نگاه و نظر لطف شما
عشق از چشمه ی ایمان و دعا میطلبد
مدیون است هستی اش را ،
به امید ، دعا ، لحظه ی ناب و ملکوتی اذان سحری
چه گلبرگ های سرخی دارد
که شده سیر ز خون دل من
چقدر شعر من احساس عجیبی دارد
دارد سخنی ناگفته
شِکوه اش جامانده
از شیطنت و بازی نامرد زمانه گله دارد
چه صدایش سنگین
چه کسی تاب بیان غم او را دارد
قلمم نای به تصویر کشیدن که ندارد
شانه خالی میکند ، صفحه ی دفتر من
ریشه ، برگ ، آوند و همه بند وجودش ترس است
کرم خاکی مگر از صاحب ریشه ست آگه؟
غنچه ی عشق دلم
باغبان مبخواهد
عشق را میخواهد
نور را میخواهد
خلاصه کنم این خواسته را
او تو را میخواهد
سایه ی لطف شما بر سر آن
مایه ی امید و نشاط دلم است
همه هستی ، همه ثروت ، همه دارایی اوست
او که میداند تو به یادش هستی
تو نجاتش هستی
خلاصه تو که منجی همه دلهایی
شب تاریک و سیه ،
شب هجرانش را ،
تو سحر کن آن را،
با حضور گرمت ...
تو ای شاعره ی خسته دلان
صفحه را برهم زن
حرف دل را بازگو
آقایم:
آیا تو فقط مولای همه خوبانی؟
پس ما روسیهان را چه شود؟
چه بگویم ز خجالت
که منم شرم مجسم
تو تنها علل زندگی ما هستی
تفسیر وجود هستی ،
همه در دست توست
تو بیا روشن کن
چلچراغ فلک هستی را
آفتابا
تصمیم دارم که بذارم زمین
کوله ی بار گنه را
همان ابر سیه را
همان مانع بیداری دل را
آخر چه بدانم که چه اسمش بگذارم
فقط این را گویم
مددی مولاجان
مددی یا مهدی
مارا با آینه ها آشنا کن
و هنوز منتظریم ...
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پستها ادغام شدند - - - - - - - - -
مولایم
حس عجیبی دارم
دل من حال شکفتن دارد
دانه ی عشق شما
که شده کاشت در این غمکده ام
داشت شد از چشم ترم
ترسی دارم ز هیاهو و صدای وزش باد زمانه
ریشه ی غنچه ی دل
جای امن میطلبد
کلبه ای از جنس دستان پرمهر شما میطلبد
پر از ابهام است سکوت دل من
غنچه اش میطلبد،
صدایی چون تپش پنجره ها را
از نسیم سحری ،
یا که آن باد صبا ،
نفسی میطلبد
نور، عشق ، ایمان و صفا میطلبد
نور در طرح نگاه و نظر لطف شما
عشق از چشمه ی ایمان و دعا میطلبد
مدیون است هستی اش را ،
به امید ، دعا ، لحظه ی ناب و ملکوتی اذان سحری
چه گلبرگ های سرخی دارد
که شده سیر ز خون دل من
چقدر شعر من احساس عجیبی دارد
دارد سخنی ناگفته
شِکوه اش جامانده
از شیطنت و بازی نامرد زمانه گله دارد
چه صدایش سنگین
چه کسی تاب بیان غم او را دارد
قلمم نای به تصویر کشیدن که ندارد
شانه خالی میکند ، صفحه ی دفتر من
ریشه ، برگ ، آوند و همه بند وجودش ترس است
کرم خاکی مگر از صاحب ریشه ست آگه؟
غنچه ی عشق دلم
باغبان مبخواهد
عشق را میخواهد
نور را میخواهد
خلاصه کنم این خواسته را
او تو را میخواهد
سایه ی لطف شما بر سر آن
مایه ی امید و نشاط دلم است
همه هستی ، همه ثروت ، همه دارایی اوست
او که میداند تو به یادش هستی
تو نجاتش هستی
خلاصه تو که منجی همه دلهایی
شب تاریک و سیه ،
شب هجرانش را ،
تو سحر کن آن را،
با حضور گرمت ...
تو ای شاعره ی خسته دلان
صفحه را برهم زن
حرف دل را بازگو
آقایم:
آیا تو فقط مولای همه خوبانی؟
پس ما روسیهان را چه شود؟
چه بگویم ز خجالت
که منم شرم مجسم
تو تنها علل زندگی ما هستی
تفسیر وجود هستی ،
همه در دست توست
تو بیا روشن کن
چلچراغ فلک هستی را
آفتابا
تصمیم دارم که بذارم زمین
کوله ی بار گنه را
همان ابر سیه را
همان مانع بیداری دل را
آخر چه بدانم که چه اسمش بگذارم
فقط این را گویم
مددی مولاجان
مددی یا مهدی
مارا با آینه ها آشنا کن
و هنوز منتظریم ...
سلام. تاپیکت عالیه. پستات از اون هم عالیتر.((87))
فقط ی پیشنهاد. پستات طولانیه. حوصلۀ همه کس به خوندنش نمیاد. کوتاهتر باشه به نظر من بهتره. البته این نظر منه.((122))
@ghoghnous13 103160 گفته:
سلام. تاپیکت عالیه. پستات از اون هم عالیتر.((87))
فقط ی پیشنهاد. پستات طولانیه. حوصلۀ همه کس به خوندنش نمیاد. کوتاهتر باشه به نظر من بهتره. البته این نظر منه.((122))
ممنون از راهنماییتون. از این به بعد حتما این نکته رو لحاظ میکنم.((86))((86))
خوشحالم که خوشتون اومده.
از این به بعد بیشتر راهنمایی کنید.
خیلی ممنون((108))((108))
خوبست که ماه آسمانت باشی
پروانه بیقرار جانت باشی
ای شیعه مراقبت کن از اعمالت
تا زینت صاحب الزمانت باشی