این تاپیکو تو سایت ندیدم راستش!
تصمیم گرفتم اینجا رو تاسیس کنم () که توش یه حرکتی بزنیم (نمیدونم جای درستی زدمش یا نه)
شما میاید متن های کوتاه و بداهه �از چند خط تا یکی دو پاراگراف� رو مینویسید و قرار میدید دقت کنید که باید متن ها بداهه باشن! یعنی به هیچ وجه ویراستاری نکات نگارشی و تغییر متن نوشته شده رو ندارید! من که نمیفهمم ولی با این کار به هدف تاپیک احترام نمیذارین
مهم ترین نکته اینکه متن هاتون �باید� ادبی باشند یا بار ادبی داشته باشن!!!
هر هفته با کمک یه سری از دوستان نقاد، بهترین بداهه نویسی انتخاب قراره بشه :دی
مثال متن بداهه به این صورته که مثلا:
�
هوایی که هرکدام آن ها در آن نفس میکشند، دم و بازدمش حرام است...
کاش هیچکدامشان زنده نماند.�
یا تو این مایه ها...
با تچکر!
بسم الاـه
ابتدا کمی اسپم بزنیم در غیر یان صورت اهداف شیطانی مان از درون ما را خواهند خورد
سپس بسیـــــــــــــــــــــار سپاس گزار از همچی تاپیکی
و بعد از آن:
خیلی وقت است، رو به رویم در آینه، پیرزنی می ایستد که من می دانم کمتر از سی سال سن دارد . . .
اهم اهوم
خدا خیرت بده دیه همچین مدل تاپیکی رو ندیده بودیم توی انجمن که دیدیم همین الان
خوب بزارید منم شرکت کنم ولی متن ممکنه از خودم نباشه!
"چه کسانی در دام چالش میافتند؟
مسئله این است!
یا اصلا بگوییم، چه کسانی "آزاااااار (یا هر چیز دیگه ای که باهاش راحتتر جملهبندی میکنید)" دارند که بلاهای چالش را بر سر بخت برگشتگانی، نظیر مخاطبان تلگرام، فرود می آورند؟
نمونه ای از این چالش را ببینید:
<>
و بعد از ارسال این چالش به افراد یک گروه، نتیجه بصورت ردیفی از قورباغه هایی سبز با لبخندی ملیــــــح،مشاهده میشود "
اهم اهوم
خدا خیرت بده دیه همچین مدل تاپیکی رو ندیده بودیم توی انجمن که دیدیم همین الان
خوب بزارید منم شرکت کنم ولی متن ممکنه از خودم نباشه!
"چه کسانی در دام چالش میافتند؟
مسئله این است!
یا اصلا بگوییم، چه کسانی "آزاااااار (یا هر چیز دیگه ای که باهاش راحتتر جملهبندی میکنید)" دارند که بلاهای چالش را بر سر بخت برگشتگانی، نظیر مخاطبان تلگرام، فرود می آورند؟
نمونه ای از این چالش را ببینید:
<>
و بعد از ارسال این چالش به افراد یک گروه، نتیجه بصورت ردیفی از قورباغه هایی سبز با لبخندی ملیــــــح،مشاهده میشود "
کسی که خود قبلیمان نگاهش کند و
همانطور که اشکش را پاک میکند بگوید:
هر روز
بیشتر از نان شب
فریب میخوریم
تا سر گرسنه بر بالین نگذاریم
گذر زمان اصطکاکی دارد با ورقه ی واقعیت
و گرمای حاصلش
به آتش میکشد روح و جان مرا
(اثرات فیزیک خوندن زیاده :دی )
سردرگمم؛
میچرخم؛ درون خودم اما، جسمم ساکن است...
میگریم، درون خودم اما؛ جسمم ساکت است...
کودکم، درون خودم اما؛ جسمم بالغ است...
داد میکشم، درون خودم نه اینبار، جسمم منفجر میشود از پس این همه پنهنکاری...
کاش بگذرد سریع تر، بیفتند این نقاب های کثیف
سرم روی شانهی کسی باشد نه سینهی خودم...
من پریشانم شدیدا،
درون خودم اما،
جسمم کاذب است...
بارها با خود می اندیشم
که اگر زیباترین بانوی دنیا را نیز ببینم
باز هم در نظرم به زیبایی مادرم نیست
که به بهای زیباییش از کودکی شکستنی مردی ساخت
که اکنون قد و بالا به رخ می کشد!
دل به او دادیم و سر را هم به باد
زد زخمی بر تنم موصون ز پاد
#یهویی_اومد
متن امضام رو میذارم چون اون هم بداهه بوده و ویرایش نشده. فقط خیلی وقت پیش نوشتم نمیدونم میشه یا نه... اما از روی متن دیگه ای نبود و کاملا ناگهانی بود!
اعتماد به فرد دیگهای آسونه. چون تو اونو کاملاً نمیشناسی و نمیدونی دقیقاً چی توی فکرش میگذره! فکر میکنی کارش خیلی درسته! پس خودتو راحت میکنی و بهش اعتماد میکنی. مشکل اینه که بقیه بهت اعتماد کنن. چون تا به خودت اعتماد نداشته باشی نمیتونی مورد اعتماد واقع بشی، و اعتماد داشتن به خودت خیلی سخته! چون تو کاملاً خودتو میشناسی و میدونی دقیقاً چی توی فکرت میگذره!
دلم می خواهد قلمی باشد همچو کوه
و
مرکبی از جنس دریا
تا بر تن ابر ها بنویسم:
داستان کوتاه:
و او نمیفهمید چرا باید میرفت...