سلام رفقا امیدوارم خوب باشید
بعد مدت ها فرصت شد با یه کتاب دیگه رو اعصاب و روانتون رژه برم، منم میدونم ک شما چقدر مشتاق بودید((102))
ماجرا این بود که این دو سه روزه پدر اینجانب تحت تاثیر مشاور مدرسه ما حرکات جالبی از خود بروز داد! جدای کم و کیف این رفتار های گاها ناملموس و روی مخ، مقدمه ای شد یاده یه کتاب خیلی جالب بیفتم!
طبق اون چیزی که توی مقدمه گفته یه دوره ای طیف وسیعی از محققین و روانشناسان امریکایی به گونه ای کاملا خودجوش!، یهویی بر این باور ایمان اوردند که "داداچ داری اشتباه میزنی /: " البته هیج سند تاریخی و شاهدی وجود نداره که مشخصا بشه به اون استناد کرد ولی به هر صورت مخلص کلامشون این بود. پس گفتن ضرورت داره با توجه به شرایط فعلی داستان های کلاسیک کودکانه بازنویسی بشه وهرگونه نشانه های تبعیض نژادی و تبعیض جنسیتی و... که بد آموزی داره و این داستانا حذف بشه و اینا. خلاصه اینکه این موضوع یه نویسنده جوون رو به خودش جذب کرد و خلاصه یه همچین بازنویسی به اصطلاح بی ضرری در قالب طنز گنجونده شد توی این کتاب.
اقای گارنر در بی ضرر سازی این داستانها علاوه بر دستکاری موارد جنسیتی و نژادی از تکنیک کاربرد کلمات دو پهلو که اتفاقا مورد استفاده مسئولین و مقامات حکومتی اهم هست استفاده کرده است. مثلاٌ در مقدمه اشاره شده که مسئولین در خصوص انفجار هسته ای در یکی از نیروگاه های هسته ای حادثه مذکور را "پاشیدگی انرژی " اعلام کردند تا از تبعات اجتماعی آن بکاهند. در این باز نویسی مشابه این متد اینگونه به کار رفته است: به جای کلمه کوتوله از "طولاٌ محروم" و به جای فقیر از اصطلاح "اقتصاداٌ کم بهره" و یا به جای بدجنس از اصطلاح "فاقد الرافت" و... استفاده شده
ترجمه به نحو قابل قبولی انجام شده نمیشه ایرادی بهش گرفت. ترجمه توسط اقای احمد پوری انجام شده و توسط انتشارات مشکی به چاپ رسیده. یه نمه قدیمیه مال بهار 89 فک کنم. احتمالا قیمتش شش هزار تومان باشه. کتاب جالبیه توصیه میکنم اگه کنجکاو شدید حتما بخونیدش
بخشی از داستان شنل قرمزی به نقل از میله:
"در روزگاری دور خانم کم سن و سالی بود به اسم شنل قرمزی که با مادرش در جنگل بزرگی زندگی می کرد. روزی مادرش از او خواست یک سبد میوه و کمی آب معدنی برای مادر بزرگش ببرد. البته قصد او این نبود که بگوید این کارها را باید فقط زن ها انجام دهند, بلکه این بود که چنین عملی حس همدردی اجتماعی را در انسان تقویت می کند...خیلی ها این جنگل را بسیار خطرناک می دانستند...اما شنل قرمزی در اوج شکوفایی جسمی آن قدر به خود اعتماد داشت که توجهی به این تهدیدات که آشکارا از تخیلات فرویدی ناشی می شد , نداشته باشد.
...آقا گرگه ... از رختخواب پرید پایین و شنل قرمزی را توی پنجه هایش گرفت و خواست قورتش دهد. شنل قرمزی جیغ کشید ، نه از این که آقا گرگه جرات کرده بود و لباس زن ها را پوشیده بود بلکه به خاطر تجاوز آشکار او به حریم شخصی اش . صدای فریاد او را یک هیزم شکن ( البته خود او ترجیح می دهد که به او تکنسین سوخت جنگلی بگویند) شنید . دوید توی کلبه و دید که آن دو با هم گلاویز شده اند.هیزم شکن خواست که دخالت کند. همین که تبرش را بلند کرد شنل قرمزی و گرگ یک دفعه ایستادند.
شنل قرمزی پرسید: اصلا معلوم است چه کاری می کنی؟
هیزم شکن پلک هایش را به هم زد و خواست جوابی بدهد اما نتوانست . شنل قرمزی این بار با عصبانیت گفت : سرت را انداخته ای پایین و مثل آدم های وحشی آمده ای تو و تبرت را بلند کرده ای که چی؟ ای مردسالار متعصب. به چه جراتی فکر کرده ای که زن ها و گرگ ها نمی توانند بدون کمک مرد ، مسئله های خودشان را حل کنند؟
مادربزرگ همین که نطق پرشور شنل قرمزی را شنید از توی شکم آقا گرگه بیرون پرید و تبر هیزم شکن را از دستش قاپید و کله اش را با آن قطع کرد. پس از این ماجرا شنل قرمزی و مادربزرگ و آقا گرگه احساس کردند که به نوعی نقطه نظر مشترک رسیده اند. تصمیم گرفتند خانه ای مشترک بر اساس احترام و تعاون متقابل بنا کنند. آن ها تا آخر عمر با شادی در آن خانه زندگی کردند."
خب دیگه. همین (:
((207))((207))((207))((3))((3))
عالی بود
عجب طنز تمسخرآمیزی
و از تو هم خیلی ممنون. یه مدت از این معرفیا نذاشته بودی فک کردم دیگه نمیخوای بزاری. بازم بزار
فقط اینکه هرکتابی که توی کافه کتاب گذاشته میشه باید لینک داشته باشه.
اگر لینک نداره نمیشه توی کافه کتاب گذاشتش
می تونی توی انجمن معرفی ها کتابا رو معرفی کنی
و بازمم دستت درد نکنه
@smhmma 100593 گفته:
((207))((207))((207))((3))((3))
عالی بود
عجب طنز تمسخرآمیزی
و از تو هم خیلی ممنون. یه مدت از این معرفیا نذاشته بودی فک کردم دیگه نمیخوای بزاری. بازم بزار
فقط اینکه هرکتابی که توی کافه کتاب گذاشته میشه باید لینک داشته باشه.
اگر لینک نداره نمیشه توی کافه کتاب گذاشتش
می تونی توی انجمن معرفی ها کتابا رو معرفی کنی
و بازمم دستت درد نکنه
اها ممنون که گفتی محمد، باجه ایشالا معرفی ها ادامه پیدا میکنه (:
((42)))
خیلی باحاله
ممنون بابت معرفیش ((48))
اوج شکوفایی جسمی ((42))