سلام رفقا حالتون خوبه؟ با یه کتاب جدید در خدمتتون هستم، قرار نیس یه رومانس کلیشه ای باشه ها. یه شانسی بهش بدید!
بعد موفقیت های زیاد کتاب "من پیش از تو" و "من پس از تو" توی بازار ایران، موفقیتی که خب بیشترش رو میشه گفت مدیون اکران به موقع فیلم توی جوی که یهویی ایجاد شده بود هستش. یک کتاب دیگه از این نویسنده منتشر شده. حقیقتا ده روز پیش که داشتم توی شهر کتاب اصفهان پرسه میزدم (به معنای واقعی اینقدر خلوت بود که پرسه میزدم!) یهویی چشمم به این کتاب افتاد و خب اولش متعجب شدم که چرا قبلا اسمش رو نشنیده بودم بعد نگا انداختم دیدم چهار روزه که اصلا منتشر شده(از اون تاریخ) و خب یجاهایش رو خوندم و عجیب جذبم کرد! خریدمش با اینکه هنوز فرصت نکردم کامل بخونمش (فقط خدا میدونه کی فرصت میشه) ولی فک میکنم اینم جذابیت های خودش رو داره. یه تیکه هاییش رو میزارم براتون، با امید به اینکه نقش "مردک بیشعورِ بی شخصیت اسپویل کن! " رو نداشته باشم (:
فکر کنم خوب نتونستم منظورم را برسونم.ببین...با من بیا.میخوام یه چیزی نشونت بدم.مسیر کوتاهی را تا موزه اورسی طی کردند،صف کوتاه شده بود و آنها ده دقیقه در سکوت جلو رفتند تا به در ورودی رسیدند.لیو کاملا از حضور دیوید در کنارش و حس ناخوش آیند میانشان آگاه بود.هنوز نمی توانست باور کند که ماه عسل آنها به ایجا ختم شود..
***
یو هالستون نردههای محافظ برج ایفل را محکم گرفته بود و از میان ریسههای درخشان برج، شهر پاریس را نگاه میکرد، با این فکر که آیا ممکن است کسی تا به حال چنین ماهعسل فاجعهباری را تجربه کرده باشد.
خانوادهها و گردشگران در اطراف او جیغ میزدند و روی خود را برمیگرداندند یا در حالی که یک نگهبان مخفیانه آنها را زیر نظر داشت به شکلی نمایشی به نردهها تکیه میدادند تا دوستانشان از آنها عکس بگیرند. از سمت غرب در آسمان تودهای از ابرهای تیره طوفانی به سوی آنها حرکت میکرد. باد تند گوشهای او را قرمز کرده بود.
یک نفر موشکی کاغذی پرتاب کرد و او حرکت چرخشی موشک در حال سقوط را تماشا میکرد. جایی در آن پایین، در میان بلوارهای پر زرق و برق، حیاطهای کوچک و پارکهای قدیمی هاوسم و ساحل مواج رودخانه سن، همسر جدید او ایستاده بود. همسری که در روز دوم ماهعسل به او اطلاع داد که متأسفانه باید صبح آن روز برای مسألهای کاری شخصی را ملاقات کند. داخل ساختمانی در گوشه شهر که در موردش با او صحبت کرده بود. فقط برای یک ساعت. کارش زیاد طول نمیکشید. احتمالاً لیو با این موضوع مشکلی نداشت، اینطور نیست؟
اینکه بخوام یه کتاب رو قبل از خوندنش معرفی کنم به شدت برای خودم احمقانه اس و برای کاستن از شدت این عمل، یکی از رفقا رو راجب کتاب تخلیهٔ اطلاعاتی کردم! اول اینکه یجور ساختار شکنی رو توی همین چنتا سطری که نقل کردم اون بالا میشد ببینی، یه فضای تاریک و خاکستری و البته یجور تناقض. چرا میگم تناقض؟! چون اینجور فضایی رو به شخصه نمیتونستم برای پاریس متصور شم! پاریس زیبا، سرچشمهٔ سِنِ پرآب و خورشید تابان، شهر عشاق و این داستانا. به این شکل توی این رمان شکل بگیره! برای همین میگم متفاوته. و البته از لحاظ موضوعی بسیار شبیه یکی دیگه از رمان های این نویسنده اس که اسم رمانش رو الان بخاطر ندارم ولی میدونم که داستان روایت یک زوج جوان در طول چندین و چند سال و پیوند خوردن این دوعه. آخ آخ چقدر سخته بدون خوندن یچیز بیای اظهار نظر کنی راجبش!
_____
کتاب رو میتونید در 96 صفحه با قیمت 8000 تومان از انتشارات مصدق تهیه کنید. بخونید و نظراتتون رو به اشتراک بگذارید شاید منم تحریک شدم زودتر خوندمش!
پ.ن:صرفا میخواستم جز اولین ها باشم که این کتاب رو معرفی میکنم وگرنه بعد خوندنش کامل تر هستیم در خدمتتون!!!