Header Background day #16
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

دوربین مخفی

16 ارسال‌
16 کاربران
89 Reactions
1,344 نمایش‌
ملکه سرخ
(@fateme)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 806
شروع کننده موضوع  

ساعت سه و خرده ی بعد از ظهر بود. مریم منو که دم آبخوری دید گفت:«فاطمه کاری نداری الان؟ یه کاری دارم!»

گفتم:« تا کارت چی باشه!»

گفت:« راجع به نمایشمونه...»

از اونجایی که ساعت یک هم یه بار تلاش در گیر انداختنم کرده بود و من کمی کار داشتم و نشد حرفشو بگه قبول کردم. از پله ها بالا رفتیم و وارد یکی از کلاسا شدیم. یکی از بچه های سوم اونجا داشت با کامپیوتر ور میرفت. یه لحظه با خودم گفتم چرا کامپیوتر خاموشه؟ و بعد بیخیال فکر کردم احتمالا منتظره که کامپیوتر روشن بشه...

مریم دو تا صندلی کشید بیرون و رو به روی همدیگه نشستیم...

شروع به حرف زدن کرد:« میدونی فاطمه، ما غیر اون نمایش اصلیمون که همه بچه ها حداقل با اسمش آشنا هستن و میدونن چنین نمایشی داریم یه نمایش غیر علنی دیگه هم داریم. قنبرو میشناسی؟»

گفتم:« نه!»و یه چن درصد احتمال دادم یکی از معلمامونو میگه!((3))

گفت:« قنبر، غلام امام علی(ع)...»

_:«آهااااااان، اون قنبر! اره میشناسم...»

_:«اره همووون قنبر...قنبر توی جنگ ایران و اسلام(عرب ها) به دست اعراب اسیر میشه و در نهایت به دست امام علی(ع) میفته...بعد از اشنایی با ایشون مریدشون میشه و خلاصه کم کم تبدیل به رازدار و دوست نزدیک امام میشه. میدونی قنبر خیلی عمر کرد و تا امام سجاد(ع) هنوز زنده بود.(جا داره بگم اینجا با خودم فکر ماشالا طول عمر!((3))ولی به روی خودم نیاوردم چیزی!) توی اون دوران یه حاکمی بوده به اسم حاجب(امیدوارم اسمش درست یادم مونده باشه)که این ادم هرکسی شیعه بوده رو میکشته. از اونجایی که سالها بوده قنبر با امام علی(ع) و خانواده اشون بوده این حاجب میفرسته دنبال قنبر.

خب توی اسلام هست که اگه جونت در خطر بود، میتونی الکی و زبانی بگی که مثلا مسلمون نیستی و این حرفا.

قنبر رو که میارن، حاجب بهش میگه مولای تو کیه؟

میگه امام علی(ع)

حاجب میگه تو همین که بگی زبونی هم بگی علی(ع) مولای تو نیست، کافیه و جونتو بهت میبخشم بری زندگیتو بکنی.

قنبر باز هم زیر بار نمیره و میگه امام علی(ع)

حاجب میگه برای آخرین بار بهت فرصت میدم.اصلا نمیخواد بگی مولایت کیه. فقط نگو مولای من علی(ع) هستش.

اینجا که میشه قنبر با شنیدن اسم امام علی (ع) صلوات میفرسته.

حاجب هم عصبانی میشه و دستور میده سر قنبرو از تنش جدا کنن و خلاصه به شکل وحشتناکی قنبر رو میکشن.

اینا رو گفتم که به چی برسم...ما هم یکی رو میخواستیم که بتونه تئاتر بازی کنه و هم با ما صادق باشه(واکنش من: وا؟ یعنی چی صادق باشه؟ یعنی سر وقت سر تمرینا حاضر شه و اینا؟ بازم چیزی بروز ندادم البته!) یعنی میخوایم جواب این سوالمونو صادقانه بده: اینکه اگه جای قنبر بودی، چیکار میکردی؟ زبونی نهی میکردی یا مثل قنبر کوتاه نمیومدی و به قولی مرام میزاشتی؟

من:((220))

گفتم: سوال سختیه!

گفت: آره سوال سختیه...

یه کم فکر کردم و گفتم: بستگی به شرایط داره! باید دید من با چه کاری برای جامعه ام مفید واقع میشم. اگه با مردنم خط فکری که دنبالشم بخواد از بین بره که مردنم به دردی نمیخوره! یه وقتی هست باید مثل امام علی(ع) و امام حسن(ع) سکوت کرد و به یجور همزیستی مسالمت آمیز رسید...یه وقت هم هست باید مثل امام حسین(ع) قیام کرد و شهید شد. باید دید چی مفید تره برای جامعه....

مریم: خب ببین با فکر و منطق تو کدوم راه رو انتخاب میکردی...

من: نمیدونم

سکوت...

بازهم سکوت...

تصمیم سختی بود...

مریم به کمکم اومد:« اصلا چرا راه دور بریم...همین داعش! به هرکی میرسه میپرسه تو شیعه هستی یا سنی... اگه بگی شیعه، میزنه می کشتت و اگه سنی باشی زنده میزارتت...حالا فکر کن داعش درست جلوته و ازت این سوال رو پرسیده...چی میگفتی؟ انکار میکردی یا کوتاه نمیومدی؟

سکوت....

چشمامو بستم تا بهتر فکر کنم...

و بعد از چیزی حدودا یک دقیقه شایدم کمتر گفتم:(..................................................)

مریم دستی به شونه ام زد و بلند شد، منم بلند شدم. مریم گفت:« ممنون و با دستش به جایی اشاره کرد. درست به همونجایی که اون دختره پشت کامپیوتر نشسته بود و من روی میز دوربینی رو دیدم که درست به سمت ما بود. دهنم باز موند و صدایی شبیه اااااا از دهنم در اومد...مریم به اون طرف اتاق اشاره کرد و گفت: یکی دیگه ام اونجاست...

مونده بودم!نهایتا مریم ازم اجازه گرفت که از فیلم استفاده کنن و خدافظی کردم...

اما حقیقتش اینکه ذهن من هنوز توی همون کلاس باقی مونده...

حتی یک صدم درصد هم فکر نمیکردم جلوی دوربین مخفی باشم!

نه میخوام مثل کتاب دینی باشم و نه میخوام برم بالای منبر....حتی ازتون جواب هم نمیخوام

فقط بشینید، قدر همون هفت هشت دقیقه ای که من توی اون اتاق بودم وقت صرف کنید و به این چندتا سوال به خودتون جواب بدید:

واقعا اگه داعش یه روز جلوتون رو گرفت و گفت شیعه ای یا سنی، جوابتون چی بود؟

واقعا از کجا میدونیم چه زمانی جلوی دوربین مخفی هستیم؟؟ خداییش شخصا از اینکه افکارم توی لحظه رو حداقل بیان نکردم خیلی خوشحالم!!

به سوال قبلی جواب دادید؟ حالا هواسمون هست که ماها همیشه جلوی دوربینیم و حتی افکارمون ضبط میشه؟

سوال بعدی، من وتو نوئی که میریم دسته، هیئت، میلاد...واسه امام حسین(ع) زار زار گریه میکنیم...واسه امام علی(ع) سه شب احیا میگیریم و خوابو به خودمون حروم میکنیم...همین ماها و شماهایی که تو عزاداری قربون صدقه دل پردرد حضرت زینب(س) میریم...که بعضا میگیم یا امام زمان(عج) بیا، ما در رکابت میجنگیم، ما پشتیتیم...دقیقا همین ماها، واقعا جوابمون به اون سوال اول چیه؟؟ماهایی که به این آدما معتقدیم(حالا به درست و غلطش کاری ندارم) واقعا چقد پیرو مکتب همین آدماییم؟؟

کسی چه میدونه این دوربین چیو ضبط میکنه و چیو پخش؟ یه جمله، یه عکس، یه فیلم، یه حرف و حتی یه فکر کافی نیست برای اینکه حداقل این دنیا نه، اون دنیا وقتی گفتیم ما پیرو مکتب علی(ع) هستیم یه پوزخند بزنن بهمونو بگن بیا برو بابا!!!

فکر کنیم! شاید همین الان هم جلوی دوربین مخفی هستیم!

پ.ن:اینجا بحث اصلن این نیست که مسلمونیم یا مسیحی...شیعه ایم یا سنی...بحث اینه که هرکدوم، با هراعتقادی که هستیم 5 دقیقه ناقابل صرف کنیم و ببینیم چقد به اعتقاداتمون اعتقاد داریم و وقتش که برسه پاشون وایمیسیم.

پ.ن2: ببینم توی این تاپیک یا توی چت باکس بحث راه افتاده سر این موضوع، میخواید همو قانع کنید بن میشید. به همین سادگی به همین خوشمزگی! رئیس پلیس گرامی،فسیل، هم خودش تاکید کرده روی این موضوع که در صورت مشاهده بحث به شدت برخورد میشه. این برخورد شدن هم نه از سر سختگیری برای اینه که جو سایت بهم نریزه و اعصاب خودتون خرد نشه.

پ.ن3: اینجا حتی لازم به پست گذاشتن نیست...هرکس دوست داشت و اگه حرفی داشت بیان میکنه اما کسی راجع به نظر دیگران هیچ، تاکید میکنم، هیــــــــچ صحبتی نمیکنه.

پ.ن4: این ماجرا تماما حقیقت دارد!


   
daren_shan، feel، anabeth و 18 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
mohammad002
(@mohammad002)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 919
 

فکر نمی کنم بتونم تو اون لحظه به اینکه بود و نبودم رو دیگران چه تاثیری داره فکر کنم...

تنها چیزی که اون لحظه می تونم بهش فکر کنم اینه که من حاضرم بمیرم یا نه؟!

نمی دونم اون لحظه چی کار می کنم...

انقدر می ترسم که حاضرم مذهبمو انکار کنم؟!

یا انقدربه خاطر تحقیری که به خودم، به مذهبم و به اطرافيانم شده، عصبانی بشم که تا پای جونم از عقایدم دفاع کنم؟!

یا...؟!

در هر صورت امیدوارم جوابی که میدم برحسب احساسی که اون لحظه دارم نباشه، ینی جوابی باشه که واقعن جواب منه...!


   
shiny، ملکه سرخ و the-ship واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 2
اشتراک: