Header Background day #06
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

مترسک های وارونه

8 ارسال‌
6 کاربران
18 Reactions
1,112 نمایش‌
skghkhm
(@skghkhm)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 300
شروع کننده موضوع  

سالهای دور اما نه آنقدر دور که فرآموش بشود. در مکانی دور اما نه آنقدر دور که قابل دیدن نباشد. نه اینکه رودخانه ها از پایین به بالا جاری شوند .نه اینکه آدم ها سروته آویزان باشند و در هوا چرخ بزنند. نه اینکه دیگر پول برای کسی مهم نباشد. اما چیزی در زندگی آدم ها به آرامی در حال تغییر بود. انگار که هرکس دیوانه نباشد در خور استهزاء است و هرکس حریص نباشد، نالایق! همه چیز سرجایش بود، بجز آدم ها! البته رفتار مترسک ها هم در این شهر عجیب بود. به جای اینکه کلاغ ها را بترسانند آنها را به سوی خود فرامیخواندند. تا کاشته های کشاورزان غفلت زده را پایمال کنند و راه کشتزار دیگری را در پیش گیرند.حتما تقصیر مترسک ها بوده ست .آری مترسک های این شهر فقط میخواستند کلاغ ها را دور خود جمع کنند .چه ارزشی دارد اگر خودشان هم از این چپاول آسیب بیینند.خب این مترسک نابود شد یکی دیگر چراکه نه!؟ کسی که برای خودش ارزش قایل نیست برای دیگران چه اهمیتی دارد؟

آن سرزمین یک شهر بزرگ داشت الان هم هست همانطور عجیب ودردناک شاید کمی هم بدتر!

آهان داشت یادم می رفت مزرعه ماهم در همان شهر ست .ولی ما مترسک نداریم. ما دور مزرعه مان حصار کشیده ایم. میوه های درختان و بوی خوب گندمزارمان فقط مال خودماست و آنهایی که ارزش داشته هایمان را می فهمند.آنهایی که از در میایند داخل اجازه می گیرند تا زیر سایه ی درختی چشم بر هم بگذارند.گوش بسپارند به آواز پرنده ها و سر بر زانوی گندمزار بگذارند. این آدم ها باخیلی ها فرق دارند .شاید هم با یکی از این آدم ها روزی همسفره شویم . انسانیتش را که ببینیم میوه ای تقدیمش کنیم تا عطر خوش گندمزارمان را در هستی بپراکند ...


   
azam، karman، sat-lotfi70 و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
skghkhm
(@skghkhm)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 300
شروع کننده موضوع  

تالارگفتمان 1

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

تالارگفتمان 2


   
berta، Azi و sheyton-divane واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sepehrjava2
(@sepehrjava2)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 657
 

بنویس جای کار داره قوی شه


   
skghkhm واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Azi
 Azi
(@mixed_nut)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 768
 

دوست عزیز، احساس میکنم هدفت از نوشتن این متن داستان نبوده، بیشتر شبیه یه نثره که پره از تشبیه و پیام اخلاقی داره.

ولی اگه بخوای تبدیلش کنی به داستان باید بهش گره اضافه کنی..

در مورد نقد این متن، توصیفاتش کمه، باید اول شهر رو توصیف میکردی، که اول چجوری بود، حالا چی شده، بعد برسی به توصیف ادم ها.

درواقع یه جهش ناملموس بین آدم ها و مترسک ها هست. باید نرم میپریدی به موضوع مترسک ها و من از خودم پرسیدم: آدم های دیوانه و حریص چه ربطی به مترسک ها دارن... فک میکنم نباید اینجور باشه...

در مورد پایان متن هم به نظرم میرسه اگه همچنان از دید سوم شخص ادامه میدادی بهتر بود، ینی مزرعه مال شما نبود، بلکه شما فقط روایتش میکردی.

نهایتا، این ها فقط یه سری پیشنهادات دوستانه بود، به خودم گفتم: اگه این متن مال من بود، چجوری می نوشتمش؟....

و این چیزهایی بود که به ذهنم رسید...

موفق باشی.


   
skghkhm و ehsanihani302 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sat.lotfi70
(@sat-lotfi70)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
 

شروعش برام جذاب بود ولی یه جاهایی افت کرد. جملاتی مثل

"چه ارزشی دارد اگر خودشان هم از این چپاول آسیب بیینند.خب این مترسک نابود شد یکی دیگر چراکه نه!؟ کسی که برای خودش ارزش قایل نیست برای دیگران چه اهمیتی دارد؟"

یا

"آن سرزمین یک شهر بزرگ داشت الان هم هست همانطور عجیب ودردناک شاید کمی هم بدتر"

یه مقدار متن رو ناملموس می کردن به نظرم. با بازنویسی و امتحان کردن جمله بندی های متفاوت می شد روون تر و گیراتر باشن.

توی جمله ی "انسانیتش را که ببینیم میوه ای تقدیمش کنیم" لفظ "انسانیت" یه مقدار توی ذوقم زد. بار کلیشه ای داده به متن. مثلا اگه این مفهومی که از "انسانیت" در ذهنت بود رو جور دیگه ای بیان می کردی مثلا می گفتی "لبخند توی چشمانش را که ببینیم" بهتر می شد.

ممنون از دل نوشتت. منتظر داستانهای بعدی هستیم.


   
Azi، fatan و skghkhm واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
skghkhm
(@skghkhm)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 300
شروع کننده موضوع  

@mixed-nut 91988 گفته:

دوست عزیز، احساس میکنم هدفت از نوشتن این متن داستان نبوده، بیشتر شبیه یه نثره که پره از تشبیه و پیام اخلاقی داره.

ولی اگه بخوای تبدیلش کنی به داستان باید بهش گره اضافه کنی..

در مورد نقد این متن، توصیفاتش کمه، باید اول شهر رو توصیف میکردی، که اول چجوری بود، حالا چی شده، بعد برسی به توصیف ادم ها.

درواقع یه جهش ناملموس بین آدم ها و مترسک ها هست. باید نرم میپریدی به موضوع مترسک ها و من از خودم پرسیدم: آدم های دیوانه و حریص چه ربطی به مترسک ها دارن... فک میکنم نباید اینجور باشه...

در مورد پایان متن هم به نظرم میرسه اگه همچنان از دید سوم شخص ادامه میدادی بهتر بود، ینی مزرعه مال شما نبود، بلکه شما فقط روایتش میکردی.

نهایتا، این ها فقط یه سری پیشنهادات دوستانه بود، به خودم گفتم: اگه این متن مال من بود، چجوری می نوشتمش؟....

و این چیزهایی بود که به ذهنم رسید...

موفق باشی.

کاملا قبول دارم حرفات رو ولی دوست عزیز این یک دلنوشته ست نه داستان!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@master 92003 گفته:

شروعش برام جذاب بود ولی یه جاهایی افت کرد. جملاتی مثل

"چه ارزشی دارد اگر خودشان هم از این چپاول آسیب بیینند.خب این مترسک نابود شد یکی دیگر چراکه نه!؟ کسی که برای خودش ارزش قایل نیست برای دیگران چه اهمیتی دارد؟"

یا

"آن سرزمین یک شهر بزرگ داشت الان هم هست همانطور عجیب ودردناک شاید کمی هم بدتر"

یه مقدار متن رو ناملموس می کردن به نظرم. با بازنویسی و امتحان کردن جمله بندی های متفاوت می شد روون تر و گیراتر باشن.

توی جمله ی "انسانیتش را که ببینیم میوه ای تقدیمش کنیم" لفظ "انسانیت" یه مقدار توی ذوقم زد. بار کلیشه ای داده به متن. مثلا اگه این مفهومی که از "انسانیت" در ذهنت بود رو جور دیگه ای بیان می کردی مثلا می گفتی "لبخند توی چشمانش را که ببینیم" بهتر می شد.

ممنون از دل نوشتت. منتظر داستانهای بعدی هستیم.

جای کار داره بله اما این پندوار بودن وحالت بیان خاصم بخاطر دلنوشته بودن یه جور داستان واره ست نه داستان

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@master 92003 گفته:

شروعش برام جذاب بود ولی یه جاهایی افت کرد. جملاتی مثل

"چه ارزشی دارد اگر خودشان هم از این چپاول آسیب بیینند.خب این مترسک نابود شد یکی دیگر چراکه نه!؟ کسی که برای خودش ارزش قایل نیست برای دیگران چه اهمیتی دارد؟"

یا

"آن سرزمین یک شهر بزرگ داشت الان هم هست همانطور عجیب ودردناک شاید کمی هم بدتر"

یه مقدار متن رو ناملموس می کردن به نظرم. با بازنویسی و امتحان کردن جمله بندی های متفاوت می شد روون تر و گیراتر باشن.

توی جمله ی "انسانیتش را که ببینیم میوه ای تقدیمش کنیم" لفظ "انسانیت" یه مقدار توی ذوقم زد. بار کلیشه ای داده به متن. مثلا اگه این مفهومی که از "انسانیت" در ذهنت بود رو جور دیگه ای بیان می کردی مثلا می گفتی "لبخند توی چشمانش را که ببینیم" بهتر می شد.

ممنون از دل نوشتت. منتظر داستانهای بعدی هستیم.

جای کار داره بله اما این پندوار بودن وحالت بیان خاصم بخاطر دلنوشته بودن یه جور داستان واره ست نه داستان


   
Azi واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
berta
(@berta)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 121
 

با توجه به اینکه یه دل نوشته بود ،خب خوب بود! فقط یه جاهایی فاصله زیاد شده بود ، در کل اگه نیم فاصله هارو هم رعایت کنی خیلی بهتر میشه! بازم بنویس! ایده خوب بود!پ.ن : من چه گیری دادم به نیم فاصله:|


   
fatan و skghkhm واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
alietesamy
(@alietesamy)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

داستان که نه....

ولی متن زیبایی بود

جا داشت ابتدا و انتهای بهتری براش بسازی

و معنا و مفهوم بیشتری رو توش بگنجانی

اما در کل کار خوبی بود و جای پیش رفت داشت

به امید داستان و متن های جدیدتر و بهتر


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: