فاطمه: سلام!
زهرا: منم سلام!
فاطمه: من و زهرا تصمیم گرفته بودیم بعد از امتحان فیزیک بریم کتابخونه ی حرم.
زهرا: تو راه حرم اتفاقاتی افتاد که گفتیم خالی از لطف نیست واسه شما تعریف کنیم.((42))
فاطمه: کلی فکر کردیم که اسم تاپیک رو چی بزاریم، آخر به این نتیجه رسیدیم که...
زهرا: «پت و مت در حرم» ردخور نداره!((58))
فاطمه: حالا به روایت ماجرا می پردازیم.
زهرا:من روز قبل به فاطمه گفتم که کارت کتابخونه و چادرش رو فراموش نکنه.
فاطمه: من از اون جایی که همیشه صبح ها برناممو آماده می کنم...
زهرا: دقیقه نودیه!
فاطمه: وسط حرفم نپر...!! گفتم کارتمم صبح پیدا می کنم، چادرمم که می دونم کجاست!
زهرا:مطمئنی می دونستی؟((66))
فاطمه: آره، فکر کردی همه مثل توان؟! داشتم می گفتم؛ ولی صبح که بیدار شدم، خوشبختانه کارتم نبود!
زهرا: کارتت نبود، چادرتم نبود؟ تو که می دونستی کجایه!((81))
فاطمه: بله می دونستم کجاست ولی گفتم حالا که کارتم نیست نمی ریم دیگه! برا همین چادرمم برنداشتم.
زهرا: منم که کشک! تنها تنها تصمیم می گیرن و قرار می زارن!((68))
فاطمه: از کشکم اون ورتر، ماستی اصلا؛ آخه بدون کارتم می اومدم چی کار می کردم؟((127))
زهرا: نه که بار اولته کارتتو جا می زاری...!! دفعه های قبل چی کار می کردی که این دفعه نمی تونستی؟!
فاطمه: حالا یه دفعه دیگه هم فراموش کردم؛ ایندفعه یادم بود، کارتم نبود!((228))
زهرا: بگذریم ادامه ماجرای شیرین رو بگو!
فاطمه: خلاصه امتحانون رو به خوبی دادیم و اصرار کرد که بریم! من بهش گفتم بی خیال شو! ولی...
زهرا: مگه من بیکارم که به هر ساز خانوم برقصم؟! گفتم چادر رنگی می گیریم از اون جا؛ جاتون خالی تازه کلی قیافشم با چادر رنگی مسخره کردم؛ فرض کنین، پالتو قرمز و یه کوله یک تنی با چادر رنگی کوتاه، کفششم که نگم بهتره...!!((223))
فاطمه: تو بیخود کردی! تو که هر روز با اون کوله و چادر شبیه گوژپشت نتردامی!((9))
زهرا: اولا اون چادر مشکیه، نه چادر رنگی پیرزنی! دوما تو خودت رو با من مقایسه می کنی، بابالنگ دراز؟
فاطمه: نه کوتول خانوم، نگران نباش! خب بگذریم؛ منم به حرفای خانوم گوش دادم و به حساب اینکه تا حالا این قدر رو مخ کتابداره راه رفتیم که ما رو می شناسه، قبول کردم که بریم!((82))
زهرا: بله این گونه شد که عروس خانوم بعد کلی ناز و ادا بله رو داد!( کوتول عمته، خوبه فقط 4 سانت ازت کوتاهترم ها)((21))
فاطمه: چی فکر کردی، تازه قول دادی واسم کتابم بگیری!
زهرا: بله دیگه، کدوم عروسی تا حالا بدون زیر لفظی بله رو داده که تو دومیش باشی؟
فاطمه: هورس!((102)) این قدر لقب اون رو به من نچسبون!((68))
زهرا: خب، داشتیم می گفتیم؛ از خیلی قبل پیش من و فاطمه خیال داشتیم بریم اتما، سی دی بازی بخریم!
فاطمه: گفتیم کی بهتر از الان، همین الان می ریم! ته جیبمون هم روی هم هول و حوش 20 تومن پول داشتیم و می خواستیم باهاش ناهار بخریم.
زهرا: رفتیم که بریم فروشگاه!((217))
فاطمه: اول بیرونش پرنده هم پر نمی زد، فکر کردیم بسته است!((94))
زهرا: یه زنه ای اومد بیرون و فهمیدیم که بازه!((46))
فاطمه: حواسمون پرت زنه بود که از خروجی رفتیم تو!
زهرا: نگهبانی که اون جا بود، با خاک یکسانمون کرد و گفت برین از ورودی بیاین.((119))
فاطمه: گفتیم حالا که اومدیم، بزار بریم!<
><
اهم من همون اولش خونده بودما...دوباره پست زدم بینم ادامه نمیدین؟؟؟؟ کارگردانتونم که ماشالله ترکوند با اون فیلم ساختنش ((42))((42))ادامه بدین من پتانسیلشو میبینم در شما....فیلم بعدی رو خودم میسازم:دیدو: :دیدو: تهیه کنندشم خودم شما اگه خواستین خودتون فیلمنامه رو هم میدیم ویرایش کنن:دی
فقط جاذبه طنزش یکم بیشتر باشه لطفا:دی میخوام بترکونه!!!)
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@percy jackson 56100 گفته:
اهم من همون اولش خونده بودما...دوباره پست زدم بینم ادامه نمیدین؟؟؟؟ کارگردانتونم که ماشالله ترکوند با اون فیلم ساختنش ((42))((42))ادامه بدین من پتانسیلشو میبینم در شما....فیلم بعدی رو خودم میسازم:دیدو: :دیدو: تهیه کنندشم خودم شما اگه خواستین خودتون فیلمنامه رو هم میدیم ویرایش کنن:دی
فقط جاذبه طنزش یکم بیشتر باشه لطفا:دی میخوام بترکونه!!!)
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خخخخخ عماد جان امر دیگه؟؟!
بگو مینویسم!
همین یه فیلم از سرمونم اضافه اس!