Header Background day #28
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

احساس من معلول نیست

1 ارسال‌
1 کاربران
3 Reactions
894 نمایش‌
Hermion
(@hermion)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3125
شروع کننده موضوع  
Ehsase-Man-Malol-Nist.jpg

نام کتاب: احساس من معلول نیست

نویسنده: سمیه ف.ح. کاربر نودوهشتیا

خلاصه:

هنگامه دختری متفاوته . البته متفاوت نه از نظر خودش. از دید شمایی که اونو متفاوت می بیند. البته بعضی وقتها همینم غنیمته . چون خیلی ها ممکنه اصلاً نبیننش. چون اون معلوله . یه معلول جسمی . معلولی با هوش و قابلیتهایی خیلی بیشتر از تو ! خیلی بیشتر از من ! باز تا اینجا مشکلی نیست . مشکل وقتی به وجود میاد که این آدم ، عاشق یه فرد سالم از نظر جسمی میشه . اون معلوله ولی احساسش معلول نیست . اون به اندازه ی من و تو یا حتی شاید خیلی بیشتر از ما ها ، عشق رو می فهمه ….

قسمتی از متن کتاب

توی آینه نگاهی به خودش انداخت . بد نبود ! بعد چند سال ، خانواده ی عمه اش از تبریز به دیدنشون می اومدن و هنگامه دلش نمی خواست بد به نظر بیاد . لباسهایی رو که رو زمین ریخته بود رو جمع کرد و مرتب سرجاشون گذاشت . نگاهی اجمالی به اتاق انداخت و بعد آروم به طرف پله ها رفت . با اینکه پدر ومادرش اصرار داشتن به خاطر شرایط جسمیش ،یکی از اتاقای پایین رو برداره ، هنگامه بالا رو ترجیح می داد . دیدن فضای قشنگ حیاط از طبقه ی دوم دلچسب تر از طبقه ی اول بود . دیگه عادت داشت به ده پله ای که هر روز بارها اونا رو بالا ، پایین می کرد . همیشه یکی از کفشاش ، بلند تر از دیگری بود. با این حال بازم می لنگید . یه پاش کوتاهتر پای دیگه اش بود و در ضمن مختصری هم ضعیف تر . با اینکه کفشاش همشون مخصوص بودن ، ولی بازم نمی تونستن اون نقصان رو کامل برطرف کنن. برای خودش عادی بود . نه اذیت می شد و نه اعتماد به نفسش پایین می اومد . تنها چیزی که همیشه براش آزار دهنده بود ، نگاه ترحم آمیز اطرافیان و مردم بود. از آدمهایی که رنگ نگاهشون ترحم نداشت، بیشتر خوشش می اومد . اگه توانش رو داشت ، می خواست تو گوش کل دنیا داد بزنه ، من از وضعیتم ناراضی نیستم . به من ترحم نکنید ، توجه کنید.

مامانش فریبا خانم ، که یه دبیر بازنشسته ست و یه شاعره ی توانا هم به حساب می یاد ، تو آشپزخونه مشغول تدارک وسایل پذیراییه. عمه فاطمه اینا از چهار سال پیش ، گذارشون به تهران نیفتاده و مادر هنگامه ، دوست داره بهترین پذیرایی رو از خواهر شوهر بزرگش به عمل بیاره . هنگامه تنها فرزندشونه و چون مادرزادی به اون مشکل گرفتاره ، پدر و مادرش از ترس اینکه بچه های دیگه شون هم با نقص عضو به دنیا بیان ، از خیر فرزند دوم گذشتن و تمان همت خودشون رو به کار بستن که هنگامه رو یه انسان به تمام معنا تحویل جامعه بدن و الحق و النصاف هم موفق شدن.

هنگامه دختری با ضریب هوش ۱۳۸ ، یه نابغه به حساب می یاد . فارغ التحصیل دکترای زمین شناسی و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد دماوند . از نظر خودش و خانواده اش فرد موفقی به حساب می یاد . دختری نمکین ، با قد ۱۶۸ ، صورتی گرد ، پوستی گندمگون و یکدست . چشمای درشت مشکی و ابروهایی پرپشت به هم پیوسته درست مثل زنان دوران قاجار که هرزگاهی اجازه می ده پیوستگی ها خودشون رو نشون بدن و اون موقع ست که پدرش با عشق نگاش می کنه و می گه :

-بذار ابروهات اینطوری مثل خورشید خانم بمونن بابا جان !!!

خب من تقریبا لذت بردم از این کتاب... می‌شد گفت موضوع جدیدی داره و بچگانه نیست...نثر معمولی ای داره هر چند بعضی جاهاش انگار از دست نویسنده در رفته... یکی از ایرادایی که داره اینه که نویسنده خواسته همزمان چند تا مورد آموزنده رو با هم آموزش بده! که یکم داستان رو لوس کرده...

در هر صورت....تشکر از نویسنده

احساس من معلول نیست PDF


   
mmm20001378، the-ship و ملکه سرخ واکنش نشان دادند
نقل‌قول
اشتراک: