..
۱٫ اونیکه از همه چاقتتر بود، همیشه دروازبان بود
۲٫ همیشه اونی که صاحب توپ بود ، میگفت کی بازی میکنه کی نه
۳٫ زیاد قسم میخوردی پنالتی بود ، قسم نمیخوردی پنالــــــتی نبود
۴٫ بــــازی زمــــانی تموم میشــــد ، وقـــتی همه خســـته میــــشدن
۵٫ مهم نبود بازی چند چنده ، هرکی گلِ آخــر بازی رو میزد ، برنده بود
۶٫ داور؟؟؟؟ کیه؟؟؟؟؟
۷٫ اگه یه موقع توپ گیر نمیومد ، یه جورابی دبِ پلاستیکی چیزی
۸٫ اگه یارکِشی آخر انتخاب میکـردی، دیگه امیدی واسه زندگی نبود
۹٫ لحـظه ای که توپ مـیرفت زیر ماشینی که در حال حـرکته، پر استرسترین لحظه زندگی بود
۱۰٫ وقـــــتی صــــاحب توپ عصــــبانی میشد، بازی تمــــوم میشد
۱۱٫ دختر همســـایه از کوچه رد میشد، همه رونالدینیو میشدن
۱۲٫ شلــــوارت، کفشـــت، پیرهـــنت پاره میشد، کـتک شـب رو
۱۳٫ مسابقه با تیم کوچه بغلی مثل لشکر کـشی هیتلر به لهستان بود
.
.
.
این بچه های جدید چی میفهمن از زندگی؟
@AVENJER 51235 گفته:
اگه چیزی بهتون نگفت خوش به حالتون
ما اگر توپ میزدیم بهشون میفتادن دنبالمون
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
دخترای محله شما چقدر خشنن((200))خخخخخخخخخخ
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
چون ما خعلی بیشعور بودیم و همش توپمونو شوت میکردیم سمتشون اونا هم موضع گرفتن در برا برمون
آخه ما محلمون دخترم نداشت از شانس.... :megusta:
@HORUS 51164 گفته:
آره من که می دونم راس می گی . احتمالا طعم خوش شوت توپ در صورت رو نچشیدی. چشیدی ؟ ((200))
نخیر نچشیدم...
@m.mahdi 51184 گفته:
بعله واقعا اصن لذتی که توی چای ریختن تو فنجون تو خاله بازی هست اصن با شوت کردن و گل زدن قابل مقایسه نیست ! ((200)):-":-":-"
اون که صد درصد ...
البته من خودم خاله بازی اخرین چیزی بود که دوس داشتم اخه همیشه عروسکامو دو سه روزه کور و کچل میکردم بعد دلم نمیومد بهشون بگم بچه ام ... اما در هر صورت از فوتبال بهتر بود...
اخ من عاشق دوچرخه بازی بودم... اینقد کیف میداد از وسط فوتبال پسرا با دوچرخه بگذری...
...............
بعله کسایی که به تهدید بنده خندیدن هم هنو منو نشناختین ...برین خوش باشین
خدمتون که عارض باشم من کلا تو عمرم چن بار بیشتر گل کوچیک بازی نکردم
چون اول زیاد توی کوچه نمی رفتم
دوم ادمای بیشعور تو کوچمون زیاد بودن
(اتفاقا یه بار یکی از قلدرا با توپ زد توی دماغم بعد من که خیلی خیلی کوچیک بودم رفتم به بابام گفتم.بچه گفت که من داشتم شوخی می کردم و اینا بای تلافی بیا بزن توی گوشم.همه فک می کردن من حداقل به خاطر ترسم از قلدر محله اروم می زنم.من نه گذاشتم نه برداشتم با چنان قدرتی زدم توی گوشش که تلو تلو خورد.دهن همه باز مونده بود.خخخخخخخخخخ ولی پسره بعد کلی تهدید ول کرد و رفت خخخخخخخخخ اما از ان پس هیشکس دیگه به من زور نگفت توی کوچه)
سوم وقتی سنی بودم که درس هام زیاد نبود کوچیک بودم و خیلی راهم می دادن
وقتی حدودا پنجم دبستان بودم انقدر درس داشتیم که نمی شد برم
و در اخر
بنده یه سری تفرح های دیگه رو ترجیح می دادم
اما خواهرم فوتبالش خیلی خوب بود
البته دعوا کردنشم خیلی خوب بود
یادش بخیر بعضی وقتا که داداشمو کتک می زدن می رفت خواهرمو میاورد
بچه های محل تا می دیدن خواهرم اومد در می رفتن
یعنی در عرض چند ثانیه دیگه توی کوچه چرنده پر نمی زد
خیلی ازش می ترسیدن
خخخخخخخخخخخخخخخخخ
بازیشم عالی بود
خخخخخخخخخخخ
خیلی پر حرفم نه؟؟؟؟
@smhmma 51403 گفته:
خدمتون که عارض باشم من کلا تو عمرم چن بار بیشتر گل کوچیک بازی نکردم
چون اول زیاد توی کوچه نمی رفتم
دوم ادمای بیشعور تو کوچمون زیاد بودن
(اتفاقا یه بار یکی از قلدرا با توپ زد توی دماغم بعد من که خیلی خیلی کوچیک بودم رفتم به بابام گفتم.بچه گفت که من داشتم شوخی می کردم و اینا بای تلافی بیا بزن توی گوشم.همه فک می کردن من حداقل به خاطر ترسم از قلدر محله اروم می زنم.من نه گذاشتم نه برداشتم با چنان قدرتی زدم توی گوشش که تلو تلو خورد.دهن همه باز مونده بود.خخخخخخخخخخ ولی پسره بعد کلی تهدید ول کرد و رفت خخخخخخخخخ اما از ان پس هیشکس دیگه به من زور نگفت توی کوچه)
سوم وقتی سنی بودم که درس هام زیاد نبود کوچیک بودم و خیلی راهم می دادن
وقتی حدودا پنجم دبستان بودم انقدر درس داشتیم که نمی شد برم
و در اخر
بنده یه سری تفرح های دیگه رو ترجیح می دادم
اما خواهرم فوتبالش خیلی خوب بود
البته دعوا کردنشم خیلی خوب بود
یادش بخیر بعضی وقتا که داداشمو کتک می زدن می رفت خواهرمو میاورد
بچه های محل تا می دیدن خواهرم اومد در می رفتن
یعنی در عرض چند ثانیه دیگه توی کوچه چرنده پر نمی زد
خیلی ازش می ترسیدن
خخخخخخخخخخخخخخخخخ
بازیشم عالی بود
خخخخخخخخخخخ
خیلی پر حرفم نه؟؟؟؟
خواهر فولاد زره داشتیا
من از اون دخترهایی بودم که عاشق فوتبال و دوچرخه بازی هستن همیشه بین پسرها فوتبال بازی میکردم و باهاشون مسابقه دوچرخه سواری میدادم یه دایی دارم که فقط یک سال تفاوت سنی داریم بازیش هم خیلی خوب بود حریف تمرینی اش هم من بودم همیشه اتاق پذیرایی مادربزرگم زمین بازیمون بود ((207))((207)) البته هر وقت که مادر بزرگ و مامانم میرفتن بیرون خرید((200))
هر وقت داییم هم توی کوچه بود چون بازیش عالی بود میشد کاپیتان و من هم جلو بازی میکردم اما اگر نبود دروازه بان بودم.
بعد از کلاس سوم مادرم اجازه نداد دیگه توی کوچه بازی کنم بازی من هم محدود شد به اتاق پذیرایی خونه مادربزرگ و پنالتی بازی توی اتاق ((210))
الان هر وقت از کنار یه عده پسر بچه که دارن فوتبال بازی میکنن رد میشم همش خدا خدا میکنم توپشون بیاد طرف من که منم یکی دو تا شوت بکنم ((111))
چه خوب شما قانون داشتید ما که یه چیزی تو مایه های فوتبال آمریکایی بازی میکردیم تازه خشن تر((200))
یه دفعه که من انقدر گرم بازی بودم گفتن بدین این یه گل بزنه وگرنه سالم نمیریم خونه((207))
خخخخخخخخ من تو محلمون هیچ بچه ای نبود ((200)) واسه همینم همیشه تنها بازی میکردم، بیشتر مواقع هم تو باغچه بودم چاله چوله میکندم ((200))
تو فامیل هم همسن نداشتم واسه همین با پسرداییام یا فوتبال بازی میکردم یا با یکیشون کشتی میگرفتم ((200)) خخخخخ یادش بخیر