Header Background day #29
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

داستان کوتاه خنده دار"ماجراهای فسیل و دل باختگان(داستان چهارم)

101 ارسال‌
29 کاربران
467 Reactions
25.6 K نمایش‌
Hermion
(@hermion)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3125
شروع کننده موضوع  

آورده اند روزی فسیل اعظم به همراه جمعی از مریدان در پارکی دور هم نشسته بودندی

ناگه ضعیفه ای از مقابل وی بگذشت و با ناز چشمکی بزد

گفته اند فک فسیل گرامی با زمین به کمترین اندازه ی خود در هزار سال اخیر رسیدندی

مریدان که وضعیت را این گونه دیدندی خشتک بدریدند و از خنده زمین را گاز زدندی

((3))((3))((3))

ورژن جمع آوری شده سری داستان‌های فسیل و دل‌باختگان1، 2، 3 و4

این ماجراها خاطرات خود فسیل می باشند(نوشته های محمد حسین)

به ترتیب بخوانید

1

یه روز بنده تازه رفته بودم بخوابم که تلفنم زنگ زد

جواب دادم الو بفرمایید

صدای نفس از اون ور خط اومد بعد قطع کرد

جلل خالق مردم چشون شده...

همین دیگه

.

.

.

چیه توقع داشتید براتون رمان بنویسم؟؟

همینم از سرتون زیاده((3))

بعله.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

حالا چون گناه دارید ادامشو می گم

به شمارهه پیامک دادم ببخشید شما؟؟؟

یه چند دقه گذشته بود گرم خواب شده بودم که صدای گوشیم دراومد

جواب داده بود وای خیلی ببخشید اقا اشتباه گرفتم

بو بردم دختره بهش گفتم دخترم نترس نفس عمیق بکش نترس نمی خوام بخورمت:12942_(36):

جواب داد واقعا ببخشید و یه چنتا چیز دیگه که داشت ترسشو نشون می داد

بهش گفتم دخترم نترس من شمارتو پاک می کنم خوبه؟؟؟اروم باش کاریت ندارم فقط یه نصیحتی برات دارم

هیچوقت اینجوری جلوی پسرا ترسیده جلوه نکن

هرچی بیشتر بترسی مزاحما بیشتر می تازونن

جواب داد واقعا ممنون خیلی ممنون بله چشم

گفتم خوبه پس دیگه نترس من الان شمارتو از لیست تماس هام پاک می کنم پیامکت رو هم پاک می کنم تو هم اروم باش باشه؟؟:49972_gholi_araba_b

گفت باشه خیلی ممنون خیلی لطف کردید حتما یادم می مونه

هیچی دیگه خدافظی کردم اونم رفت

چیه توقع داشتید پایان هیجان انگیز داشته باشه؟؟؟؟

مشکل خودتونه همینه که هست:دیدو:

موضوع داستان اجتماعیبود نه جنایی:40672_delet_besoze:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

خواستم ناکام از دنیا نرید:troll:

اقا پنج دقه گذشت دیگه داشت خوابم می برد که یکی زنگ زد

فحشا اومده بود تا نوک زبونم که جلوشو گرفتم

جواب دادم بله بفرمایید

یه دختری با ناز گفت ببخشید اسمتون رو نگفتید

گفتم عذرمیخوام ولی شما؟؟؟

گفت واااااا من همون دختریم که دو دقه پیش داشتید باهاش لاس می زدید دیگه

منتالارگفتمان 1تالارگفتمان 1

هااااااااا؟؟؟ببخشید خانوم اشتباه گرفتید

خندید گفت اره اشتباه گرفته بودم ولی بعد فهمیدم درست گرفتم

من هنوزم:تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1

ببخشید من واقعا به جا نمی یارم با اجازه اگر کاری ندارید...

پرید وسط حرفم و گفت:اوا چقدر حافظت کمه بابا همونیم که چند دقه پیش داشتی نصیحتش می کردی دیگه

من هنوز هم:تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1

شما همونی هستی که مثل چی از من که پسر بودم ترسیده بودی؟؟؟

یه خنده ی پر عشوه کرد و گفت اره ولی خب من اون موقع نمی شناختمت عزیزم

من:یعنی الان منو شناختی؟؟؟:suspicious:

دختره:خب اونقدری که نیاز بود شناختم عزیزم

من:ما الان بیشتر از 10 دقه نیست اشنا شدیم و فقط دو سه دقه هست داریم حرف می زنیم:Milk::Facepalm:

دختره با یکم لحن جدی تر:اههه انگار مشکل داریا خوشت نمیاد؟؟

من:معلومه که خوشم نمی یاد یه دختری ساعت یک بعد نصفه شب سه بار متوالی از خواب بپرونتم بعدم بهم تهمت بزنه و با ناز هی بهم بگه عزیزم عزیزم اونم درحالی که من ده دقه هست فهمیدم همچین دختری هم زاده شده:ffff:

دختره:خاک بر سر بیشعور بی لیاقتت کنن

بعد با بغض ادامه داد:خیلی بی لیاقتی حیف من که عشق و علاقم و نثار تو کردم

غرورم و زیر پا به خاطر تو له کردم و اینقدر بهت محبت کردم

من::cerealguyspitting::ghdgir:همه این کارا رو توی همین چن دقه انجام دادی؟؟؟:Milk::Milk:

دختره:برو بمیر کصافط

منتالارگفتمان 1

مخابرات:megusta:

گوشی موبایلم:happyforeveralone:

خدا((211))((211))( این دختره رو من افریده بودم؟؟؟؟دمم گرم بابا)

دختره:ExcitedTroll::ExcitedTroll:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پنج دقه بعد

گوشی زنگ می خوره ور می دارم یکی از پشت خط می گه راستی اسمتو نگفتی عزیزم

من::newspaperguytear::unhappy::f7u12::ffff::shaking::shaking:

مریدان درحال خشتک دریدن:

:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:

2

خب اومدم با یه ماجرای دیگه

یه بار رفته بودم پارک روی یه نیکتی نشسته بودم تو گوشه پارک

در تفکرات عمیق بودم((62)) که یه دختری از جلوم رد شد و بهم چشمک زد

من یه نگاهی بهش کردم و سری به تاسف تکون دادم دوباره رفتم تو فکر((62))((62))

یه دو دقه گذشت دوباره دختره از جلوم رد شد ایندفعه یه چشمکی زد که ادم کور هم می دید

زیر لب دعا کردم همه بیمارای مغزی شفای عاجل پیدا کنن و دوباره وارد تفکرات عمیق شدم که این دفعه از جلوم رد شد و با دوتا چشم چشمک زد جوری که کل صورتش توی هم جمع شد

دیدم نه انگار وضع خرابه یه پولی درنظرگرفتم براش صدقه بدم بلکه حالش خوب بشه((211))

دوباره در تفکرات عمیق بودم و چشمامو بسته بودم دیدم یه سایه ای افتاده روم

هیچی دیگه چشم باز کردم دیدم دختره وایستاده جلوم و دستشو گرفته جلو

دلم سوخت

دست کردم توی جیبم یه پونصدی در اوردم گذاشتم کف دستش

گفتم:اخییییی اشکال نداره ایشالا خوب می شی:troll:

دیدم چهرش قرمز شد بعد یه دفعه لبخند اومد روی صورتش

می خواستم دوباره برم در تفکرات عمیق که دیدم نشست کنار دستم

نه بابا این از رو برو نیست

اومد نزدیک که بهم بچسبه یه دفعه گوشیم زنگ خورد

یه انگشت اوردم بالا که یعنی صبر کن یه دقه تلفنو جواب بدم بعد به بقیه ماجرا می پردازیم:thumbsup:

جواب دادم الو؟؟؟

از اون طرف یه دختری گفت:وااااااااااای عزیزم دلم برات یه ذره شده خوفی عشقم؟؟؟

من:ها؟؟؟؟؟؟؟تالارگفتمان 1

دختر پشت خطی:اووووووخی اینقدر هیجان زده شدی زبونت بند اومد؟؟؟

من:ها؟؟شما؟؟؟تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1

تا دختره اومد بهم جواب بده اون یکی دختره شترررررق یکی خوابوند تو گوشم((69))

مات و مبهوت نگاه دختره کردم که با چشمای گریون جیغ جیغ می کرد و می گفت خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل 5 دقه بگذره بعد بهم خیانت کن

خیلی پستی که با ابروم بازی کردی

اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟

تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟

نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟

چرا دبمو شکستی؟؟

چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟

دیگه از همه مردا بریدم

از همتون خسته شدم

همتون خائنید

اون از احسان و علی و خشیار و هادی و مهراد و امیر و اترین و شروین و ساسان و...(این لیست ادامه دارد) اینم از تو:Milk::Milk::Facepalm::Facepalm:

برو دیگه نمی خوام ببینمت

دیگه نمی تونی خرم کنی و دلمو بدست بیاری

دیگه ازت بریدم

بعدم بلند شد رفت

من:Milk::Milk::Milk:

دختره:troll::troll:

مریدان:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:

نگهبان پارک:cerealguyspitting:

چمنای پارک:SpiderpMan:

نیمکت:fuuthatshi:

درخت کنار دستم:happyforeveralone::happyforeveralone:

خشتکم:ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

یه چن ثانیه که گذشت از حالت مبهوت در اومدم اومدم گوشیمو بزارم توی جیبم که یه صدای جیغی از توش در اومد گذاشتمش بغلم گوشم که یه صدایی از توش گفت:

خیلی رذلی به همین زودی منو یادت رفت؟؟

خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل دو روز بگذره بعد بهم خیانت کن

خیلی پستی که با ابروم بازی کردی

با گریه ادامه داد:

اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟

تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟

نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟

چرا دبمو شکستی؟؟

چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟

دیگه از همه مردا بریدم

از همتون خسته شدم

همتون خائنید

اون از سیاوش و کوشا و بهروز و حسین و فرهاد و... اینم از تو...

من تقریبا با داد:بابا تو دیگه کی هستی؟؟؟؟:shaking:

یه دفعه انگار گریه و همه چیزو از یاد برد با ناز و عشوه گفت:

اوا حالا چرا عصبانی می شی عزیزم منم دیگه......همونی که اونشب بهت زنگ زدم و اخرم اسمتو بهم نگفتیا...عزیزم به خودت مسلط باش اینجوری عصبانی بشی یه دفعه خدایی نکرده فشارت می زنه بالا یه بلایی سرت میاد دیگه نمی تونیم بچه دار بشیما خودت که می دونی من چقدر بچه دوس دارم لطفا به خاطر من به خودت مسلط باش

بعد یه دفعه انگار یادش اومد عصبانه جیغ زد:موضوعو عوض نکن پسره ی سنگ دل عوضی

چطور دلت اومد با من اینکارو بکنی؟؟؟؟

چطور...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

هیچی دیگه دیدم قطع کنم سنگین ترم...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

یه رب ساعت بعد تلفنم زنگ خورد هنوز نگفته بودم الو از اون طرف خط یه صدایی اومد که می گفت:

اوا عزیزم به نظرم گوشیت اشکال داره هی وسط حرفات قطع می شه نمی زاره بفهمم داشتی چی می گفتی

راستی عشقم بازم یادت رفت اسمتو بهم بگیا...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

هیچی دیگه بقیشو درست یادم نیست ولی وقتی رو تخت بیمارستان بیدار شدم بهم گفتن باید خسارت دیواری که با سر رفتم داخلش رو بدم

مثل اینکه دیوار بتنی مدرسه دخترونه کنار پارک بوده که زدم داغونش کردم:megusta::megusta:

3

ماجرای سوم

یه روزی با دوستام قرار گذاشته بودیم بریم بیرون

محل قرارمون توی پایانه اتوبوس بود

من یه 20 دقه ای زودتر رسیدم و رفتم روی صندلی های پایانه بشینم که دیدم همه ی صندلیا پره به جز یکی که کنار یه دختریه

هیچی دیگه از سر اجبار رفتم نشستم روی همون صندلیه

اقا تا من نشستم دختره زل زد بهم

یکی نبود بهش بگه اخه لامصب تو از پشت اون دماغ من صورتمو می بینی که زل زدی؟؟:fuuthatshi:

بعد به فکرم رسید نکنه به همون دماغم زل زده:SweetJesus:

هیچی دیگه خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین که یه دفعه یه صدای جیغ جیغویی از ناکجا آباد در اومد گفت راستی نمایشگاه کتاب هست توی گلستان

منم شک زده دور و برم رو نگاه کردم که ببینم صدا از کجا میاد

خلاصه بگم بعد از اینکه تو جیبامو چک کردم ببینم صدا از اونجا نباشه:ExcitedTroll::ExcitedTroll: یادم به همین دختره افتاد نگاش کردم دیدم داره بهم لبخند می زنه

بعد ادامه داد من به هرکس می رسم درموردش می گم چون هیچ جایی تبلیغشو نزده و مردم نمی فهمن منم شانسی یه پوسترشو دیدم برای همین به همه می گم که بدونن و....((228))((228))

یعد از یه بیست دقه ای که همه حرفاشو زد(والا همش یه معنی می داد:megusta:)

گفتم بله می دونم دارم می رم همون جا الان منتظر دوستامم:troll:

اقا تا من اینو گفتم یه دفعه نیشش باز شد گفت اره من خودم بچه ی گلستانم اون روز داشتم می رفتم....

منتالارگفتمان 1تالارگفتمان 1(مونده بودم اینایی که می گه چه ربطی به من داره:hmmm:)

و اون هنوز داست ادامه می داد:

اره دیگه بابام بهم گفت دختربابا مربا بده بابا منم مربا دادم بابا اخه می دونی می گن کسی که مربا نده باباش شوور گیرش نمیاد....تالارگفتمان 18

منتالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1(کی ماجرا رسید به باباش؟؟؟)

ادامه می داد:

منم می دونی که از این دخترام که...:derpina:

منتالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1(من می دونم؟؟؟خدا وکیلی؟؟؟:suspicious:)

و ادامه می داد:

اره دیگه برای همین دلم نمیاد بزارم مردا از کسی مثل من محروم بشن برای همین مربا دادم بابام....:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:(مریدان در حال خشتک دریدن)

منتالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1(همه ی اینایی که گفت دلیل مربا دادن به باباش بود؟؟خدا وکیلی؟؟)

و هنوز ادامه می داد:

اره دیگه عزیزم حالا کی می خوای با خانوادم اشنا بشی؟؟؟:derpina:

من::cerealguyspitting:مـــــــــــن؟؟؟:Milk:

دور و اطرافمو یه نگاه کردم هیشکی جز خودم ندیدم

همین دیگه تموم شد:troll:

چیه؟؟چرا اینجوری بهم نگاه می کنید؟؟؟:ExcitedTroll:

تا به حال پایان سورئالیسم پسا اخر زمانی ندیدید؟؟؟:ExcitedTroll::ExcitedTroll:

جدی ندیدید؟؟؟

منم ندیدمتالارگفتمان 34

اگر دیدی به منم بگید برم ببینمتالارگفتمان 35

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

از اونجایی که من خیلی بخشندم ادامشو می گم:fuuthatshi:

هیچی اقا همون لحظه که می خواستم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد

گوشی رو برداشتم بابام از اون وره خط گفت:

کدوم گورستونی هستی خشتکو؟؟؟:troll:

من:بابا این چه طرز حرف زدنه؟؟؟:why:پایانه اتوبوسم

بابام:حرف نباشه تو چرا هنوز توی پایانه ای؟؟یه ساعت پیش باید می رسیدی نمایشگاه

من:cerealguyspitting::Milk:تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1بابا من چهل دقه پیش از خونه راه افتادم چجوری باید بیست دقه قبل از راه افتادن میرسیدم نمایشگاه؟؟تالارگفتمان 1:why::why:

بابام داشت می گفت رو حرف من...

که یه دفعه دختر کنار دستیم جفت پا پرید وسط سرشو کرد تو گوشی بلند بلند گفت سلام پدرجان خوبید؟؟؟

من:cerealguyspitting::cerealguyspitting:تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1(یا ابلفـــــــــــرض بدبدخت شدم این از کجا پیدا شد دیگه؟؟)

بابام:چـــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟ممــــــــــــــــــد؟؟؟؟؟ این صدای کی بــــــــــــــــــود؟؟

من: به جون ....

دختره:پدرجان من مچول خاتون هستم همونی که پسرتون عاشقش شده

من ((206))((206))((206))((206))((206))(وقتی اسمشو گفت)تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1:Milk::Milk::Milk:(وقتی ادامه داد)

بابام:....

هیچی بابام اینقدر خندید که پوکید برای همین نمی تونست حرف بزنه

منم دیدم شانس اوردم سریع قطع کردم

تا اومدم طرف دختره یه چیزی بهش بگم دوباره تلفنم زنگ خورد

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

چیه؟؟به شما چه من با پشت تلفن چی گفتم؟؟:letsdothis:

عجب دوره زمونه ای شده ها مردم به مکالمه های خصوصی دیگرون هم کار دارن

بعد پرو پرو خیره هم می شن تو چشای آدمتالارگفتمان 44

واقعا زشته((127))((127))

برید خجالت بکشید:Facepalm::Facepalm:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

یعنی اگر من اینقدر دل رحم نبودم شما چکار می کردید؟؟؟:troll:

هیچی دیگه گوشی رو برداشتم صدای یه دختری از پشت خط اومد:

سلااااااااااام عزیزم من برگشتم خوبــــــــــــی جوجوی من؟؟

من:cerealguyspitting::Milk::wtfisthat:(این دیگه کیه؟؟)

من:ببخشید شما؟؟؟

دختر پشت خط:

اوا تو باز منو یادت رفت؟؟

بابا من همونم که اون شب زنگ زدم بعد تو یه دل نه صد دل عاشقم شدی

منتالارگفتمان 45تالارگفتمان 45تالارگفتمان 45لعنتی تو هنوزم زنده ای؟؟؟

دختر بغل دستیم یه سیلی نخشکیده خوابیوند تو گوشم بعدم با چشمای پر از اشک زل زد بهم گفت لعنت بهت این بود جواب اعتماد من؟؟؟

این بود اون حرفای عاشقانت؟؟

این بود اون وعده و وعیدا؟؟؟

جواب اعتماد من به تو این بود؟؟؟

دلمو شوکوندی تالارگفتمان 48

الان دلم شکسته خورده شیشه هاش رفته تو قلبم

خیلی پستی

من:مگه دل و قلب یکی نیستن؟؟پس چجوری خورده شیشه های دلت رفته تو قلبت؟؟تالارگفتمان 49:ConflictingEmotions

دختره اینو که شنید همچین با کیفش کوبید تو صورتم که این شکلی شدمتالارگفتمان 50:ghdgir:

دختره ی بی جنبه ی عقده ای خب مگه دروغ گفتم؟؟؟:why::why:

دختره ول کرد رفت منم تا اومدم یه نفس راحت بکشم یه صدای جییییغ بلندی شنیدم

یا ابلفرض باز چی شده؟؟تالارگفتمان 51

نگاه کردم دیدم صدا از تو گوشیم میاد

دختره از پشت گوشی داد زد:

خیلی پستی خائن کثیف این بار دومیه که بهم خیانت می کنی

منتالارگفتمان 52

هیچی دیگه طاقتم تموم شد قبل اینکه حرف دیگه ای بزنه قطع کردم

یه نفس عمیق کشیدم و بلند گفتم آخیـــــــــــش

بعد رومو برگردوندم دیدم یه سی نفری زل زدن به من:Milk::Milk::Milk::Milk::Milk::Milk:(دقیقا همینجوری)

یکی از دخترا:برو بمیر پسره ی دختر باز لندهور خائن:f7u12f:

بعدم ول کرد رفت بقیه دخترا هم دنبالش

یکی از پسرا با نیش باز:بابا دمت گرم چطوری مخ می زنی به ما هم یاد بده:fuuthatshi::fuuthatshi:

منتالارگفتمان 52تالارگفتمان 52تالارگفتمان 52تالارگفتمان 56تالارگفتمان 56تالارگفتمان 56

پسرا:troll::troll:

دخترا:f7u12f:

دختر تلفنیهتالارگفتمان 59

بابامتالارگفتمان 60

مخابرات:Milk::Milk::Milk:

خدا:ExcitedTroll::ExcitedTroll::ExcitedTroll:(خودم تو کف خلقت خودم موندم:ExcitedTroll::ExcitedTroll:)

مریدان:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

درینگ درینگ درینگ:troll::troll:

من:بعله بفرمایید؟؟؟

_ سلام عزیزم واااای بازم یادت رفت اسمتو بهم بگی...

پ.ن:یه مقدار از هر سه تای ماجراها واقعی بود ولی بیشترش از تراوشات ذهنی فسیل میباشد

امدم با خاطره ی دیگری از فسیل النمیر کبیر(اعظم الخشتکه)

این خاطره یکمی مدلش متفاوته و خیلی هم خنده دار نیست

چیه؟؟؟همش که نباید بخندید یکمم درس بگیرید

اقا یه روز توی پارک نشسته بودم و در بحر تفکر شنا می نمودم((3))

یه دفعه یه دختری نمی دونم از کجا پیداش شد نشست بغل دست من((225))

عجیبی ماجرا این بود که دختره کلا روسری نداشت((105))((119))

یه ارایش غلیظی هم کرده بود که دومی نداشت.ابرو های برداشته،مژه مصنوعی،سرخ اب سفید اب کرده با رژ لب صورتی((3)) موهاشم دم اسبی

از شک اولیه که دراومدم به شنا کردن خودم ادامه دادم

یه دو دقه گذشت به سمت من خم شد گفت ببخشید ساعت چنده

به ثانیه نکشید یه دختری جلوی من سبز شد با کیفش چنان محکم زد در گوشم که کیفه پاره شد.:troll:

منم مبهوت و متعجب با دهن باز خیره شدم به دختره که دهن باز کرد و گفت خیلی پستی نامرد همزمان با من با یه دختر دیگم قرار گذاشتی؟؟؟

من: ((105))((105))((105))((105))

دختره: منو بگو که اون همه عشقمو نثارت کردم

من::Milk::Milk:

دختره:ازت متنفرم احمد دیگه هیچوقت به من زنگ نزن بعدم همون جا رو زمین نشست و شروع کرد به ابغوره گیری

منم با تعجب پرسیدم: احمد؟؟احمد کیه؟؟؟:why:

دختره سرشو بالا کرد که همون موقع دختری که بغل دستم نشسته بود دهن باز کرد گفت: اوا نسترن عزیزم من احمدم

دختره:f7u12f::ghdgir:

من:cerealguyspitting::wtfisthat:

نیمکت:ExcitedTroll::ExcitedTroll:

درختای پارک:85642_efand:

رژ لب پسره:troll:

خدا:Milk:(واقعا پسره؟؟؟؟)(اینو من افریدم؟؟؟؟؟؟)

مریدان در حال خشتک دریدن:newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear::newspaperguytear:


   
mis_reihane، Leyla، ehsanihani302 و 27 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
sepehrjava2
(@sepehrjava2)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 657
 

اورنده اند که روزی استاد سپهر الملوک ار چت گذر نمودندی و بر سر در چت باکس نشستندی و از خوبی های زدبازی میگفتندی که ناگه فسیل امد و در یک حرکت انتحاری خشتکش سپهر را درید در این زمان سپهر بر سر خود زدندی و خود را نا خودگاه بن نمودندی از ان پس به سپهر خود بن معروف نمودی


   
ida7lee2، ********، alirezanosrati27 و 4 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
 

@Hermion 68467 گفته:

آورده اند روزی فسیل اعظم به همراه جمعی از مریدان در پارکی دور هم نشسته بودندی

ناگه ضعیفه ای از مقابل وی بگذشت و با ناز چشمکی بزد

گفته اند فک فسیل گرامی با زمین به کمترین اندازه ی خود در هزار سال اخیر رسیدندی

مریدان که وضعیت را این گونه دیدندی خشتک بدریدند و از خنده زمین را گاز زندندی

((3))((3))((3))

پوووووووووف

عامو حالا من دوتا ماجرا با دخترا برای شما تعریف کردن به ثانیه نکشیده رفتید برام چیز ساختید؟؟

باشه ببینم چکار می کنید

ولی اقا یادتون نره من فسیلم

احتراممو نگه داریدا


   
jmobasher1999، ida7lee2، Mahtabi و 6 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Cyrus-The-Great
(@cyrus-the-great)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1447
 

روزی فسیل کبیر بر در خانه ای میگذشت. به ناگاه در گشوده شد و بانویی زیبا رو به بیرون پرید تا همانند او رهسپار مدرسه شود.

فسیل اعظم ابتدا جا خورد و فکری در گوشه ذهنش جوانه زد. به ناگاه فکر لیلیت بر او هجون آورد و آن کورسوی شعف رو به خاموشی گرایید.

پس از مدرسه رهسپار خانه بود. همان بانوی زیبا رو هم دوان دوان رهسپار خانه بود. هنگامی که از کنار شیخ بگذشت دستش به او خورد.

فسیل با این برخورد تصادفی از جا پرید و خیز برداشت که پا به فرار بگذارد که ناگهان دخترک را بشناخت. و همان کورسوی شعف بار دیگر شروع به درخشیدن کرد.

در این هنگام بود که فسیل به ناگاه به خود آمد و یاد لیلی خوش را گرامی داشت و به درگاه آفریننده لیلی توبه فرمود و برای مجازات خویش خشتک حضار را درید که دیگر اورا به این وسوسه های وانفسا ننگرند. ( میدونم این آخرشو چرت گفتن اما آهنگ خوبی داره :)))


   
Mahtabi، .AVA.، wizard girl و 11 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
 

اورده اند که از همان روزی که فسیل کبیر ا مسافرت طولانی خود بازگشت و وارد شهر های جهان شد همه دختران و زنان شیفته ی او گشتند

به حدی که زمانی که در شیراز ساکن شد خواستگاران اون در منزلش را جا کنده و اسفالت فرمودند

روزی شیخ فسیل النمیر( صلی الله علیه و خشتک) به سوی خانه روان بود که از دور دسته ای دختر مدرسه ای او را بدیدند

فسیل که وضیعت را خیط دید خشتک رهگذران را بدرید و بدوید

اورده اند فسیل به قدری سریع از کنام شیردختران دلباخته گریخت که جمیع حضار خشتک ها بدریدند و روی دستان خود لی لی کنان سر به بیابان گذاشتند

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

خبر ها حاکی از ان است که ظرفیت بیابان به دلیل تجمع بیش از حد دلباختگان فسیل پر شده است

خواهشمند است با 30 درجه انحراف به سمت راست سر به پیرامون بیابان بگذارید

(اداره ی کنترل ترافیک خشتک دریدگان)

فسیل نیوز


   
ابریشم، Mahtabi، wizard girl و 6 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
M.A.S.K
(@m-a-s-k)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1075
 

@smhmma 68478 گفته:

اورده اند که از همان روزی که فسیل کبیر ا مسافرت طولانی خود بازگشت و وارد شهر های جهان شد همه دختران و زنان شیفته ی او گشتند

به حدی که زمانی که در شیراز ساکن شد خواستگاران اون در منزلش را جا کنده و اسفالت فرمودند

روزی شیخ فسیل النمیر( صلی الله علیه و خشتک) به سوی خانه روان بود که از دور دسته ای دختر مدرسه ای او را بدیدند

فسیل که وضیعت را خیط دید خشتک رهگذران را بدرید و بدوید

اورده اند فسیل به قدری سریع از کنام شیردختران دلباخته گریخت که جمیع حضار خشتک ها بدریدند و روی دستان خود لی لی کنان سر به بیابان گذاشتند

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

خبر ها حاکی از ان است که ظرفیت بیابان به دلیل تجمع بیش از حد دلباختگان فسیل پر شده است

خواهشمند است با 30 درجه انحراف به سمت راست سر به پیرامون بیابان بگذارید

(اداره ی کنترل ترافیک خشتک دریدگان)

فسیل نیوز

روزی بدیدند فسیل از در خانه رهسپار پارک بود...بانویی خجسته روی از رو به او لبخند زد...فسیل در جواب به این لبخند پر کرشمه و ناز فک بر زمین کوبانید و تعجب ها نمود...بانو از دیدن این صحنه خشتک درید و به آسمان شنا نمود


   
Mahtabi، wizard girl، ******** و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
 

آورده اند روزی فسیل اوازی دخترانه شنید که از کوچه او را می خواند....به شتاب بیرون دوید....دیدی دختری بس زیبا ایستاده است در انتظار او....با گامهایی لرازن قدمی به سوی دختر گذاشت که ناگاه از سر کوچه برادر دختر با قمه ای در دست روی بدو نهاد.... فسیل خشتک خویش را درید و جان به جان آفرین تسلیم نمود.

و این بود داستان مرگ پیر نرین موجود کره زمین


   
Mahtabi، wizard girl، ******** و 5 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
 

@Ajam 68481 گفته:

آورده اند روزی فسیل اوازی دخترانه شنید که از کوچه او را می خواند....به شتاب بیرون دوید....دیدی دختری بس زیبا ایستاده است در انتظار او....با گامهایی لرازن قدمی به سوی دختر گذاشت که ناگاه از سر کوچه برادر دختر با قمه ای در دست روی بدو نهاد.... فسیل خشتک خویش را درید و جان به جان آفرین تسلیم نمود.

و این بود داستان مرگ پیر نرین موجود کره زمین

پوووووووووف

اقا این شایعه ها چیه؟؟؟

من زنده و سر حالم همچین اتفاقی هم نیوفتاده

برای بنده شایعه نسازید

بعله

خخخخخخخخخخخخخ

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

اقا از فرصت استفاده می کنم تا بگم صرفا ماجراهای فسیل و خاطرخواهان رو نمی خواد بنویسین اگر کم اوردید ماجراهای فسیل و دیگر چیز ها رو هم بنویسید ولی یادتون باشه در تمام متون شان فسیل کبیر و فقید پایین نیادا

خخخخخخخخخ


   
Mahtabi، wizard girl، ******** و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
M.A.S.K
(@m-a-s-k)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1075
 

@smhmma 68488 گفته:

پوووووووووف

اقا این شایعه ها چیه؟؟؟

من زنده و سر حالم همچین اتفاقی هم نیوفتاده

برای بنده شایعه نسازید

بعله

خخخخخخخخخخخخخ

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

اقا از فرصت استفاده می کنم تا بگم صرفا ماجراهای فسیل و خاطرخواهان رو نمی خواد بنویسین اگر کم اوردید ماجراهای فسیل و دیگر چیز ها رو هم بنویسید ولی یادتون باشه در تمام متون شان فسیل کبیر و فقید پایین نیادا

خخخخخخخخخ

آغا دروغ میگه..خود نامردش فوت کرده روحش اومده ...تازه روح بی تربیتش تازه به فکر دخدر افتاده...باید خشتک بدره و بره اون دنیا والاا...سر پیری و معرکه گیری؟؟؟


   
Mahtabi، wizard girl، ******** و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
 

روزی شایعه سازان و منافقان علم بنا کردند که فسیل کبیر(اعظم الخشتک رحمته الله علیه) دار فانی را وداع کرده و به دار باقی سفر فرموده

اورده اند فسیل کبیر در نطقی قرا در جواب این شایعه سازان بفرمود:در اول امر کدام روح دیده اید که بتواند تایپ کند؟؟؟

دوم دار باقی برای من همان دار فانی شما می باشد و این امر امکان پذیر نیست که من به دار باقی بشتابم چون خود در دار باقی هستم

هنوز لفظ 3 در دهان نچرخیده بود که حمزه و وحید خشتک مچاله کردند و دهان گذاشتند و با نهیات قدرت به غار حلق فر دادند و در معده خشتک ها بدریدند و سپس از سنگینی سخن فسیل خزان خزان به سوی بیابان شتافتند


   
Mahtabi، .AVA.، wizard girl و 5 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
 

آورده اند...روح فسیل واقعیت مرگ خویش را تکذیب نمودندی و در نطقی نه چندان دلچسب بر این دورغ پا فشاری می نمود پس حمزه برخواست و بعد از او نیز وحید و هم زمان گفتندی: ای فسیل روح شده! اگر که تو راست می گویی بیا و خشنتک ما را بدر که برای تو کاری آسان استو برای روحت بسی دشوار!

پس روح فسیل برخواست و بسی سعی نمود اما کاری از پیش نبردندی پس مریدانش خشتک بدریدند و بر سر کشیده به سمت افق شتافتند تا محو شوندندی و در این هنگامه بود که حمزه و وحید پوزخندی زده تلفن همراه از خشتک بدر آورده یکی با نکیر و دیگری به منکر که رفقای خدمت انان بودند زنگی زده آنان را از فرار روح فسیل از دیار باقی مطلع نمودندی پس آنان به سان نور خویشتن به روح فسیل رسانده و او را به مالک دوزخ تحویل دادندی!


   
********، wizard girl، shiny و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
 

ان ماجرا حقیقیست

اقا یه مدت پیش( یکی دو ماه) یه دختری زنگ زد به گوشی من و جواب دادم گفتم الو که با کلی ناز و کرشمه و قر و اطفار که از پشت تلفنم معلوم بود گفت سلام عزیزم و کلی ماچ و بوس فرستاد...یا ابلفرض این دیگه کیه؟؟؟...اصن داغون شدما...له له له

هیچی دیگه قطع کردم

از رو نرفت

پیامک داد پر ماس موس و بوس و ملچ و مولوچ و ماچ و موارد بدتر

به معنای دقیق کلمه منو شست با اب دهنش

اره دیگه منو گیر اورده بود ول نمی کرد

عینهو کنه چسبیده بود

حالا بین این همه پسر دختر باز افتاده بود به جون من بدبخت از دختر بی خبر

می خواستم با سر برم توی دیوار از ماچ و بوس ...(چیزای بدتر) این دختره

اقا یه یک ماهی بند من بدبخت بود ولم نمی کرد

اخه یکی نبود بهش بگه بزغاله وقتی پا نمی دم خب ول کن دیگه

جدی اگر یکمی با حیا تر بود باز یکمی دلبریا اثر داشت ولی اینقدری که این ماچ و بوس کرد و حرفای ... زد ادم سنکب می کرد

خلاصه دیگه تا یه چند روز پیش میخش گیر کرده بود

بدبختیش اینجا بود که حالیش نبود همشهری نیستیم

اخه شماره من 0917 هست ولی اون 0912 بود بچه تهران بود

دیگه اخرش داشتم به پسر بودن خودم شک می کردم

هیچی دیگه چند روز پیش اس داد خیلی پستی کصافط من عاشقت بودم دلمو با بی محلیات شکستی

خبر ها حاکی از این است که من هنوزم با خشتک دریده توی بیابونم

الانم با اینترنت همراه اول دارم براتون پست می زنم

من((231))

بیابون ((3))

آی لاو یو پی ام سی :troll:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@Ajam 68507 گفته:

آورده اند...روح فسیل واقعیت مرگ خویش را تکذیب نمودندی و در نطقی نه چندان دلچسب بر این دورغ پا فشاری می نمود پس حمزه برخواست و بعد از او نیز وحید و هم زمان گفتندی: ای فسیل روح شده! اگر که تو راست می گویی بیا و خشنتک ما را بدر که برای تو کاری آسان استو برای روحت بسی دشوار!

پس روح فسیل برخواست و بسی سعی نمود اما کاری از پیش نبردندی پس مریدانش خشتک بدریدند و بر سر کشیده به سمت افق شتافتند تا محو شوندندی و در این هنگامه بود که حمزه و وحید پوزخندی زده تلفن همراه از خشتک بدر آورده یکی با نکیر و دیگری به منکر که رفقای خدمت انان بودند زنگی زده آنان را از فرار روح فسیل از دیار باقی مطلع نمودندی پس آنان به سان نور خویشتن به روح فسیل رسانده و او را به مالک دوزخ تحویل دادندی!

اللهم اُرید شفاء دیس رجالها و شفاء الجنونها و شفاء العقولها و شفاااااااااااااء عاجل خشتکنا

آمیــــــــــــــــــــــــــــــــن


   
ابریشم، mahshid2019، ******** و 7 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
رضا
(@avenjer)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1242
 

اورده اند روزی فسیل در حال چک کردن دوستانش در واتس اپ بود که ناگهان عکس دلفریبی از یک دختر در میان دوستانش نمایان گشت

او هرچه به مغذش فشار اورد که من کی با این بانوی محترم دوست شدم نتوانست جوابی پیدا کند پس از روی کنجکاوی پیامی فرستاد و گفت: سلام

دیگری گفت: سلام

- ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم؟

- مگر نمیدونی؟

فسیل که چشمانش از تعجب باز مانده بود باز به مخ خود فشار اورد و هیچ یافت نکرد پس گفت: باید بدونم؟

- عزیزم حالت خوبه؟

- بله خوب هستم ولی هرچی سعی میکنم بجا نمیارم.

- مثل اینکه حفظت خراب شده؛ منم دیگه.

- ؟؟؟؟؟؟؟

- عجب!!!! مگه یادت نیست دیروز با هم رفتیم پارک؟

فسیل که فکش بر روز زمین افتاده بود گفت: کی؟ کِی؟ من؟ نه...

- بابا دیروز با هم رفتیم پارک بستنی خوردیم.

فسیل که دوزاری اش نیفتاده بود کف کرد و جواب داد: من؟ باشما؟ بستنی؟ اشتباه گرفتید.(در همین حین او که ادم پاکی بود با خود میگفت:« نکنه من چیزیم شده و یادم نمیاد نکنه راست میگه... .» و به خود شک کرد

- ببین محمد حسین انگار واقعا حالت بده ها.

شک فسیل با شنیدن نامش دو چندان شد.

- شما اسم منو از کجا میدونید؟ اصلا شما کی هستید خانوم؟

در همین حین که فسیل با ترس و لرز منتظر جواب دیگری بود ما به افکارش گوش میدهیم؛ گوش کنید: اقدس خانوم به پسر من میگه نفهم! حالا که فرستادمش هزارتا کلاس و جلوش پز...( مثل اینکه افکار خط رو خط افتادن ما در حال تلاش دوباره برای بر قراری تماس با افکار فسیل هستیم.)درست شد حالا دوباره گوش کنید:استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله، استغفرالله و... .(الان به این نتیجه میرسیم که فسیل عجب ادم خوبیست(حال کنید عجب نتیجه گیری))

- نادان من .......(به دلایل امنیتی اسم مورد نظر سانسور شد) همکلاسیتم که دیروز با هم رفتیم ..........(به دلایل امنیتی مکان مورد نظر سانسور شد) درس خوندیم تو راه برگشت هم رفتیم پارک بستنی خوردیم؛ مگر یادت نیست بهت گفتم عکس واتس اپم رو عکس یه دختری گزاشتم که ملتو خر کنم.

ناگهان چراغی بالای سر فسیل روشن شد و وی همه چیز را به یاد اورد. سپس برای شک بی مورد به خودش به خودش لعنت فرستاد و از عصبانیت هر خشتکی که دید درید و خشتک به دهن در افق محو شد(به خبری که اکنون به دست مارسید توجه فرمایید: در پی این ماجرا تمامی خشتک دریدگانی که یافت شند شنا کنان سر به زیر زمین نهادند.)

پ.ن: برادران و خواهران خوبی بدی دیدید حلال کنید الان فسیل میزنه نصفم میکنه.


   
ابریشم، ********، wizard girl و 8 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Paneer
(@paneer)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1261
 

من به زبان امروزی بگم ؟؟؟؟ نه بگممم ؟؟؟؟؟؟ بگمم ؟؟؟؟؟؟؟ باشه می گم :دی

یه روز یه فسیلی بود که خیلی فسیل بود :دی

این فسیل یه دختری رو دوست داشت :دی

یه روز که فسیل می خواست بره ماست بخره دختره رو دید :دی

دختره وقتی فسیل رو با اون وضعیت افتضاح دید ( زیر شلواری - زیر پوش - ریش اصلاح نشده بر روی استخوان :دی - مو های ژولیده بر روی جمجه - دستی تا ارنج در دماغ - شپشانی پر کار و کوشا :دی - و .... ) با گفتن ایییییش و ویشششش روشو کرد اونور و رفت .

فسیلم دلشکسته شد. رفت خونه . یه تلفون زد به عزارئیل .

عزرائیل اومد گفت : جانم استاد ..

فسیل گفت : عزی...... آی عزی شکست عقشی خوردم :دی

عزرائیل گفت : چه شکستی ؟؟ چرا ؟ چگونه ؟؟

فسیل گفت : هیچی داستانش طولانیه ولی فعلا برو فسیل نیوز رو تعطیل کن .... خشتک هفت هشت نفر رو هم پاره کن .... سرشونم بزار تو بیابون یکم روحیم وا شه ...

بعدش اینکه چون مکالمات تو خونه ی فسیل بود و به صورت مهرمانه در شَرف انجام شدن بود.... هیچ مریدی نبود که خشتک به دره .... :دی


   
********، wizard girl، shiny و 5 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
 

@smhmma 68510 گفته:

اللهم اُرید شفاء دیس رجالها و شفاء الجنونها و شفاء العقولها و شفاااااااااااااء عاجل خشتکنا

آمیــــــــــــــــــــــــــــــــن

آمین....

آورده اند روزی دختری به فسیل زنگ زدنددی و دائم بوس و موس و ملچ مولوچ فرستادندی.... فسیل از که در خزانه مالک دوزخ به سر می بردندی( طبق حکایات پیشین) و بسی پشیمان از دخترکشی های خویشتن بودندی به او محل نگزاردندی پس خداوند متعال بر وی رحم نموده وی را بار دگر به زندگانی برگرداندی تا جبران دختر کشی های خویش کند انا چون فسیل به این جهان قدم گذاردندی حمزه و وحید را دیدندی و به سبب کینه ای که از ایشان به دل داشت ، چون ایشان بر وظیفه خویش عمل کرده و به نکیر و منکر زنگیده بودند.... روی بر آنان نهاد تا خشتکشان بدرد و چون وحید این چنین دید آماده نبرد گردید اما حمزه می دانستندی که فسیل قدرتمند تر از ایشان باشندی پس حیلتی ساختندی و تافسیل را بدیدندی گفت: ای بابابزرگ! بسی خرسندمی که از آن جهان بازگشتندی! پس فسیل خام گشته به ایشان بسی محبت کرد و برایشان بستنی خریدندی و پاستیل و لواشک.... و سپس آنان را راهی کرد تا خود از بهر صلاة ظهر به مسجد شوندندی و چون او نماز خویش بستندی و الله اکبر گفت، ناگه حمزه از کمین گاه به در شد و گفتنندی : ای بابابزرگ گرام! فیلمت کردمندی و از تو بسی مال کسب نمودندی! پس فسیل به سرعت نماز خویش کامل کردندی و در پی حمزه و وحید شد و چون ایشان را نیافتندی خشتک خویش درید و از این کلاه که به سرش رفته بودندی خشتک به سر کشیده پاچه ها در دهان فشرده روی به دیار فرنگ شنا نمود....


   
ابریشم، ********، wizard girl و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 7
اشتراک: