مجید کوچولو پسر شر و شوری بود و هیچ یک از مردم روستا از دستش آسایش نداشتند.
تا جایی که بارها برای خلاصی از دستش دست به اقداماتی زدند که جملگی ناکام ماند.
آخرین اقدامشان تحویل مجید کوچولو به تیمارستان بود که متاسفانه بعد از حدود سی دقیقه مجبد کوچولو یا یک اردنگی از آن جا بیرون انداخته شد.
مردم روستا که از طرفی راهی برای خلاصی از دست مجید کوچولو نمی دیدند و از طرف دیگر نمی توانستند بعد از سال ها زحمت تمام زندگی شان را ول کنند و از آن جا بروند شورایی تشکیل دادند تا راهی برای رهایی از بند ظلم مجید کوچولو بیابند.
بعد از ساعت ها بحث و مناظره بالاخره به این نتیجه رسیدند که تنها راه نجات از ظلم مجید کوچولو اصلاح اوست.
که این لایحه با اکثریت آرا به تصویب رسید و تنها مخالف آن آرایشگر روستا بود که به هیچ وجه حاظر به اصلاح کردن مجید نبود(چرا که آخرین باری که مجید کوچولو را برای اصلاح نزد او برده بودند به صورت اتفاقی شیشه الکل روی سر آرایشگر خالی شده بود و به صورت کاملا اتفاقی تمام موهایش را از دست داده بود.)
حالا کی حوصله داره برای این توضیح بده منظور یه چیز دیگس؟
برای به انجام رساندن این امر مهم کدخدای روستا و جمعی از اهالی بی کار به شهر رفتند و با یکی از مشاوران کودک و نوجوان سرشناس شهر صحبت کردند و به این نتیجه رسیدند که برای شروع باید مسئولیت پذیری را به او یاد بدهند.
اینگونه بود که مجید کوچولو در قبال مبلغ بسیار ناچیزی قبول کر به عنوان چوپان روستا ایفای نقش کند.
از آن روز به بعد مجید کوچولو هر روز صبح گوسفندان را به صف می کرد و بعد از تمرین رژه ی نظامی به حالت قدم رو گوسفندان را چراگاه می برد و در آن جا پس از استراحت کوتاهی شروع به یاد دادن انواع تاکتیک های نظامی و فنون مبارزه می کرد تا جایی که دسته اش در تمام آن ها خبره شد و مجید کوچولو از آن به بعد بی کار شد.
بعد از مدتی بی کاری فکری به ذهن مجید کوچولو رسید پس موبایلش را برداشت، شماره کدخدا را گرفت و شروع کرد به داد و بیداد:«آی کدخدا... برس به دادم.... کوشی که گرگ ها گوسفندا رو بردن ..... برس تا منو نخوردن...آی....» و با جیغی بنفش تلفن را قطع کرد.
کدخدا که حرف های مجید کوچولو رو باور کرده بود بلافاصله اهالی روستا رو جمع کرد و به سمت چراگاه حرکت کرد اما در آنجا با تنها چیزی که روبه رو شه مجید کوچولو و جمعی از گوسفندان بودند که از شدت خنده روی زمین ولو شده بودند.
این اتفاق چند بار دیگر هم تکرار شد تا جایی که اهالی روستا به این نتیجه رسیدند که دیگر برای زنگ های مجید کوچولو تره هم خورد نکنند.
اما دقیقا در همان روز گرگ ها تصمیم به حمله به دسته ی گوسفندان تحت اموزش مجید کوچولو زندند.
مجید کوچولو به محض دیدن گره گرگ ها با فرماندهی روستا تماس گرفت اما فرماندهی اعلام کرد که هیچگونه نیروی پشتیبانی در کار نخواهد بود و آن ها خودشان باید با دشمن مقابله می کردند.
پس مجید کوچولو بالای تخته سنگی رفت و رو به دسته اش گفت:«ما به محاصره ی دشمن در اومدیم. متاسفانه فرماندهی روستا از فرستادن پشتیبانی سر باز زده. فقط خودمونیم و خودمون. اما ما همه نیروهای آموزش دیده هستیم مگه نه؟ ما از هیچ دشمنی نمی ترسیم. بیایید به اهالی روستا نشون بدیم که جند مرده حلاجیم. حرف سر غرور و شرف دسته ی ماست. بیایید فعل توانستن رو صرف کنیم. و یک بار برای همیشه دشمن رو سر جاش بنشونیم. کی با منه؟
صدای «بععععععع» گوسفندان در سرتاسر دشت پیچید.
دسته ی گوسفندان با دستور مجید کوچولو شروع به آرایش گرفتن کردند و با فرمان مجید کوچولو به سمت دشمن یورش بردند.
جنگ سخت و نابرابری بود اما دسته ی غیور گوسفندان با غیرت جنگیدند و توانستد تلفات سنگینی به نیروهای دشمن وارد کنند.
گزارش تلفات نیروهای خودی ارئه شده توسط گرهبان: بععبع
1.دو دندان شکسته
2.سه دست خورد شده
3.دو پای قلم شده
4.چهل و هشت خراش سطحی
5.یک عدد شاخ شکستگی
بعد از این اتفاق اهالی روستا از کرده ی خود پشیمان شدند و تصمیم گرفتند که بیشتر به مجید کوچولو اعتماد کنند.
اما مگه مجید کوچولو آدم بشو بود؟
او باز هم به روال قبلی خود بازگشت و شروع به سرکار گذاشتن دوباره اهالی روستا کرد.
تا جایی که اهالی دوباره بر آن شدند تا دوباره بی خیال حرف های مجید کوچولو بشوند اما از قضا دوباره در همان روز این تصمیم گیری دوباره نیروهای دشمن که تجید قوا کرده بود دوباره تصمیم به حمله گرفت.
این بار هم فرماندهی مانند دفعه ی قبل از فرستادن نیروهای کمکی سر باز زد.
اما این بار برعکس دفعی قبل سپاه دشمن بسیار مجهز تر بود و در تجهیزاتش از زره پوش های خارپشتی تا نیروهای هوایی کرکس های فضله انداز پیدا می شد.
مجید کوچولو فهمید که این بار دیگر شانسی برای پیرزوی ندارند پس دوباره بالای تخته سنگ رفت و گفت:«امروز روز امتحانه. امتحان شجاعت . امتحان ایثار. امروز با سپاهی روبه رو هستیم که از نظر تعداد نفرات چندین برابر ماست. و حتی از نظر تجهیزات نظامی هم بر ما برتری داره. اما حتی اگر از آن ها شکست هم بخوریم برای ما مثل پیروزیه چون ما داریم از آب و چمن خودمون در برابر این غاصبان دفاع می کنیم و این کار جهاد در راه چمنه.
بیاید جونمون رو پای این جنگ بگذاریم و تا می تونیم به دشمن لطمه وارد کنیم و پیروزیشون رو از شکست تلخ تر کنیم. و اسممون تا ابد در تاریخ باقی بمونه.
حمله....
با فرمان مجید کوچولو دسته ی گوسفندان به سمت دشمن حمله کرد.
مجید کوچولو از اینکه قتل عام شدن دسته اش را می دید بسیار ناراحت بود اما این وظیفه ی یک فرمانده بود که تا آخرین لحظه پشت سربازانش باشد و آن ها را حمایت کند. و در صورت لزوم که در آن لحظه واقعا هم لازم بود فرار کند.
خب حق داشت اگر او می مرد چی کسی به ریش اهالی روستا که بخاطر حماقتشان تمام گوسفندانشان را از دست داده بودند می خندید؟
و این بود داستان اصلاح شدن مجید کوچولو.
برای اونایی که می خوان گیر بدن مگه مجید کوچولاو خنگ نبود می گم
اولا تمام داستان های این مجموعه در عین پیوستگی اثری مستقل به شمار می رود.
دوما مجید کوچولو برای آزار اذیت مردم مغزش خوب کار می کنه.
أه أه أه چیه این ناروتو... همش اسمای عجق وجق... من موندم این ماساشی کیشیموتو از چشم خسته نمی شه؟
دم به دقیقه یا جنگه (همشم پر رینگان مینگان و اینجور چیزاس) یا موعظه های ناروتو... جالب اینجاس که هرکی جلو راهش سبز می شه اول به همه چیز گند می زنه بعد یه داستان سوزناک تعریف می کنه بعدشم با حرفای ناروتو به راه راست هدایت می شه... بعدم می میره.
الآنم که نویسنده رسما خراب کرده. اصن معلوم نیست دارن می برن می بازن...
همه صحنه های گریه دارش دیگه تکراری شدن. بیشتر شخصیتای جدیدشم همینطور. اینقدر که من واسه مزخرف بودن این مانگا آه کشیدم واسه مانگاهای شوجو درپیت آه نکشیدم.
پ.ن: آخیش... یه ذره غر غر کردم راحت شدم...
هرچند اسپم بود.
@Leyla 42352 گفته:
أه أه أه چیه این ناروتو... همش اسمای عجق وجق... من موندم این ماساشی کیشیموتو از چشم خسته نمی شه؟
دم به دقیقه یا جنگه (همشم پر رینگان مینگان و اینجور چیزاس) یا موعظه های ناروتو... جالب اینجاس که هرکی جلو راهش سبز می شه اول به همه چیز گند می زنه بعد یه داستان سوزناک تعریف می کنه بعدشم با حرفای ناروتو به راه راست هدایت می شه... بعدم می میره.
الآنم که نویسنده رسما خراب کرده. اصن معلوم نیست دارن می برن می بازن...
همه صحنه های گریه دارش دیگه تکراری شدن. بیشتر شخصیتای جدیدشم همینطور. اینقدر که من واسه مزخرف بودن این مانگا آه کشیدم واسه مانگاهای شوجو درپیت آه نکشیدم.
پ.ن: آخیش... یه ذره غر غر کردم راحت شدم...
هرچند اسپم بود.
البته هرکس نظر خودشو داره منم اوایل دوستش نداشتم اما هرچی بیشتر خوندم برام جالب تر شد
موضوع اینه که یه شخصیت بازیگوش که هیچ کاری رو نمی تونست درست انجام بده یعنی یه فرد بازنده با تلاش توانست قدرتمند بشه
و اینکه دشمن هاش رو به جای اینکه کاملا نابود کنه تبدیل به دوست می کنه و از وجودشون بهره می بره انسانیت واقعی یعنی این به دیپلماسی یعنی این
ناروتو حتی توانست با رفتارش دل نه دم رو هم بدست بیاره و شخصیت بد اون رو تبدیل به یه شخصیت خوب کنه
و کسی که یه زمانی تنها بود توانست هزاران دوست پیداکنه حتی افرادی که زمانی دشمنش بودن هم به دوستانی وفادار تبدیل کنه اینه که داستان ناروتو رو برای دیگران جذاب کرده
نه صرفا همه هدایت می شن و داستان بی مزس بلکه هدف داستان یا در واقع رسالتش ایجاد صلحه و اینکه باید برای رسیدن به اهداف جنگید و به هیچ وجه پا پس نکشید تا بتوانی دل دیگران رو بدست بیاری مثلا ناروتو اولین هدفش هوکاگه شدن بوده و هست و هیچ گاه حتی زمانی که خیلی ضعیف بود و همه مسخره اش می کردن هم از هدفش پا پس نکشید
اووووووووووووووووف خسته شدم دیگه بسه اگه بخوای اصلاح بشی باید همین کافی یاشه اگر هم که نه حتی اگه چند هزار خط بنویسم فایده ای نداره
@nepton 42357 گفته:
البته هرکس نظر خودشو داره منم اوایل دوستش نداشتم اما هرچی بیشتر خوندم برام جالب تر شد
موضوع اینه که یه شخصیت بازیگوش که هیچ کاری رو نمی تونست درست انجام بده یعنی یه فرد بازنده با تلاش توانست قدرتمند بشه
و اینکه دشمن هاش رو به جای اینکه کاملا نابود کنه تبدیل به دوست می کنه و از وجودشون بهره می بره انسانیت واقعی یعنی این به دیپلماسی یعنی این
ناروتو حتی توانست با رفتارش دل نه دم رو هم بدست بیاره و شخصیت بد اون رو تبدیل به یه شخصیت خوب کنه
و کسی که یه زمانی تنها بود توانست هزاران دوست پیداکنه حتی افرادی که زمانی دشمنش بودن هم به دوستانی وفادار تبدیل کنه اینه که داستان ناروتو رو برای دیگران جذاب کرده
نه صرفا همه هدایت می شن و داستان بی مزس بلکه هدف داستان یا در واقع رسالتش ایجاد صلحه و اینکه باید برای رسیدن به اهداف جنگید و به هیچ وجه پا پس نکشید تا بتوانی دل دیگران رو بدست بیاری مثلا ناروتو اولین هدفش هوکاگه شدن بوده و هست و هیچ گاه حتی زمانی که خیلی ضعیف بود و همه مسخره اش می کردن هم از هدفش پا پس نکشید
اووووووووووووووووف خسته شدم دیگه بسه اگه بخوای اصلاح بشی باید همین کافی یاشه اگر هم که نه حتی اگه چند هزار خط بنویسم فایده ای نداره
بله اینا هم هست، اون اوایلم که این حرفا رو تازه می خوندم برام جالب بود ولی بعدش تکراری شد...
عاقا بیخیال هر کس یه سلیقه ای داره.
@Leyla 42358 گفته:
بله اینا هم هست، اون اوایلم که این حرفا رو تازه می خوندم برام جالب بود ولی بعدش تکراری شد...
عاقا بیخیال هر کس یه سلیقه ای داره.
باشه قبول می کنم حرف حق جواب نداره
منم خودم سلیقم مثل تو مزخرفه باورت می شه از هری پاتر بدم می یاد؟؟
@nepton 42360 گفته:
باشه قبول می کنم حرف حق جواب نداره
منم خودم سلیقم مثل تو مزخرفه باورت می شه از هری پاتر بدم می یاد؟؟
بلهههههههههههههههههههههههههههه؟ :cerealguyspitting:
مثل تو؟
از هری پاتر بدت میاد؟
نپووووووووووووووووووووووووووووون؟
از جونت سیر شدی؟
(پ.ن: هر گونه حرف زده در این پست شوخی می باشد...)
@Leyla 42366 گفته:
بلهههههههههههههههههههههههههههه؟ :cerealguyspitting:
مثل تو؟
از هری پاتر بدت میاد؟
نپووووووووووووووووووووووووووووون؟
از جونت سیر شدی؟
(پ.ن: هر گونه حرف زده در این پست شوخی می باشد...)
هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
داد نزن این یه رازه نباید هیچ کس بفهمه وگرنه تیکه بزرگم گوشمه
دارم اگه از در قصرم توی آتلانتیس تا در اتاق خوابم حسابش کنی حدود یه شونصد تایی می شن همشون هم آموزش دیدن که دربرابر خدایان از من محافظت کنن اما نمی دونم می تونن در برابر طرفداران هری پاتر هم از محافظت کنن یا نه
@nepton 42372 گفته:
دارم اگه از در قصرم توی آتلانتیس تا در اتاق خوابم حسابش کنی حدود یه شونصد تایی می شن همشون هم آموزش دیدن که دربرابر خدایان از من محافظت کنن اما نمی دونم می تونن در برابر طرفداران هری پاتر هم از محافظت کنن یا نه
نچ. نمی تونن. لیلاام جزو مهاجماس.
جالب بود ((200))