در وسعت هستی چشم گردانید.هرآنچه در توان داشت را از نگاه گذراند. هرچیز که بوی عشق میداد را جداکرد. از کنار غریبه ها گذشت. اسم های آشنا را صدا زد .ناگاه دستی برایش تکان خورد خواست صبرکند اما او شعری را زمزمه کرد:
هیچ آوای غریبه ای حق ندارد مرا به اسم کوچک صدابزند.اگر اینطور نباشد تفاوتش با آوای آشنایم چیست؟
هیچ چشم غریبه ای حق ندارد به من خیره شود.عمق وجودم را بکاود و با رنگ چشم هایم خوبگیرد.اگر اینطور نباشد تفاوتش با آشنایم چیست؟
هیچ دست غریبه ای حق ندارد به دستانم نزدیک شود.این دست ها حرمت دارند.اگر اینطور نباشد تفاوتش با دست های آشنایم چیست؟
هیچ قلب غریبه ای حق ندارد مرا بانوی قصر وجودش بداند.اگر اینطور نباشد تفاوتش با تپش های آشنایم چیست؟
هیچ خاطرغریبه ای حق ندارد از بودن هایم خاطره داشته باشد.اگر اینطور نباشد تفاوتش با خاطراتی که عطر آشنایم را دارند چیست؟
مرا بخاطر عقاید احساسم و منطق افکارم، ملامت مکن.آخر اگر جای غریبه وآشنا عوض شود، محرم ونامحرم بی معنی شود.مرزها محو شوند آن وقت در آن جهان وارونه عشق بی معنی می شود. چون دیگر هیچ کس منحصربفرد نیست.و پاکی طرد می شود وجرم آزاد. وآزادی زندانی می شودو هیچکس دیگر آشنایی نخواهد داشت.
حرف هایش که تمام شد درک عجیبی پیداکرد.رویش سبکی بر دوشش احساس کرد . بوی خوبی چهره اش را درنوردید.پلک هایش سنگین شد.نسیم از لابه لای تاروپودش عبور کرد .عشق، آرام در قلبش جان گرفت.وغریبه ای که دیگر غریبه نبود تصمیم گرفت آشنایش باشد.
(سیده کوثرغفاری)
زیبا بود
فقط پاراگراف اول گنگ بود حتی برگشتم هم نتونستم تشخیص بدم کدوم شخصیته...
((110))
با اینکه متن کوتاه ولی ولی ولی ولی....
عالی بود! خودم که از موضوعش خیلی خوشم اومد!
آورین! بازم از اینجور متنا بزار!
واقعا عالی
واقعا قشنگ بود
من وسطش رو که خوندم با خودم گفتم اگه اینجوری باشه خب همه غریبه ان و هیچ کس به نمی تونه این رو معنا کنه
ولی بعد اخرش درست شد
افرین خیلی قشنگ بود....
خب داستان ک به نظر نمی رسید اما جدا زیبا بود
حفط فاصله ها و حرمت ها، درک عجیبی از این متن رو بهم القا کرد
خیلی برام جالب بود؛ خط کشی محدوده ها و نگه داری احترام به خود
مفاهیمی عجیبی داشت
ممنونم
بازم این متنا بذار
اولاشو خیلی نفهمیدم چی ب چی شد ولی مفهومش و خصوصا وسطاش خیلی خوب بود((200))
خیلی تشکرررر!
با درود.
ناراحت نشین از من؛ چون نظرم مثل باقی ِ دوستان نیست. ینی فکر نمیکنم اینهمه تحسین برانگیز باشه. امّا ایراداتشم گفتم که بدونین بیدلیل نمیگم.
خب من باید بگم که اینمتن، در انجمن داستانکوتاه ثبت شده؛ در حالیکه با قطعیت میگم که داستان نیست. دلیل هم دارم؛ داستان، مجموعهای از روایت، شخصیّت، زمان، مکان، گره، تعلیق، ایدهپردازی و هسته هست؛ حدّاقل تا جاییکه من میدونم. شاید چیزای بیشتری هم باشه. متن شما، هستهی گنگی داشت؛ پیامی سردرگم و جسته و گریخته. امّا همونمفاهیم هم قوی و غنی بودن؛ فقط نویسنده در نحوهی پرداختشون پخته نبوده. و باقی ِ مواردم که خب، نداشت؛ جز روایت یا بهتر بگم، زاویهدید. شما نثر خوبی دارین؛ مشکل بسیاری از قلمورزها، اینهکه نثر خوبی ندارن. مشکلاتشونم عدیدهست؛ یکی جملهبندیش خوب نیست، یکی کلاً دستور زبانش ضعیفه( گرچه یهایراد ِ کوچیک ِ دستوری هم چنجا داشتین.)، یکی کاربرد و دایره واژگانش محدوده، یکی تکلّفنویسه، یکی زیاده از حد ساده مینویسه، یکی سرّهنویسه و.. امّا شما تقریباً نثر خوبی دارین. ینی با کمی تمرین، عالی میشه واقعاً. امّا متنی که نوشتین، یهجور دلنوشته محسوب میشد تا داستان. شاید طرحی هم داشتین. امّا در پرداختش بهمشکل خوردین. روی طرحتون بیشتر فکر کنین و با توجّه بهقالبی که گفتم، چارچوبی براش تعیین کنین؛ اگر دوست دارین داستان بشه. وگرنه اگه هدفتون دلنوشته بوده که خب.. دلنوشته حقیقتاً قاعدهی خاصّی نداره. قاعدهش هر آنچهست که بهدل مینشینه.
بهامیّد قویتر شدن ِ قلمتون.((48))
به عنوان یک متن احساسی و معنا دار
عالی بود
واقعا لذت بردم و بر دلم نشست
از دیدگاهی که ارائه داد واقعا استفاده کردم و همیشه درنظرش خواهم گرفت