با سلامی دوباره!
من دوباره اومدم!
خب این تاپیک هم به مناسبت امتحاناست... می خوام از امتحانا بیفتید...:دی
چند وقتی بود که حرف از مقاومت زده می شد. که چرا جلد جدید رو شروع نمی کنم. قرار بود این تاپیک رو عید بزنم... اما خب به دلایلی نتونستم...
ب اول از هرچیزی باید بگم که من یه ذره از خودم ناامیدم. راستش قلمم خیلی بیشتر از قبل پیشرفت کرده اما با این وجود باز هم عالی نیست. و می دونم که بابت جلد اول مقاومت، آشنایی با جادو، خیلی سختی کشیدید... خب درسته. اون اولین کار من بود و بسیار هم ناپخته. من هم وقتی دوباره از اول خوندمش واقعا نتونستم کار زیادی در رابطه با ویرایشش انجام بدم! ازتون عذر می خوام. جلد اول ویرایش می شه. الان نه! بعد از نوشتن جلد سوم. پس خواهشمندم این بار هم منو تحمل کنید و این جلد رو هم بخونید. و اگه تازه می خواید این مجموعه رو شروع کنید اگه از جلد اول خوشتون نیومد باز هم ادامه بدید... آخه واقعا چاره ای ندارم.
خب چندین نکته!:
1- به این دلیل این رمان رو جلد جلد کردم که هر جلد این رمان متفاوته با بقیه شون. جلد اول به طور تمام و کمال از دید اول شخص و با زبان محاوره بیان شد. این بار علاوه بر دید اول شخص به دید بقیه ی شخصیت ها هم می پردازیم و این قسمت ها به علت تفاوتشون با زبان ادبی بیان می شن.
2- خواهش می کنم وقتی این رمان رو می خونید به آرومی و با توجه زیاد به کلمات بخونید. چون این باعث می شه رمان بیشتر به دلتون بشینه و بدونید که موقع تایپ این رمان تلاش شده چه احساساتی بیان بشن. خودم هم می دونم که نثر محاوره کمی سطح رمان رو پایین میاره اما اگه با دقت و تأمل خونده بشه خیلی این به چشم نمیاد. پس ممنون می شم با من همراهی کنید.
خب اول جلد این رمان:
این جلد توسط شیرین عزیزمدرست شده. ممنون شیرین .
خلاصه: هانیه با دردی طاقت فرسا از جا بلند می شود و خود را در اتاقی بسته میابد. با کسی که خیلی وقت است می خواهد ازش فرار کند رو به رو می شود و تلاش می کند دوباره فرار کند اما...
این هم تاپیک جلد اول این رمان: https://www.pioneer-life.ir/thread1617.html
روی صفحه آراییش خیلی وقت گذاشتم
دریافت فصول»:
بالاخره گذاشتییییییییییییی؟
بزار بخونم بد بیام نطر بدم
من توزمینه نویسندگی یا پیداکردن عیب و ایرادهای ادبی هیچ سررشته ای ندارم.ولی به نظرم خوب بود اما به نطرت خیلی نمی پیچونیش؟بد یه نکته دیه:اسم خدای خورشید یونان باستان نپتون نیست آپولو هستش.اگه میشه درستش کن.
قشنگ بود.نسبت به کتاب قبلی بهتر نوشته شده منتظر ادامش هستم.
@trouble 48109 گفته:
بالاخره گذاشتییییییییییییی؟
بزار بخونم بد بیام نطر بدم
آره... بالاخره... بعد از یه عمر:دی
@trouble 48112 گفته:
من توزمینه نویسندگی یا پیداکردن عیب و ایرادهای ادبی هیچ سررشته ای ندارم.ولی به نظرم خوب بود اما به نطرت خیلی نمی پیچونیش؟بد یه نکته دیه:اسم خدای خورشید یونان باستان نپتون نیست آپولو هستش.اگه میشه درستش کن.
خوشحالم که به نظرت خوب شده.
آره خودمم می دونم که یه کم زیادی پیچوندم... اما لازم بود... بعد از فصل دوم دوباره می رم از زبون هانیه رمان رو بیان می کنم... اون موقع پیچشش کمتر می شه...
راست می گی حواسم معلوم نبود پیش چی بود! نپتون اسم دیگه ی پوسایدنه... اشکال نداره بعدا درستش می کنم.
ممنون بابت گوشزدتون.((110))
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@erfan 48120 گفته:
قشنگ بود.نسبت به کتاب قبلی بهتر نوشته شده منتظر ادامش هستم.
خودمم می دونم جلد قبل خیلی بد بود لازم نیست بگید...((227))
ممنون...((110))
جلد قبلی بد بود؟؟
جدی؟؟
پس چرا مردم می گن خیلی خوب بود؟؟؟
من هنوزم نتونستم هیچ کتابی بخونم
همونایی هم که وسطش بودم ول کردم
@smhmma 48335 گفته:
جلد قبلی بد بود؟؟
جدی؟؟
پس چرا مردم می گن خیلی خوب بود؟؟؟
من هنوزم نتونستم هیچ کتابی بخونم
همونایی هم که وسطش بودم ول کردم
برادرم یکم تمرین کن!!!
عضوی از یه سایت فانتزی کتاب نخونه؟
((220))
هانیه جون...اوایلش بهتر از قبلی بود ولی بازم زدی جاده خاکی...خیلی آرایه ها و غیره ی مربوط به ادبیاتت قویه ( اول یه تعریف بعد انتقاد )...ولی کلی مشکل داره..
همونطوری که گفتم ما داستان نمیخونیم داریم با سرعت فلش های ذهنیت رو میبینیم...کش دادن یه عمل خیلی با توصیف یه صحنه فرق میکنه....به شخصه این آهنگیایی که تو داستان میذاری رو دوست ندارم...کلا به نظرم نباید بزاری..نقد نیست نظرمه.....اسم و تخیل و قدرت و .. خیلی زیاده...داستان مثل یه آش میمونه....نمیدونم شاید واسه من این طوریه...کل این 26 صفحت دو دقیقه واسم وقت گرفت بخونم...خیلی سرعت خوندنم بالاست..خیلی...( نمیخوام تعریف کنم..منظورم اینه که مشکل من به خاطر تند خوانی نیست آرومم میخونم این مشکل هست..نمیدونم کی این عیبو واسم گرفته بود ..گفته بود چون سریع میخونی این طوریه ولی نه آرومم میخونم همینطوره )..ولی خب وقتی دوباره بازخونی میکنم بازم این اشکالا رو میبینم...داستان یه حالت منسجم و یه قالب پایدار نداره..هر لحظه چیز جدیدی اضافه میشه وهر لحظه یه نفر یا اسم میاد و ....... بخوام تک تک بگم خیلی میکشه..حتی اینم نقد نیست یعنی واقعا نخواستم نقد بکنم...ولی اینا یه سری اشکالات ظاهریه...طرح داستانم خیلی نپختس...قبل از نوشتن سعی کن چند بار این صحنه رو مجسم کنی چیزای اضافیش رو حذف و کنی .. ..کلا نقد نکردم..دو سه نا پیشنهاد بر اساس اشکالای ظاهری دارم....
ولی خیلی خوشحال میشم اگه یه متن ادبی بنویسی... تو ادبیات قوی هستیو خلاق...اگه متنی شعری نوشتی یا داری مینویسی بذار بخونیم
البته من نویسنده نیستم فقط نظرم و میگم..موفق باشی
قشنگ بود دوس داشتم زودتر فصل جدید بده
@vahidkia 48365 گفته:
هانیه جون...اوایلش بهتر از قبلی بود ولی بازم زدی جاده خاکی...خیلی آرایه ها و غیره ی مربوط به ادبیاتت قویه ( اول یه تعریف بعد انتقاد )...ولی کلی مشکل داره..
همونطوری که گفتم ما داستان نمیخونیم داریم با سرعت فلش های ذهنیت رو میبینیم...کش دادن یه عمل خیلی با توصیف یه صحنه فرق میکنه....به شخصه این آهنگیایی که تو داستان میذاری رو دوست ندارم...کلا به نظرم نباید بزاری..نقد نیست نظرمه.....اسم و تخیل و قدرت و .. خیلی زیاده...داستان مثل یه آش میمونه....نمیدونم شاید واسه من این طوریه...کل این 26 صفحت دو دقیقه واسم وقت گرفت بخونم...خیلی سرعت خوندنم بالاست..خیلی...( نمیخوام تعریف کنم..منظورم اینه که مشکل من به خاطر تند خوانی نیست آرومم میخونم این مشکل هست..نمیدونم کی این عیبو واسم گرفته بود ..گفته بود چون سریع میخونی این طوریه ولی نه آرومم میخونم همینطوره )..ولی خب وقتی دوباره بازخونی میکنم بازم این اشکالا رو میبینم...داستان یه حالت منسجم و یه قالب پایدار نداره..هر لحظه چیز جدیدی اضافه میشه وهر لحظه یه نفر یا اسم میاد و ....... بخوام تک تک بگم خیلی میکشه..حتی اینم نقد نیست یعنی واقعا نخواستم نقد بکنم...ولی اینا یه سری اشکالات ظاهریه...طرح داستانم خیلی نپختس...قبل از نوشتن سعی کن چند بار این صحنه رو مجسم کنی چیزای اضافیش رو حذف و کنی .. ..کلا نقد نکردم..دو سه نا پیشنهاد بر اساس اشکالای ظاهری دارم....
ولی خیلی خوشحال میشم اگه یه متن ادبی بنویسی... تو ادبیات قوی هستیو خلاق...اگه متنی شعری نوشتی یا داری مینویسی بذار بخونیم
البته من نویسنده نیستم فقط نظرم و میگم..موفق باشی
خدا رو شکر نمی خواستی نقد کنی...:دی
خب، نوبت منه که داستانتو بنقدم.
داستان نسبت به سن نویسنده متن ادبی خوبی داره... و این شعر و شاعری و فضای رومنس گونه که تو داستان فراوونه ناشی از سن کم نویسنده هستش!!!
چون قاعدتاً نویسنده نمی تونه تو این سن صحنه های خشن و مبارزه رو( اگه داشته باشه) خوب از آب دربیاره...
نکته دیگه اینکه جملات زیادی کوتاهه مثلاً همون اول داستان:
احساس کردم که اشکی تو چشمم جمع شده.
باز دوباره تلاش کردم بلند شم. هق هق توداری کردم. نمی تونستم حرکت کنم. سینه م بالا و پایین می رفت. نمی
تونستم چیزی به غیر از اونا ببینم. حتی دیدن اونا هم خیلی راحت نبود.
از هم گسستگی و پرش توی داستان زیاد دیده می شه...
بعد اینکه به نظر می رسه شخصیت داستان خود درگیری داره!!! دیگه خیلی داره از خودش سوال می پرسه... آدم دیوونه هم باشه انقدر با خودش صحبت نمی کنه که!!!((227))
خخخخخخ
ولی ادامه بده تا ببینم به کجا می رسی!!!
انشاا... قشنگ تر می شه
تلاشت خوبه!!!
@smhmma 48335 گفته:
جلد قبلی بد بود؟؟
جدی؟؟
پس چرا مردم می گن خیلی خوب بود؟؟؟
من هنوزم نتونستم هیچ کتابی بخونم
همونایی هم که وسطش بودم ول کردم
خیلی ازش انتقاد شد... من موقع نوشتن عاشقش بودم... اما خب خیلی اشکال داشت... خیلی... شاید ایده ش خوب بود اما نثرش!
مردم دیگه زیادی لطف دارن بهم:دی
بشین بخون خب!
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@PLUTO 48341 گفته:
برادرم یکم تمرین کن!!!
عضوی از یه سایت فانتزی کتاب نخونه؟
((220))
حرفشو قبول دارم.(5)
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@vahidkia 48365 گفته:
هانیه جون...اوایلش بهتر از قبلی بود ولی بازم زدی جاده خاکی...خیلی آرایه ها و غیره ی مربوط به ادبیاتت قویه ( اول یه تعریف بعد انتقاد )...ولی کلی مشکل داره..
همونطوری که گفتم ما داستان نمیخونیم داریم با سرعت فلش های ذهنیت رو میبینیم...کش دادن یه عمل خیلی با توصیف یه صحنه فرق میکنه....به شخصه این آهنگیایی که تو داستان میذاری رو دوست ندارم...کلا به نظرم نباید بزاری..نقد نیست نظرمه.....اسم و تخیل و قدرت و .. خیلی زیاده...داستان مثل یه آش میمونه....نمیدونم شاید واسه من این طوریه...کل این 26 صفحت دو دقیقه واسم وقت گرفت بخونم...خیلی سرعت خوندنم بالاست..خیلی...( نمیخوام تعریف کنم..منظورم اینه که مشکل من به خاطر تند خوانی نیست آرومم میخونم این مشکل هست..نمیدونم کی این عیبو واسم گرفته بود ..گفته بود چون سریع میخونی این طوریه ولی نه آرومم میخونم همینطوره )..ولی خب وقتی دوباره بازخونی میکنم بازم این اشکالا رو میبینم...داستان یه حالت منسجم و یه قالب پایدار نداره..هر لحظه چیز جدیدی اضافه میشه وهر لحظه یه نفر یا اسم میاد و ....... بخوام تک تک بگم خیلی میکشه..حتی اینم نقد نیست یعنی واقعا نخواستم نقد بکنم...ولی اینا یه سری اشکالات ظاهریه...طرح داستانم خیلی نپختس...قبل از نوشتن سعی کن چند بار این صحنه رو مجسم کنی چیزای اضافیش رو حذف و کنی .. ..کلا نقد نکردم..دو سه نا پیشنهاد بر اساس اشکالای ظاهری دارم....
ولی خیلی خوشحال میشم اگه یه متن ادبی بنویسی... تو ادبیات قوی هستیو خلاق...اگه متنی شعری نوشتی یا داری مینویسی بذار بخونیم
البته من نویسنده نیستم فقط نظرم و میگم..موفق باشی
آخ آخ... انقدر بدم میاد نقد طولانی جواب بدم...
ممنون... جدیدا بیشتر به ادبیات دقت می کنم تا به موضوع... شاید چون نوشتن سکوت ترانه سبک من رو خیلی تغییر داده...
منظورت دقیقا از فلش های ذهنی چیه؟ یعنی این که داستان داره سریع پیش می ره؟ خب اگه این شکلیه من عذر می خوام... نهایت سعیم رو کردم فضای داستان آروم باشه... اما طبق برنامه و ذهنیتی که از قبل توی ذهنم ساخته بودم پیش رفتم... اگرچه خیلی از رمان ها رو دیدم که با همین روند پیش می رن... منظورم رمان های معروفه. نمی دونم! نظر شماست.
مادر جان؟ حالت خوبه؟:دی برو فقط یه سر به نودهشتیا بزن... هر رمان محبوبی که بوده متن آهنگ توی داستانش داشته... یه رمان بود چرت تمام نصفش آهنگ بود! اونوقت به یه آهنگ کوچولو گیر می دی؟:دی البته ببخشید اینطوری می گم... خب من اون متن آهنگ رو نیاز داشتم تو داستان بیارم... برای توصیف شخصیت ها بعضی اوقات آدم مجبور می شه... مثلا تو الان که این دو فصل رو خوندی احساس نکردی که یاسمین آدم شوخ طبعیه؟ با همین دو چیز ساده می شه خیلی راحت شخصیت پردازی کرد...
اون روز یه نظر سنجی کرده بودن تو نودهشتیا... که متن آهنگ به نظرتون باید تو داستان باشه یا نه؟ گفتن که خوبه اما به مقدار کم... من که زیاد از حد ازش استفاده نکردم! تازه نمی تونستم که بگم یه آهنگ رمانتیک و عاشقانه داشت پخش می شد و یاسمین در تلاش بود که نسترن را خفه کند! می تونستم؟ اون شکلی نمی تونستم این که زبان یاسمین قویه رو نشون بدم...
ببین خوندن به این نیست که بخوای آروم بخونی یا سریع! می تونی سریع بخونی... اما موقعی که می خونی باید تک تک کلمات رو حس کنی... شاید برای همینه این احساسو داری... باور کن قبلا مثل تو بودم... یه سری جزئیات خیلی ریز رو تو رمانا می دیدم اما به خود متن توجه نمی کردم... اما با همون جزئیات کلی گریه می کردم... یادش به خیر! قدرت یه نویسنده به همینه! من که نویسنده ی قدرتمندی نیستم
خب اون رو هم عذر می خوام اما اگه داستان پیش بره به مرور زمان درست می شه... این شخصیتایی که به رمان اضافه شدن نقش مهمی داشتن... من تو فصل دوم تمام شخصیت های مهم رو گرد هم آوردم. به مرور زمان می بینین که تمام این کارا برای چیه...
به خدا من همراه با مجسم کردن رمان اونو نوشتم!(227)) اگه مجسم نمی کردم که اصلا شخصیت هانیه اینی که الان هست از آب درنمیومد! ولی باشه... ممنون... نهایت تلاشم رو می کنم که به آرومی همه چیز رو تحت الشعاع قرار بدم...
چشم حتما می ذارم... به محض این که سرم خلوت شد
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@sjsh 48610 گفته:
قشنگ بود دوس داشتم زودتر فصل جدید بده
ممنون نظر لطفته... به محض این که امتحانا تموم شد حتما...
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@PLUTO 48612 گفته:
خدا رو شکر نمی خواستی نقد کنی...:دی
خب، نوبت منه که داستانتو بنقدم.
داستان نسبت به سن نویسنده متن ادبی خوبی داره... و این شعر و شاعری و فضای رومنس گونه که تو داستان فراوونه ناشی از سن کم نویسنده هستش!!!
چون قاعدتاً نویسنده نمی تونه تو این سن صحنه های خشن و مبارزه رو( اگه داشته باشه) خوب از آب دربیاره...
نکته دیگه اینکه جملات زیادی کوتاهه مثلاً همون اول داستان:
سخت نفس می کشیدم، اما به طرز عجیبی نفس کشیدنم سریع بود. در جا غلتیدم. از درد زبونم رو گاز گرفتم.احساس کردم که اشکی تو چشمم جمع شده.
باز دوباره تلاش کردم بلند شم. هق هق توداری کردم. نمی تونستم حرکت کنم. سینه م بالا و پایین می رفت. نمی
تونستم چیزی به غیر از اونا ببینم. حتی دیدن اونا هم خیلی راحت نبود.
از هم گسستگی و پرش توی داستان زیاد دیده می شه...
بعد اینکه به نظر می رسه شخصیت داستان خود درگیری داره!!! دیگه خیلی داره از خودش سوال می پرسه... آدم دیوونه هم باشه انقدر با خودش صحبت نمی کنه که!!!((227))
خخخخخخ
ولی ادامه بده تا ببینم به کجا می رسی!!!
انشاا... قشنگ تر می شه
تلاشت خوبه!!!
:دی
ممنون! در رابطه با اون شعر و شاعری باشه دیگه شعر نمی گم... باشه... ولی خب یه لحظه خودتو جای یه دختر سیزده ساله بذار؟ دخترا احساساتین! این که هانیه انقدر دلنوشته می ذاره که ربطی نداره من خواستم نوجوون بودن هانیه رو نشون بدم نه نوجوون بودن خودم رو که!
بعدا مبارزه هم دیده می شه... دیده می شه... الکی که اسمشو نذاشتم مبارزه ی نهایی
اون نقد بود دیگه؟ :دی
در اون مورد قبلا توضیح دادم... به مرور زمان درست می شه.
دیگه خوددرگیری هانیه به من ربطی نداره:دی بچه م خل شده....
چشم ادامه می دم:دی
ایشالا... ایشالا خواننده ها هم کمتر غر می زنن:دی
ممنون از همگی بابت این که من رو قابل دونستید... این رمان رو خوندید و نقد کردید!
راستی یکی از مدیرا بیاد این رمان رو منتقل کنه... فکر کنم تو بخش اشتباه زدم... تو بخش نویسندگان جوان نیست... ممنون می شم
نه حانیه خانوم متوجه حرفام نشدین...منظور از فلش های ذهنی اینه که داستان انسجام لازمه رو نداره و یه صحنه به سرعت با یه صحنه ی دیگه تعویض میشه...گاهی سر یه موضوع ساده انقد کشش میدین که از قالبش خارج نمیشه....این به معنی توصیف و انسجام نیست...کش دادنه....در مورد اون آهنگم چیزی نمیگم انصافا نباید تو داستان باشه...حالا قبلا گفتم سلیقه ی شخصی خودتونه..( اگه یادم بود و میتونستم کامل میگفتم منظورمو ولی الان بعد یه هفته دو دقیقه این مشاورم میذاره بیام اینترنت ( بدبختیه دارم )( خدا ما رو از دست دیکتاتورا نجات بده ((63)) ) اگه تونستم میگم...) شما داستانتون اگه یه مشابه نزدیک داشته باشه به نظر من هری پاتر و داستانای ریک ریوردنه...یه مقایسه با اونا بکنین...یا با رمان نویسنده ی محبوبم سینا...( البته اونم کلی اشکال داشت ولی خب من در اون حد نبودم ایراد بگیرم )..متوجه حرفام میشین..
روز همتون خوش...خدا مارو قبول خرداد بکنه...صلواااات
@vahidkia 49041 گفته:
نه حانیه خانوم متوجه حرفام نشدین...منظور از فلش های ذهنی اینه که داستان انسجام لازمه رو نداره و یه صحنه به سرعت با یه صحنه ی دیگه تعویض میشه...گاهی سر یه موضوع ساده انقد کشش میدین که از قالبش خارج نمیشه....این به معنی توصیف و انسجام نیست...کش دادنه....در مورد اون آهنگم چیزی نمیگم انصافا نباید تو داستان باشه...حالا قبلا گفتم سلیقه ی شخصی خودتونه..( اگه یادم بود و میتونستم کامل میگفتم منظورمو ولی الان بعد یه هفته دو دقیقه این مشاورم میذاره بیام اینترنت ( بدبختیه دارم )( خدا ما رو از دست دیکتاتورا نجات بده ((63)) ) اگه تونستم میگم...) شما داستانتون اگه یه مشابه نزدیک داشته باشه به نظر من هری پاتر و داستانای ریک ریوردنه...یه مقایسه با اونا بکنین...یا با رمان نویسنده ی محبوبم سینا...( البته اونم کلی اشکال داشت ولی خب من در اون حد نبودم ایراد بگیرم )..متوجه حرفام میشین..
روز همتون خوش...خدا مارو قبول خرداد بکنه...صلواااات
هانیه هستم...
خب فکر می کنم متوجه شدم چی گفتید... در این مورد که انسجام نداره... خب حق می دم... باشه... اه لعنتی الان تو وضعیتی گیر کردم که نمی تونم جواب بدم! بیشتر وقتا دوست دارم راجع به موضوعای ساده زیاد حرف بزنم... چون بعضی از موضوعای ساده خیلی هم ساده نیستن... و من دوست ندارم رمان بی محتوا باشه...
خب این یکی از نقاط ضعف منه که نمی تونم ترکش کنم! می فهمید چی می گم؟
خب در اون مورد هم حق می دم... تو هر رمانی اگه بخوایم نگاه کنیم - در رمان های چاپ شده البته - این کار قاعدتاً نباید انجام بشه... خب این استفاده از آهنگ امروزی تره... اه لعنت به من که حتی عرضه ی دفاع از خودمم ندارم!
یعنی موضوعش تکراریه به نظر شما؟ یادمه که تو هری پاتر سه دوست بودن... کبری هم اگه در نقش لرد ولدمورت باشه... و کمپ رو هم کمپ داستانای ریودن در نظر بگیریم... ولی من واقعیتش بخوام بگم کلی رو ایده ی رمان وقت گذاشتم که تکراری نباشه! درواقع خیلی زیاد وقت گذاشتم... البته من داستان سینا رو نخوندم! راستش هنوز جرئتشو پیدا نکردم...
ممنون...
هعی... افسردگی گرفتم رفت...