احمد شاملو، الف. بامداد یا الف. صبح (۲۱ آذر ۱۳۰۴ - ۲ مرداد ۱۳۷۹)، شاعر، نویسنده، روزنامه*نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ*نویس ایرانی و از بنیانگذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب بود.شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از این شهر به آن شهر اعزام می*شد و از همین روی، خانواده اش هرگز نتوانستند برای مدتی طولانی جایی ماندگار شوند. زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیتهای سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم میزند.شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونه*ای شعر است که با نام شعر سپید یا شعر شاملویییا شعر منثور شناخته می*شود. شاملو که هر شاعر آرمانگرا را در نهایت امر یک آنارشیست تام و تمام می انگاشت، در در سال ۱۳۲۵ با نیما یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما برای نخستین بار در شعر «تا شکوفه سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به صورت پیشرو سبک نویی را در شعر معاصر فارسی شکل داد. شاملو علاوه بر شعر، فعالیت*هایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمه*هایی شناخته*شده دارد. مجموعه کتاب کوچه او بزرگ*ترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران می*باشد. آثار وی به زبان*های: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی∗ ترجمه شده*اند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال، مشاور فرهنگی سفارت مجارستان بود.
منبع: ویکی پدیا
ققنوس در باران 1345
کيفر - باغ آينه
نگفتمت نرو گلایل این زمین به قدر یک ک فن کفاف ریشه نمیدهد
نگفتمت که جز بوی چرک چاک سینه های خالی از قلب در فضا نمیدمد
نگفتمت که این جماعت جریده با خط و رد وحشیت نگاهت غریبه اند
نگفتمت که جای بوسه آلتی کریه بر دهان سرخ آتشت مینهند
اشک رازی ست لبخند رازی ست عشق رازی ست اشك آن شب لبخند عشقم بود قصه نيستم كه بگويی نغمه نيستم كه بخوانی صدا نيستم كه بشنوی يا چيزی چنان كه ببينی يا چيزی چنان كه بدانی ... من درد مشتركم مرا فرياد كن . درخت با جنگل سخن می گويد علف با صحرا ستاره با كهكشان و من با تو سخن می گويم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده، من ريشه های تو را دريافته ام با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام و دستهایت با دستان من آشناست. در خلوت روشن با تو گريسته ام براي خاطر زندگان، و در گورستان تاريك با تو خوانده ام زيباترين سرودها را چرا كه مردگان این سال عاشق ترين زندگان بوده اند. دستت را به من بده دست های تو با من آشناست اي دير يافته! با تو سخن می گويم به سان ابر كه با توفان به سان علف كه با صحرا به سان باران كه با دريا بسان پرنده كه با بهار به سان درخت كه با جنگل سخن مي گويد زيرا كه من ريشه های تو را دريافته ام زيرا كه صدای من با صداي تو آشناست . عشق عمومی از کتاب هوای تازه احمد شاملو