Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

راست یا دروغ

3 ارسال‌
2 کاربران
1 Reactions
944 نمایش‌
sina7843
(@sina7843)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 20
شروع کننده موضوع  

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.

دختر لبخندی زد و گفت ممنونم

تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..

حال دختر خوب نبود..

نیاز فوری به قلب داشت..

از پسر خبری نبود..

دختر با خودش میگفت :

میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..

ولی این بود اون حرفات..

حتی برای دیدنم هم نیومدی…

شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم..

آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…

چشمانش را باز کرد..

دکتر بالای سرش بود.

به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟

دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.

شما باید استراحت کنید..

درضمن این نامه برای شماست..!

دختر نامه رو برداشت.

اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد.

بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.

الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.

از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم

میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..

پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..

امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.

(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند..

اون این کارو کرده بود..

اون قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..

و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…!


   
azam واکنش نشان داد
نقل‌قول
JuPiTeR
(@jupiter)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1626
 

توجه کنید این تالار برای مطالبیه که خودتون مینویسید نه ماله کسه دیه

+منتقل شد


   
پاسخنقل‌قول
sina7843
(@sina7843)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 20
شروع کننده موضوع  

این داستان من نوشتم ولی این داستان با تغیراتی به نام کس دیر در امده است


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: