Header Background day #11
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

اشعار طنز پایونیری

40 ارسال‌
1 کاربران
8 Reactions
3,309 نمایش‌
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

تمام شعرهایی رو که قبلا توی پاینر قرار داده بودم رو اینجا قرار خواهم داد


   
نقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

ریش هم در رفته بود

خواب دیدم در شبی که روزی از خرداد بود (!)

چهره ام جذّاب تر ، نورانی و پر باد بود

یک تریبون بود و من هم پشت آن در حال فک

گوش ملّی بود و من هم حرف هایم بانمک :

" – دختران مومن و آقا پسرهای دلیر

زن ذلیلان عزیز و سر به زیران فقیر

من همان باشم که دایم حرف خوبی می زنم

ریش خود را هم شمالی ، هم جنوبی می زنم

پول بسیاری بریزم زیر پای دیگران

البته با ذکر حدّ شرعی و احکام آن !

قلوه و دل می فروشم ، چیزها را جای چیز

عادتی دیرینه دارم بر اصول زیر میز

هرکجا پا می نهم دستی به خوش نامی زنم

در صف روحانیان هم گاه و گه جا می زنم ! (1)

من رقیبان می زنم پس از کهین و از مهین

یعنی این که لعنـةُالله علیهم اَجمعین

هر رقیب از نام من گریان و دپرس می شود

با نگاه تیزبینم ، مست و بی حس می شود

من برای رای تان دولّا و پایین می شوم

بعد رای آوردنم ،همچون و همچین می شوم

رای خواهد ریخت بر من از شمال و از جنوب

می شوم من آن رییس جُم نخور توی قلوب

بعد رای آوردنم تکذیب و حاشا می کنم

می روم گشتی به سرتاپای دنیا می کنم

بر چپ و بر راست ، حرف گنده راحت می زنم

وعده های بی خودی از روی عادت می زنم

من پیام نور را جای اِس اِم اِس می کنم

ای کی یوسان را درون خون خود حس می کنم

می دهم تغییر دنیا را فقط با یک فشار

جان تو کاری نداردها ...شبیه بالتازار !

کودکان را دوست دارم که دم از کارتون زدم

چون که این جانب برای نسل بعدی آمدم

حرف کشکی یا زرشکی ...آب دوغی می زنم

تیکّه های خاص را توی شلوغی می زنم

صد هواپیما اگر چپ گردد و افتد به گور

آه ...ابراز تاسّف می کنم از راه دور

اهل طنز و نقد را با قدرتم قِل می دهم

یک قِل ِ تحت فشار ِ خوب و خوشگل می دهم

-ازنگاه بنده هرکس طنز را دَر می کند

با تبسّم های خود اوضاع ، بدتر می کند –

حرکت موزون و جنبش را بسوزانم چنان

لیکن آن جوری که آلوده نگردد آسمان

رای تان را دوستان ،خوب است که بر من دهید

قول خواهم داد با پارتی من چیزی شوید

هرکسی هم از سخاوت رای خود بر من نداد

گر که بشناسم چه کس باشد ،دهم عمرش به باد

دوست می دارم من این رای خوش هر دوست را

تا به هر نوعی که باشد برکَنم آن پوست را ..."

ناگهان با نیش سوسکی یآلغوز و بی نوا

خواب من شد پاره و برخاستم روی دو پا

سوسک روی چشم و گوش و گردنم ور رفته بود

دست بر ریشم کشیدم ...ریش هم دَر رفته بود !


   
پاسخنقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

اشعار دانشجویی

من به یک نمره ناقابل ده خشنودم

و به لیسانس قناعت دارم

من نمی خندم اگر دوست من می افتد

من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم

خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد

اتوبوس کی می آید

خوب می دانم برگه حذف کجاست

هر کجا هستم باشم

تریا ، نقلیه و دانشکده از آن من است

چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها

رخت ها را بکنیم ، پی ورزش برویم

توپ در یک قدمی است

و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است

و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست

و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم

و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم

و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم

و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم

و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست

و اگر هست چرا یخ زده است

بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم

کار ما نیست شناسایی مسئول غذا

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی پیوسته شناور باشیم

اهل دانشگاهم!

اما نیستم دانشجو

کارت من گمشده است

من به مشروط شدن نزدیکم

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان

نبضشان را می گیرم

هذیان هاشان را می فهمم

من ندیدم هرگز یک نمره بیست

من ندیدم که کسی ترم آخر باشد

من در این دانشگاه چقدر مضطربم

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت

من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره ده دم دانشکده پشتک می زد

دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد

اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت

سفر سبز چمن تا کوکو

بارش اشک پس از نمره تک

جنگ آموزش با دانشجو

جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا

جنگ نقلیه با جمعیت منتظران

حمله درس به مخ

حذف یک درس به فرماندهی رایانه

فتح یک ترم به دست ترمیم

قتل یک نمره به دست استاد

مثل یک لبخند در آخر ترم همه جا را دیدم

استاد از من پرسید چند نمره ز من می خواهی ؟

من از او پرسیدم نمره سیری چند ؟

پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد

درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب

امتحان چیزی بود مثل آب خوردن

درس بی رنجش می خواندم

نمره بی خواهش می آوردم

تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند

و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت

درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود

کم کمک دور شدیم از آنجا بار خود را بستیم

عاقبت رفتیم دانشگاه به محیط خس آموزش

رفتم از پله دانشکده بالا

استاد از من پرسید چند نمره ز من می خواهی ؟

من از او پرسیدم نمره سیری چند ؟

پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد

درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب

امتحان چیزی بود مثل آب خوردن

درس بی رنجش می خواندم

نمره بی خواهش می آوردم

تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند

و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت

درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود

کم کمک دور شدیم از آنجا بار خود را بستیم

عاقبت رفتیم دانشگاه به محیط خس آموزش

رفتم از پله دانشکده بالا


   
پاسخنقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

رشته ام علافی ست ، جیب هایم خالیست !!!!

رشته ام علافی*ست

جیب*هایم خالی*ست پدری دارم

حسرتش یک شب خواب

دوستانی همه از دم ناباب

و خدایی که مرا کرده جواب

اهل دانشگاهم

قبله ام استاد است

جانمازم نمره

خوب می*فهمم سهم آینده من بی*کاریست

من نمی*دانم که چرا می*گویند

مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار

و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید

باید از مردم دانا ترسید

باید از قیمت دانش نالید

وبه آن*ها فهماند

که من ایجا فهم را فهمیدم

من به گور پدر علم و هنر خندیدم


   
پاسخنقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

اصلاح

بهر اصلاح صورت وســـر خویش

رفتـــــــــه بودم دکـــــــان سلمانی

چشم بـد دور ، دکّه ای دیــــــــــدم

از سیاهــــــی چو شام ظلمـــــانی

سقف دکّـــــان به حـــــال افتـــادن

در ودیــــــــــوار ، رو بـــه ویرانی

عکسهــــــا بود هر سو آویـــزان

همـــــــه در حـــــــال نیمه پنها نی

یک طرف عکس مجلس مختــــــار

یک طـــرف عکس مسلم وهانی

یک طرف عکس رستم دستـــــان

یکســــــــــــــــو افراسیاب تورانی

یکطرف عکس حضــــرت بلقیس

روی قالیچـــــــــــــــه ی سلیمـانی

دو ســـه تن مشتری در آن حفره

مجتمع گشته همچـــــــــــو زندانی

پیرمردی گرفتــــه تیــــغ به دست

همچــــــــــو جلّاد عهــــــد ساسانی

نوبت مــــــن رسیــــــد وبنشستم

زیر دستش به صــــــــــد پریشانی

لنگی انداخت دور گــــردن مــــن

چون رسن بر گلــــــوی یک جانی

دیدم آیینه ای مقابــــــــــل خویش

قاب آیینه بـــــــــــــــود سیمــــــانی

اندر آیینه عکــــــــس خــود دیدم

خارج از شکـــــل و وضع انسانی

چشمهـــا چپ ، دهان کج وکوله

چهره چون گیـــــــــوه ی سینجـانی

گفت : برگو سرت چه فــرم زنم؟

بابلی، آملی ، خراســــــــــــــــانی

جوشقــانی ، ابر قــویی ، رشتی

کهبدی ، بن سعـــــودی ، آلمــــانی

گفتمش: هرچه میل سر کاراست

هـــــــــــــر طریقی صلاح می دانی

گفت: شغل تو چیست؟ گفتم: من

شاعــــرم ، شهــــــره در سخندانی

گفت : آری همین هنرکافی است

از برای نـــــــــــــــــــــــژاد ایرانی!

دست بر شانه برد وشد مشغــول

در ســـــــــــر من به شانه گردانی

چنـــــــــد مویی که داشتم بر سر

همــــــــــــه را ریخت روی پیشانی

گفت : این فــــــــرم بوده از اوّل

ســــــــــــــــــــر میرزا حبیب قاآنی!

پس ازآن زد به سمت چپ مویم

گفت : این هــــم کلیم کاشــــــانی!

به سوی راست بـــرد و بــا خنده

گفت: این است فرم خاقــــــــــانی!

پس به بالا کشــاند مویم وگفت:

بارک الله عبیـــــــــــد زاکــــــــانی!

بعد ازآن ریخت جملـه را در هــم

گفت : این هـــــــم حسینقلیخانی!

تیــغ را بر گرفت ومشتی مــوی

از ســـــــــر من بزد بـــــه آســا نی

گفت: حقّــــا که شد قیافه ی تــو

عینهــــــــو چون رجال روحــــــانی

روز آدینه ســـــــــــــر تراشیدن

مستحب است در مسلمــــــــــــــانی

الغــــــــــرض تا به خود بجنبیدم

رفت مـــــویم به عــــــــــــــالم فانی

ســرم از زیر تیــــــغ او در رفت

پاک وپاکیزه صاف ونـــــــــــورانی…!

ابوتراب جلی


   
پاسخنقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

بخشی از کتاب ابراهیم(طنز)

…چون که اسناد روبه راه شدند

جمله تحویل دادگاه شدند

آن زمان موقع محاکمه شد

نوبت دستگاه حاکمه شد:

پسر اسم تو چیست؟ ابراهیم

پدرت؟ آذر ، اهل اورشلیم

تو شبیخون زدی به بتخانه؟

تو فتادی به جان بت ها؟ نه!

تو نمودی به ضرب تیشه جدا

دست و پا از تن بتان؟ ابدا!

تو نهادی قدم در این خط سیر

که بتان سرنگون شوند؟ نخیر!

چه کسی خرد کرده بت ها را؟

-تهمت بی جهت مزن ما را

بگو اصل قضیه را جانم

-جان تو هیچ من نمی دانم

دستخط پلیس در این باب؟

-خواست از من پلیس حق و حساب

از تو اسنادی آمده است به دست

-مگه حرف پلیس هم سند است؟

به خیالت که کار ما بازیست؟

-خیر کار شما سند سازیست

چه کسی جز تو قاتل بت هاست؟

-کار کار بت بزرگ شماست

ناتوان است این بت از حرکت

-پس چرا خواستید از او برکت؟

این که عاجز به کار خویشتن است

از کجا پیشوای مرد و زن است؟

قطعه ای چوب و قالب بی جان

از کجا می دهد شما را نان؟…


   
پاسخنقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

خواستگاری کره خر

کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش

پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش

وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت

ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت

مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری

تـــو کــه هر روز به صحرا میری

وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم

ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شومشپـدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم

ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم

تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی

نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی

تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت

پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت

هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تو را

یک جو از عقل به سر نیست تو را

به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی

بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی

بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری

بــهـــر مــــردم بــبـــری تــو باری

بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری

بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری

یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار

تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار

بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس

بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس

جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا

روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا

بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گلکاری

بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری

وقــتی ایـــنـهــا بـــشـــود آمــاده

بــعـــد از ایـــن زنـــدگــیـــّت آغـازه

می بــری مـــاده خــرت را حجله

بــا تـــأنــی نَـکــه بـــا ایـــن عـجـله

بــشـنــو ایــن پــنــد زبابای خرت

پــــــدر بـــــا ادب و بــــا هــــنـــرت

تــا کـــه اســبــاب مــهــیــا نشود

موسم عــقــد تــو بــر پا نشود

پــس از امــروز بــرو بر سرکار

تــا نـــهـــنـــد آدمـــیـــان پــشتت بار


   
پاسخنقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

لیلی مجنون اینترنتی

گله میکرد ز مجنون لیلی

که شده رابطه مان ایمیلی

حیف از آن رابطه ی انسانی

که چنین شد که خودت میدانی

عشق وقتی بشود دات کامی

حاصلش نیست به جز ناکامی

نازنین خورده مگر گرگ تو را ؟

برده به دات کام و دات ارگ تو را؟

بهرت ایمیل زدم بیشطرک

جای سابجکت نوشتم به درک

به درک گر دل من غمگین است

به درک گر غم من سنگین است

به درک رابته گر خورده ترک

قطع آن هم به جهنم به درک

آنقدر دلخور از این ایمیلم

که به این رابطه هم بی میلم

مرگ لیلی نت و مت را ول کن

همه را جای OK كنسل كن

OFF كن كامپیوتر را جانم

یار من باش و ببین من ON ام

اگرت حرفی و پیغامی هست

روی کاغذ بنویس با دست

نامه یک حالت دیگر دارد

خط تو لطف مکرر دارد

خسته از Font و ز Format شده ام

دلخور از گردلی @ ( ات ) شده ام

کرد رپلای به لیلی مجنون

که دلم هست از این سابجکت خون

باشه فردا تلفن خواهم کرد

هر چه گفتی که بکن خواهم کرد

زودتر پیش تو خواهم آمد

هی مرتب به تو سر خواهم زد

راست گفتی تو عزیزم لیلی

دیگر از من نرسد ایمیلی

نامه ای پست نمودم بهرت

به امیدی که سر آید قهرت...


   
پاسخنقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

ما اصولا بیشتر غر می نیم

صبح تا شب، مستمر غر می زنیم

ما اصولاً بیشتر غر می زنیم

***

طبق تحقیقات، حتی توی خواب

یا به پهلو یا دمر غر می زنیم

صبح بعد از پاشدن از خواب هم

ابتدا یک مختصر غر می زنیم

توی منزل هم اگر ممکن نشد

می رویم این دور و بر غر می زنیم

ظاهرا خوب است، حالی می دهد

علتش این است اگر غر می زنیم

هر کجا باشیم، در آپارتمان

یا که ویلا و کپرغر می زنیم

پشت رل در مرسدس بنزی قشنگ

یا که بر پالان خر غر می زنیم

گاه گاهی نم نمک یا زیر لب

گاه گاهی با تشر غر می زنیم

یا که خیلی بد ادا همراه با

پیچ و تابی در کمر غر می زنیم

گاه با کوبیدن یک لنگه کفش

یا دو دستی توی سر غر می زنیم

از کسی هر وقت دلخور می شویم

هفته ها کلی پکر غر می زنیم

وقت بیماری که محشر می شویم

بیشتر از سی نفر غر می زنیم

همسفر ها بیشتر تک می پرند

بسکه دائم در سفرغر می زنیم

بچه تا می گوید از بیرون برام

چیپس یا چیزی بخرغر می زنیم

توی شرکت از مدیر آزرده ایم

رو به این مشدی صفرغر می زنیم

یا که از دایی کیارش دلخوریم

هی به زندایی قمرغر می زنیم

وقت بر گشتن به منزل از سرِ

کوچه یا از پشت در غر می زنیم

چانه و این فکمان اوراق شد

بس که هی بر همدگر غر می زنیم

***

ما کما کان نیمی از این عمر را

بیخودی یا بی ثمر غر می زنیم


   
پاسخنقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

باز هم لیلی و مجنون

دید مجنون دختری مست و ملنگ

در خیابان با جوانانی مشنگ

خوب دقت کرد در سیمای او

دید آن دختر بُود لیلای او

با دلی پردرد گفتا این چنین

حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

من شنیدم تازگی چت می کنی

با جوانی اهل تربت می کنی

نامه های عاشقانه می دهی

با ایمیل از ( توی) خانه می دهی

عصرها اطراف میدان ونک

می پلاسی با جوانان ونک

خرمن مو را چرا آتش زدی؟

زیر ابرو را چرا آتش زدی؟

چشم قیس عامری روشن شده

دختری چون تو مثال زن شده

دامن چین چین گلدارت چه شد؟

صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟

ابروی همچون هلالت هم پرید؟

آن دل صاف و زلالت هم پرید؟

قلب تو چون آینه شفاف بود

کی در آن یک ذرّه ( شین و کاف) بود

دیگر آن لیلای سابق نیستی

مثل سابق صاف و عاشق نیستی

قبلنا عشق تو صاف و ساده بود

مهر مجنون در دلت افتاده بود

تو مرا بهر خودم می خواستی

طعنه ها کی می زدی از کاستی؟

زهرماری هم که گویا خورده ای

آبروی هرچه دختر برده ای

رو به مجنون کرد لیلا گفت : هان

سورۀ یاسین درِ* ِگوشم نخوان

تو چه داری تا شوم من چاکرت؟

مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟

ریش تو رسیده روی ناف

هستی از عقل و درایت هم معاف

آن طرف اما جوان و خوشگل است

بچه پولدار است گرچه که ول است

او سمندی زیر پا دارد ولی

تو به زحمت صاحب اسب شـَلی

خانه ات دشت و بیابان خداست

خانۀ او لااقل آن بالاهاست

با چنین اوضاع و احوالت یقین

خوشه ات یک می شود ، حالا ببین

او ولی با این همه پول و پله

خوشۀ سه می شود سویش یله

گرچه راحت هست از درک و شعور

پول می ریزد به پای من چه جور

عشق بی مایه فطیر است ای بشر

گرچه باشی همچو یک قرص قمر

عاشق بی پول می خواهم چکار

هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار

راست می گویند، تو دیوانه ای

با اصول عاشقی بیگانه ای

این همه اشعار می گویی که چه؟

دربیابان راه می پویی که چه؟

بازگرد امروز سوی کوه و دشت

دورۀ عشاق تاریخی گذشت

تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده

قید فرهاد جـُلمبر! را زده

ویس هم داده به رامین این پیام

بین ما هرچه که بوده شد تمام

پس ببین مجنون شده دنیا عوض

راه تهرن را نکن هرروزه گز

اکس پارتی کرده ما را هوشیار

گرچه بعدش می شود آدم خمار

بیخیال من برو کشکت بساب

چون مرا هرگز نمی بینی به خواب

گفت با «جاوید» مجنون این چنین:

حال و روز لیلی ما را ببین

بشکند این «* دست شور بی نمک»

کرده ما را دختر قرتی اَنک

حال که قرتی شده لیلای من

نیست دیگر عاشق و شیدای من

می روم من هم پی ( کیسی ) دگر

تا رود از کله ام عشقش به در

فکر کرده تحفه اش آورده است

یا که قیس عامری یک برده است

آی آقای نظامی شد تمام

قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام

خط بزن شعری که در کردی زما

چون شده لیلای شعرت بی وفا


   
پاسخنقل‌قول
nepton
(@nepton)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 731
شروع کننده موضوع  

شعر باحال

ﭘﺎﺳﺑﺎﻥ ﻣﺭﺩی ﺑﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﻳﺩ ﻭ ﮔﻔﺗﺎ ﮐﻳﺳﺗﯽ؟

ﮔﻔﺕ: ﻓﺭﺩی ﺑﯽ ﺧﻳﺎﻝ ﻭ ﻓﺎﺭﻍ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﺍﺯ ﺑﻬﺭ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺭﻗﺻﯽ ﻭ ﺑﺷﮑﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ؟

ﮔﻔﺕ: ﭼﻭﻥ ﺩﺍﺭﺍی ﺷﻭﺭ ﻭ ﺷﻭﻕ ﻓﻭﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﺍﻫﻝ ﺧﺎک ﭘﺎک ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﻳﺎ ﺍﺭﺍک؟

ﮔﻔﺕ: ﺍﻫﻝ ﺷﻬﺭ ﺁﺑﺎﺩ ﻭ ﺧﻭﺵ ﺁﺑﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﺧﻳﻠﯽ ﺷﺎﺩ ﻫﺳﺗﯽ، ﺑﺎﺩﻩ ﻻﺑﺩ ﺧﻭﺭﺩﻩ ﺍی

ﮔﻔﺕ: ﻫﻡ ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻩ ﺧﻭﺭ ﺑﻳﺯﺍﺭﻡ، ﻫﻡ ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﻭﺻﺎﻝ ﻧﺎﺯﻧﻳﻧﯽ ﺳﺭﺧﻭﺷﯽ؟

ﮔﻔﺕ: ﺍﺯ ﺷﻬﻭﺕ ﭘﺭﺳﺗﯽ ﻫﻡ ﺩﮔﺭ ﺍﻓﺗﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﭘﺱ ﺷﺎﻳﺩ ﻗﻣﺎﺭی ﮐﺭﺩﻩ ﺍی، ﭘﻭﻟﯽ ﺑﺭﺩﻩ ﺍی

ﮔﻔﺕ: ﻣﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﺧﺕ ﭘﺎ ﻧﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﭘﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﮐﺎﻥ ﻳﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺍی ﮐﺵ ﺭﻓﺗﻪ ﺍی؟

ﮔﻔﺕ: ﺩﺯﺩی ﻫﻡ ﻧﻣﯽ ﭼﺳﺑﺩ ﺑﻪ ﻭﺿﻊ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﺁﺧﺭ ﻫﻳﭻ ﺳﺭﮔﺭﻣﯽ ﻧﺩﺍﺭی ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺏ؟

ﮔﻔﺕ: ﺳﺭﮔﺭﻡ ﻧﻣﺎﺯﻭ ﺳﺟﺩﻩ ﻭ ﺳﺟﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﻻﺑﺩ ﺛﺭﻭﺗﯽ ﺩﺍﺭی ﻭ ﺩﻟﺷﺎﺩی ﺑﻪ ﭘﻭﻝ؟

ﮔﻔﺕ: ﻣﻥ ﻣﺳﺗﺿﻌﻑ ﻭ ﻣﺳﮑﻳﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﺁﻳﺎ ﺭﺍﺳﺗﯽ ﺁﻫﯽ ﻧﺩﺍﺭی ﺩﺭ ﺑﺳﺎﻁ؟

ﮔﻔﺕ: ﺧﻭﺩ ﭘﻳﺩﺍﺳﺕ ﺍﻳﻥ ﺍﺯ ﻭﺻﻠﻪ ی ﻟﺑﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﮔﻭﻳﺎ ﮐﺎﺭﻣﻧﺩ ﺳﺎﺩﻩ ﺍی ﻳﺎ ﮐﺎﺭﮔﺭ؟

ﮔﻔﺕ: ﺑﯽ ﮐﺎﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺑﻬﺭ ﮐﺎﺭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﻔﺕ: ﺑﯽ ﮐﺎﺭی ﻭ ﺑﯽ ﭘﻭﻟﯽ ﭘﺱ ﺍﻳﻥ ﺷﺎﺩی ﺯ ﭼﻳﺳﺕ؟

ﮔﻔﺕ: ﻳﮏ ﺯﻥ ﺩﺍﺷﺗﻡ، ﺍﻳﻧﮏ ﻁﻼﻗﺵ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ!


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 3 / 3
اشتراک: