تهمتن ز اندر کمان راند زود
بر آن سان که سیمرغ فرموده بود
در این درگه که گه گه که که که که شود ناگه
مشو غره به امروزت زفردا را نه ای آگه!
ساسان یه چی بگو!
همه در هوای فریدون بدند
که از جور ضحاک پر خون بدند
دل میرود زدستم،صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان،خواهد شد آشکارا
ایا شاه محمود کشورگشای
ز من گر نترسی بترس از خدای
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شده تیره اندر سرای درنگ
میان کرده باریک و دل کرده تنک
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سراید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
ای صاحب کرامت شكرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
روزي ز سر سنگ عقابي به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بياراست
تنومندیم ده چو دادی تنم
چو از خاک برم داشتی مفکنم
من آن نيم كه حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بي تو حرام
سعدي