Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

مشاعره با شعر نو...

224 ارسال‌
22 کاربران
131 Reactions
18.5 K نمایش‌
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

دیدم بعضی بچه ها مشاعره با شعر نو رو دوست دارن ولی جاشو پیدا نمی کنن گفتم با اجازه مدیران انجمن من این تاپیکو بذارم!

این گوی و این میدان برای طرفداران مشاعره با شعر نو...:


   
mis_reihane و Mahtabi واکنش نشان دادند
نقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

تا کی در این بیابان سر زیر پر نهم؟

با خود مرا ببر به چمنزارهای دور

شاید به یک درخت رسم نغمه سر دهم.

من بی قرار و تشنه ی پروازم

تا خود کجا رسم به هر آوازم...


   
پاسخنقل‌قول
sasanhosn
(@sasanhosn)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 459
 

ماخ اولا پیکره رود بلند.

می رود نا معلوم

می خروشد هر دم

می جهاند تن، از سنگ به سنگ.

چون فراری شده ای

که نمی جوید راه هموار.

می تند سوی نشیب

می شتابد به فراز.

می رود بی سامان

با شب تیره، چو دیوانه که با دیوانه.

نیما یوشیج


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

همپای رقص نازک نی زار

مرداب می گشاید چشم تر سپید.

خطی ز نور روی سیاهی است:

گویی بر آبنوس درخشد زر سپید.

دیوار سایه ها شده ویران.

دست نگاه در افق دور

کاخی بلند ساخته با مرمر سپید.


   
پاسخنقل‌قول
sasanhosn
(@sasanhosn)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 459
 

دیرگاهی است که در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا می خواند

لیک پاهایم در قیر شب است

رخنه ای نیست در این تاریکی

در و دیوار به هم پیوسته

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندی رسته

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است

روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد

می کنم هر چه تلاش،

در قیر شباو به من می خندد .

سهراب سپهری


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

در پس گردونه خورشید ، گردی میرود بال ز خاکستر.

و صدای حوریان و مو پریشان ها می آمیزد

با غبار آبی گل های نیلوفر:

باز شد درهای بیداری.

پای درها لحظه وحشت فرو لغزید.

سایه تردید در مرز شب جادو گسست از هم.

روزن رویا بخار نور را نوشید

سهراب سپهری


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

نام ات را به من بگو

دست ات را به من بده

حرف ات را به من بگو

قلب ات را به من بده

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبان ات برای همه لب ها سخن گفته ام

و دست های ات با دستان من آشناست.

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان،

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام

زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بوده اند

شاملو


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

بابا یکم رو حافظه شعریتون کار کنین...!

منتظر شعر بعدی هستیم...!


   
پاسخنقل‌قول
sasanhosn
(@sasanhosn)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 459
 

دنگ...، دنگ ....

لحظه ها می گذرد.

آنچه بگذشت ، نمی آید باز.

قصه ای هست که هرگز دیگر

نتواند شد آغاز.

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سر زمان ماسیده است.

تند برمی خیزم

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

رنگ لذت دارد ، آویزم،

آنچه می ماند از این جهد به جای :

خنده لحظه پنهان شده از چشمانم.

و آنچه بر پیکر او می ماند:

نقش انگشتانم.

سهراب سپهری


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

من بهر سو میدوم گریان از این بیداد

میکنم فریاد ای فریاد ای فریاد

وای بر من همچنان میسوزد این آتش

آنچه دارم دفتر و دیوان

و آنچه دارم منظر و ایوان

من بدستان پر از تاول

می کنم اینطرف خاموش

وز لهیب آن روم از هوش

اخوان


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

صرفاً جهت اندازه گیری قطر خاک تاپیک...!


   
پاسخنقل‌قول
shaeremehr2
(@shaeremehr2)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 160
 

شکسته دلم

شکسته نگاهم

شکسته به انتظار

شکسته لحظه لحظه های نبودنت


   
پاسخنقل‌قول
mohammad002
(@mohammad002)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 919
 

توهم زده ای

که مجنون شده ای

و او لیلی ات لابد!

زهی خیال باطل...

مصطفی نجفی عمران


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 
دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود،

پایان شام شکوه ام.

صبح عتاب بود.


   
پاسخنقل‌قول
shaeremehr2
(@shaeremehr2)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 160
 

درون سینه ام درد

یک لحظه

یک نفس

و فقط یک نگاه تو

اینک اما من تمام دنیا را دارم


   
daren_shan واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

من درد در رگانم

حسرت در استخوانم

چیزی نظیر آتش

در جانم پیچید

سرتاسر وجود مرا گویی

چیزی به هم فشرد

تا قطره ایی به تفتگی

خورشید جوشید از دو چشمم

از تلخی تمامی دریاها

در اشک ناتوانی خود ساغری زدم

ممنون از همکاری و فعالیت...!


   
shaeremehr2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
صفحه 9 / 15
اشتراک: