دیدم بعضی بچه ها مشاعره با شعر نو رو دوست دارن ولی جاشو پیدا نمی کنن گفتم با اجازه مدیران انجمن من این تاپیکو بذارم!
این گوی و این میدان برای طرفداران مشاعره با شعر نو...:
فضا خاموش و در گاه قضا دور است
زمین کر، آسمان کور است
نمی خواهم بمیرم با که باید گفت؟
اگر زشت و اگر زیبا
اگر دون و اگر والا
من این دنیای فانی را
هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم
گاهی وقتهابابرداشت عمدی غلط ازافکارپاک دیگران انهایی که درپی اهداف خودهستندقدم به قدم خودرابه هدف نزدیکترمیکند
در کجاهای پاییزهایی که خواهند آمد
یک دهان مشجر
از سفرهای خوب
حرف خواهد زد ؟
دیگر شعر
بالی برای پرواز نیست
بندیست که مرا
در چار دیوار اتاقم
به زنجیر می کشد.
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
منم شیر،سلطان جانوران
سردفترخیل جنگ آوران
که تامادردرزمانه بزاد
بغریدوغریدنم یاد داد
نه نالیدن
بپاخاست،برخاستم درزمن
زجاجست،جستم چواونیزمن
خرامیدسنگین،به دنبال او
بیاموختم ازوی احوال او
خرامان شدم
راستی شعر بالایی آشناس برام نمدونم کجا خوندمش !
کاملشو میذاری تو یه تاپیکی...؟
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
يادم آيد :
تو به من گفتي :
از اين عشق حذر كن!
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب ، آئينه عشق گذران است
توری هوش را روی اشیا
لمس می کرد .
جمله جاری جوی را می شنید ،
با خود انگار می گفت :
هیچ حرفی به این روشنی نیست .
من کنار زهاب
فکر می کردم :
امشب
راه معراج اشیا چه صاف است !
تویی از آتش دیگر در دود
اندرین دایره
هر کس چو تو افتاد غریب
بهره ناچاریش این خواهد بود
این ترا بس باشد
کآشنای رنجت
نه همه کس باشد
در حریم علف های قربت !
در چه سمت تماشا
هیچ خوشرنگ
سایه خواهد زد ؟
کی
انسان
مثل آواز ایثار
در کلم فضا کشف خواهد شد ؟
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین
نقش هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح هایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود.
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین
نغمه می آورد بر مغزم هجوم
قصه ام دیگر زنگار گرفت:
با نفس های شبم پیوندی است.
پرتویی لغزد اگر بر لب او،
گویدم دل : هوس لبخندی است