Header Background day #09
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

مشاعره با شعر نو...

224 ارسال‌
22 کاربران
131 Reactions
18.5 K نمایش‌
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

دیدم بعضی بچه ها مشاعره با شعر نو رو دوست دارن ولی جاشو پیدا نمی کنن گفتم با اجازه مدیران انجمن من این تاپیکو بذارم!

این گوی و این میدان برای طرفداران مشاعره با شعر نو...:


   
mis_reihane و Mahtabi واکنش نشان دادند
نقل‌قول
shaeremehr2
(@shaeremehr2)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 160
 

مرگ هراس من نیست

میترسم تو فراموشم کنی

میترسم در فراموشی تو بمیرم

میترسم در نبود نفست بمیرم


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

من برگ را سرودی کردم

سرسبزتر ز بيشه من موج را سرودی کردم

پرنبض تر ز انسان

من عشق را سرودی کردم

پرطبل تر ز مرگ

سرسبزتر زِ جنگل

من برگ را سرودی کردم

پرتپش تر از دلِ دريا

من موج را سرودی کردم

پرطبل تر از حيات

من مرگ را

سرودی کردم


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

من با شن های

مرطوب عزیمت بازی می کردم

و خواب سفر های منقش می دیدم.

من قاتی آزادی شن ها بودم.


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

می کشم چو در آغوش به مهر

پرسم از خود که چه شد آغوشش

چه شد آن آتش سوزنده که بود

شعله ور در نفس خاموشش


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

شاخه ها پژمرده است.

سنگ ها افسرده است.

رود می نالد.

جغد می خواند.

غم بیاویخته با رنگ غروب.

می تراود ز لبم قصه سرد:

دلم افسرده در این تنگ غروب


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

برف می بارید و ما آرام

گاه تنها ، گاه با هم ، راه می رفتیم

چه شکایتهای غمگینی که می کردیم

با حکایتهای شیرینی که می گفتیم

هیچ کس از ما نمی دانست

کز کدامین لحظه ی شب کرده بود این بادبرف آغاز

هم نمی دانست کاین راه خم اندر خم

به کجامان میکشاند باز


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت.

این تاریکی ، طرح وجودم را روشن می کرد.


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

در دل من چیزی است

مثل یك بیشه نور

مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم

كه دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت

بروم تا سر كوه

دورها آوایی است

كه مرا می خواند.


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

در این کشاکش رنگین، کسی چه می داند

که سنگ عزلت من در کدام نقطه فصل است.

هنوز جنگل، ابعاد بی شمار خودش را، نمی شناسد.

هنوز برگ ، سوار حرف اول باد است.


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

تویی از آتش دیگر در دود

اندرین دایره هرکس

چو تو افتاد غریب

بهر ناچاریش این خواهد بود

این ترا بس باشد

کآشنای رنجت

نه همه کس باشد


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه ء برف

تشنه ء زمزمه ام


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا آب کن در کف دستان من

جرم نورانی عشق را ....


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

اما گاهی

آواز غریب رشد

در مفصل ترد لذت

می پیچید.

زانوی عروج

خاکی می شد.

آن وقت

انگشت تکامل

در هندسه دقیق اندوه

تنها می ماند.


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

در شب تنگ شکیبایی

عکسی آویخته بر دیوار

مثل یادی سبز

مانده در ذهن

شب پاییز

دختری

گردن افراشته با بارش گیسوی بلند

پسری

در نگاهش غم خاموش پدر


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

در امتداد وقت قدم زد،

گل را نگاه کرد،

ابهام را شنید.

باید دوید تا ته بودن.

باید به بوی خاک فنا رفت.

باید به ملتقای درخت و خدا رسید.

باید نشست

نزدیک انبساط

جایی میان بیخودی و کشف


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 7 / 15
اشتراک: