Header Background day #10
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

مشاعره با شعر نو...

224 ارسال‌
22 کاربران
131 Reactions
18.5 K نمایش‌
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

دیدم بعضی بچه ها مشاعره با شعر نو رو دوست دارن ولی جاشو پیدا نمی کنن گفتم با اجازه مدیران انجمن من این تاپیکو بذارم!

این گوی و این میدان برای طرفداران مشاعره با شعر نو...:


   
mis_reihane و Mahtabi واکنش نشان دادند
نقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

دلم گرفته

دلم عجیب گرفته است

و هیچ چیز

نه این دقایق خوشبو , که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش

نه این صداقت حرفی, که در سکوت میان دو برگ این شب بوست

نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند

و فکر می کنم

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد

نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:

چه سیب های قشنگی!


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

یاد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم .

یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم ،

طرحی از جاروها ، سایه هاشان در آب .

یاد من باشد ، هر چه پروانه که می افتد در آب ، زود از آب در آرم.

یاد من باشد کاری نکنم ، که به قانون زمین بر بخورد .

یاد من باشد فردا لب جوی ، حوله ام را هم با چوبه بشویم .

یاد من باشد تنها هستم.

ماه بالی سر تنهایی است.


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

تن تو کوه دماوند است

با غرورش تا عرش

دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز

ماری افتد از پشت

تن تو دنیایي از چشم است

تن تو جنگل بیداری هاست

هم چنان پابرجا

که قیامت

ندارد قدرت

خواب را خاک کند در چشمت

تن تو آن حرف نایاب است

کز زبان یعقوب

پسر جنگل عیاری ها

در مصاف نان و تیغه ی شمشیر

میان سبز

خیمه می بست برای شفق فرداها

تن تو یک شهر شمع آجین

که گل زخمش

نه که شادی بخش دست آن همسایه است

که برای پسرش جشنی برپا دارد

گل زخم تو

ویران گر این شادی هاست

تن تو سلسله ی البرز است

اولین برف سال

بر دو کوه پلکت

خواب یک رود ویران گر را می بیند

در بهار هر سال

دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز

کاری افتد از پشت

تن تو

دنیایی از چشم است


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،

با خود آوردم ز راهی دور

سنگ های سخت و سنگین را برهنه ای.

ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند

از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست

و ببندد راه را بر حمله غولن

که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست.


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

تالاب تاریک

سبک از خواب بر آمد

و با لالای بی سکون دریای بیهوده

باز

به خوابی بی رؤیا فرو شد...

جنگل با ناله و حماسه بیگانه است

و زخم تر را

با لعاب سبز خزه

فرو می پوشد.

حماسه دریا

از وحشت سکون و سکوت است.

شب تار است

شب بیمار ست

از غریو دریای وحشت زده بیدار است

شب از سایه ها و غریو دریا سر شار است،

زیبا تر شبی برای دوست داشتن.

با چشمان تو

مرا

به الماس ستاره های نیازی نیست،

با آسمان

بگو


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

وزشی می گذشت

و من در طرحی جا می گرفتم،

در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم.

پیدا، برای که؟

او دیگر نبود.

آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟

عطری در گرمی رگ هایم جابجا می شد.

حس کردم با هستی گمشده اش مرا می نگرد

و من چه بیهوده مکان را می کاوم:

آنی گم شده بود.


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

در نهان خانه ی جانم

گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر 100 خاطره پیچید


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام.

برگ ها روی احساسم می لغزند.


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

درخت تاك قد خم كرده ی بستان شهادت داد

مگر ديوار حاشا تا كجا،

- تا چند ؟


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

دیار من آن سوی بیابان هاست.

یادگارش در آغاز سفر همراهم بود.

هنگامی که چشمش بر نخستین پرده بنفش نیمروز افتاد

از وحشت غبار شد

و من تنها شدم


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

میان ما سرگدانی بیابان هاست.

بی چراغی شب ها، بستر خاکی غربت ها، فراموشی آتش هاست.

میان ما " هزار و یک شب " جست و جوهاست.


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

تمام راه به یک چیز فکر می کردم

و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.

خطوط جاده در اندوه دش تها گم بود.

چه دره های عجیبی!


   
پاسخنقل‌قول
daren_shan
(@daren_shan)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1134
شروع کننده موضوع  

یكی بود یكی نبود

زیر گنبد كبود

لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.

زار و زار گریه می كردن پریا

مث ابرای باهار گریه می كردن پریا.

گیس شون قد كمون رنگ شبق

از كمون بلن ترك

از شبق مشكی ترك.

روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر

پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد

از عقب از توی برج شبگیر می اومد...


   
پاسخنقل‌قول
Shervin
(@shervin)
Noble Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 763
 

در ابتدای خطیر گیاه ها بودیم.

که چشم زن به من افتاد:

صدای پای تو آمد: خیال کردم باد

عبور می کند از روی پرده های قدیمی.

صدای پای ترا در حوالی اشیا

شنیده بودم


   
پاسخنقل‌قول
shaeremehr2
(@shaeremehr2)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 160
 

ماه درون آسمان

درون شب

درون چشم تو

درون من

که من بدون تو

ندیده ام

نه دیده میشوم

نه تا ابد بدون تو


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 4 / 15
اشتراک: