دیدم بعضی بچه ها مشاعره با شعر نو رو دوست دارن ولی جاشو پیدا نمی کنن گفتم با اجازه مدیران انجمن من این تاپیکو بذارم!
این گوی و این میدان برای طرفداران مشاعره با شعر نو...:
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو , که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی, که در سکوت میان دو برگ این شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
ممنون شاعر جان از شعر زیبات((70))
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در ان هیچ کس نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند
سهراب
باتشکر فراوان از ذوق شاعر جان((70))((70))((70))
دارم راه می افتم
تا چطور با تو حرف بزنم
که چطور به حرف هایت گوش کنم ..
برای به تو رسیدن
یک بار برای همیشه باید راه می افتادم
برای با تو ماندن اما
روزی هزار بار
باید راه افتاد ..
دیار مردگان بر سر راهش بود
آفتاب قصد غروب نداشت
همیشه ظهر جهنم کویر تابستانی
همیشه لب خشک
درون تب درون آتش بود
در درون کومهی تاریک من که ذره ای با ان نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
جون دل یاران در هجران یاران
قاصد روز های ابری داروگ کی میرسد باران
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم
کیستی که من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم!
مست از شراب لبانت
مست
مست از نوازش نفست
مست
مستم بدون می من درکنارت
مست
تا بدین منزل نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام.
گرچه می سوزم از این آتش به جان ،
لیک بر این سوختن دل بسته ام.
سهراب
مرا توبی سببی نیستی
براستی صلت کدام قصیده ایی
ای غزل
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه تاریک
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا
که تو آغاز
میکنی
یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟
هر کجا هستی ، بگو با من .
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.
مار برق از لنه اش بیرون نمی آید.
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.
از چه دیگر می کنی پروا؟
ای کاش آب بودم
گر میشد آن باشی که خود میخواهی
آدمی بودن حسرتا! مشکلیست در مرزِ ناممکن. نمیبينی؟
ای کاش آب بودم ـبه خود می گويم
نهالی نازک به درختی گشن رساندن را
تا به زخمِ تبر بر خاک اش افکنند درآتش سوختن را؟
يا نشایِ سستِ کاجی را سرسبزی یِ جاودانه بخشيدن
نه یک ابدیت انگار
همیشه در سکوت
تا ساعت ها تکرار
تا ابد به خیال پیدا کردنه خانه باد
تا ابد به خیال رسیدن به خانه خورشید
من اینجا بس دلم تنگ ست
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
من از شادابی باغ زمرد کودکی براه افتاده بودم.
آیینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند،
درها عبور غمناک مرا می جستند.
و من می رفتم ، می رفتم تا در پایان خودم فرو افتم.
ناگهان ، تو از بیراهه لحظه ها ، میان دو تاریکی ، به من پیوستی.
صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت در آمیخت:
همه تپش هایم از آن تو باد، چهره به شب پیوسته ! همه
تپش هایم.
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی