دیدم بعضی بچه ها مشاعره با شعر نو رو دوست دارن ولی جاشو پیدا نمی کنن گفتم با اجازه مدیران انجمن من این تاپیکو بذارم!
این گوی و این میدان برای طرفداران مشاعره با شعر نو...:
@mixed-nut 93270 گفته:
تو برنمیگردی،
و این غمگینترین شعر جهان است
که ترجمه نمیشود؛
یعنی تو را
به هیچ زبانی
نمیتوان برگرداند؟
مینا آقازاده
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند ...
سپهری
دل است دیگر
یا شور میزند
یا تنگ میشود
یا می شکند...
آخر هم مهر سنگ بودن
میخورد روی پیشانی اش
شاعر: بعدا میگم :دی
@mixed-nut 93284 گفته:
دل است دیگر
یا شور میزند
یا تنگ میشود
یا می شکند...
آخر هم مهر سنگ بودن
میخورد روی پیشانی اش
شاعر: بعدا میگم :دی
شب سرودش را خواند
نوبت پنجره هاست
همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند
سپهری
ایول سارا ((5))
دست های هم را گرفته بودیم
تو در شب قدم می زدی
من در تاریکی...
گروس عبدالملکیان
@mixed-nut 93298 گفته:
ایول سارا ((5))
دست های هم را گرفته بودیم
تو در شب قدم می زدی
من در تاریکی...
گروس عبدالملکیان
یادم نمیاد اینو گفتم یا نه
یک نفر دیشب مرد
و هنوز نان گندم خوب است
و هنوز آب می ریزد پایین اسب ها می نوشند
پ.ن : چه گیری دادم به سپهری :دی
در میان من و تو فاصلههاست
گاه میاندیشم،
میتوانی تو به لبخندی
این فاصله را برداری...
حمید مصدق | آبی خاکستری سیاه
یه سری به این خاطر خوا بزن
که بدجوری کلافته!
نمی دونم شِنـُـفتی یا نه:
می گن عمو حافظ
تو پیاله عکس ِ طرف ُ می دیده!
منم پی ِ همین آدرس اومدم که حالا
قدمام مال ِ خودم نیس!
دِ نخند! با وفا!
ما خیلی وقته تلو تلو خورده تیم!
ی
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
فروغ فرخزاد
ه حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
دست به قلم می شوم خالی کنم
واژه های دلتنگی را
این نوشتن ها روزی
دیگری را پر خواهد کرد
بی تو مهتاب شبــی باز از آن کوچــــه گذشتم
همه تن چشـم شدم خیـره ب دنبال تو گشـتم
شـوق دیـدار تـو لبـریـز شـــد از جـام وجـودم
شــدم آن عــاشـق دیــوانـــه کــ بــــــودم
مگر نمیشود
آدم
سالهای بعد را به یاد بیاورد
و برای خودش
گریه کند؟...
عباس معروفی
ديدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
فروغ فرخزاد