سلام و درود
خوب عنوان تاپیک هم عنوانه هم یک تذکر
خاطراتِ گذشته اما از دست نرفته
و
خاطرات گذشته ،اما از دست نرفته
داشتم به تاپیک برگشت پایونیر نگاه می کردم که رفتم توی فکر و به یاد گذشته ها افتادم
یاد خاطراتی که توی نت داشتم افتادم
یاد لحظات شیرینی که با دوستان بودم و فراموششون نمی کنم
دوستانی که شاید هیچوقت چهره اشون رو ندیده باشم
صداشون رو نشنیده باشم
اما دوستان من بودن و خاطره های زیادی ازشون دارم
یادم افتاد به زمانی که توی گروه پایونیر بودم
به اینکه چطور شروع کردم
به اینکه چجوری وابسته شدم
به اینکه چقدر بچه هاشو دوس داشتم و دارم
به خاطرات گذشته
اما از دست نرفته
خاطراتی که هنوز در ذهنم با یاداوریشون لذت می برم
خاطراتی که سال ها زندگی منو در بردارن
خاطره آغازم
و خاطره های خوش
می دونم خیلی ادمای دیگه هم همچین خاطراتی رو دارن
نه تنها از گروه پایونیر
بلکه بچه های قدیمی لایف گیت
بچه های زندگی پیشتاز
همه کسانی که به اینجا تعلق داشتن و دارن
همه خاطرات با ارزشی دارن
خاطره ها خیلی ارزشمندن
این زندگی گذشته ما هست که حال ما رو ساخته
خاطره ها خیلی با ارزشن
این موضوع رو باز کردم
تا بگم
هرکس
هرخاطره ای
از هرجا
از شروع
از پایان
از خوشی
از غم
یا هرچیز دیگه ای داره
اگه دوس داره اینجا با بقیه شریک بشه
برای شروع خودم می گم
نزدیک به آذر سال 91 بود که وقتی داشتم در به در دنبال کتابی می گشتم که بخونم وارد وبلاگ پایونیر شدم
کاور کاراموز رنجر رو که دیدم جدا جذبش شدم
خواستم دانلودش بکنم که گفت باید توی فروم ثبت نام کنم
ثبت نام کردم و دانلود کردم
سریع جلدای اول تا سوم رو خوندم و رسید به جلد چهار که وسط ترجمه بود
خیلی سر می زدم به وبلاگ پایونیر تا ترجمه های جدید رو بگیرم
بعد یه بار به خودم گفتم این ادما دارن برای من رایگان کتاب ترجمه می کنن
خیلی نامردیه من بدون یه تشکر خشک و خالی به خاطر زحماتشون فقط دانلود کنم
دفعه بعد که وارد فروم شدم
تشکر کردم از پایونیر
دفعه بعد با خودم گفتم ایا یه تشکر خشک و خالی برای این زحمتی که داره برای ما می کشه بس بود؟؟
می دونستم خیلی کم بوده
ولی من کاری بلد نبودم که انجام بدم
برای همین گفتم حداقل لبخند بیارم روی لبای کسانی که برامون دارن زحمت می کشن
رفتم توی سایتای مختلف دنبال جوک گشتم
کلی پیدا کردم و اومدم توی فروم و تاپیک جک باز کردم
و جک ها رو کپی پیست کردم
از خودم چیزی انجام نداده بودم
اما حداقل تونسته بودم لبخندی به روی لبای کسانی که داشتن این زحمتو میکشیدن بیارم
یا حداقل تصور من این بود
چندین بار این کارو کردم
یه تعداد از بچه های فروم
مثه محمد مهدی
محمد هادی که الان نیستش
نپتون
ژوپیتر
ازم تشکر کردن
بعضیاشون صمیمانه تشکر کردن
و من برای اولین بار لذتی که از یه خدمت رایگان در ازای قدردانی بود رو چشیدم
واقعا لذت بردم که براشون کاری بکنم
اینجوری شد که فعالیتمو بیشتر و بیشتر کردم
اسم بچه ها رو حفظ شدم
تا حدی شناختمشون
باهاشون دوست شدم
و...این اغاز من بود
دوس دارم هرکدوم از شما دوستان هم یا آغازتون رو بگید یا خاطرات زیباتون رو
سپاس
خب بزارید نحوه اشنایی با این سایتو و اتفاقات بعدشو بگم
من تو هر دوتا سایت pioneer-group و life-gate عضو بودم. فعالیت چندانی نداشتم...فقط بخواطردانلود کتاب بود.
بعد فهمیدیم که این دو تا سایت یکی شدن هیچی دیگه ما هم خوشال شدیم..............رفتیم بانام کاربری mt4030ثبت نام کردیم ..بازم فعالیت چندانی نداشتم....اولین کسی که باهاش تو این سایت دوست شدم حمزه یاهمون محمد مننظر بود. بعد همینجوری به دوستام اضافه شد و صمیمیت و دوستی ما بیشتر شد ما هم فعالیتمون تو سایت شروع شد...........تو نقد فیلم و سریال درخواست مدیری دادم که قبول شد و ما مدیر ازمایشی شدیم...خیلی خوشحالم که عضوی از این خانواده بزرگ زندگی پیشتازم((110))ممنون
والا من یادم نمیاد ولی با یکی از سه یوزر qaz..qwe..shsbs...اومدم...خیلی از این سایت خوشم میومد..منم به وسیله ی رنجر آشنا شدم...ولی خب هیچوقت شرکتی تو بحثا نکردم...فقط دانلود..بچه تخسی بودم
منم یادمه پارسال بهمن بود فک کنم اومدم اینجا عضو شدم اونم فقط برا دانلود...فقط تو کتاب خونه سیر میکردم....تا اینکه تولینک کلی سفیر کبیرگفته بود برانظر دادن بیاین تالار...منم اون موقع مشغول امتحان دادن بودم...گفتم حالاباشه فرصتش که پیشاومد میرم....فرصتش نوروز بدس اومد....اولین تاپیکی که رفتمم مال سفیر کبیر بود....بدش کم کم هی میومدم......بد دقیقا روز 14اردیبهشت بودکه رفتم تو اسپم سنتروبا اولین کسایی که اشنا شدم زهرا ارگاتلام و لیلا بودن.....بدش کم کم با بقیه اشنا شدم....و دوستامو تو مدرسه دعوت کردم بیان اینجا......که یکیشون ارام جون خودم باشه.....بقیم اومدن ثبت نام کنن.....حالام که در خدمت شماییم.......
قضیه من را که بیشتر بچه ها می دونن.پس نمی گم دیگه((42))((42))((42))
ایول محمد حسین تاپیک خییییییییییییلی محشره و خاطره انگیزیه ! ((110)) منو یاد قدیما انداخت ....... کسایی که دیگه نیستن ........
خوب من ! با اینکه گفتنش خیلی سخته اما این یکی رو مدیون محمد علی هستم !
( محمد علی همکلاسیمه ..... اعضای جدید نمیشناسنش اما اعضای قدیمی باید بشناسنش فعلن یه مدتیه در افق محوه ! تو اون فروم یه کاری کرد که تا آخر تابستون هردومون زجر کشیدیم ! با اسم محمد مهدی تو فروم ثبت نام کرد منم به ناچار با اسم محمد علی ثبت نام کردم ! عاقا تا آخر تابستون هرکی تازه میومد منو نمیشناخت به من میگفت محمد علی ! ( چه توهینی از این بالاتر واقعا ؟؟؟ ) بعد منم یه هفت هشتا شکلک عصبانی میذاشتم و میگفتم من محمد مهدیم و خلاصه به تعداد اعضای فروم داستان اشتباه محمد علی رو توضیح دادم من ! آخه من جزو تا پسترا و تاپ تشکر شده ها بودم نمیشد از اول ثبت نام کنم ! حالا محمد علی از شنبه میاد میبینیدش ! همین اول سال تحصیلی شد تاپ پستر .... اون موقع کع سایت تازه وا شده بود ولی فک کنم نصف پستاش به علت اسپم پاک شده ! اصن برو بچ میگفتن اسپمر اعظم بهش ! )
خوب میگفتم من تا اون موقع فقط هری پاتر خونده بودم ( هرکدومشو به هفت هشت دور ) محمد علی وبلاگ خودشو بهم نشون داد و من فهمیدم که کتابخونه عظیمی هم توی اینترنت وجود داره ! خلاصه تمام وبلاگا و سایتا رو گشت میزدم ... داستان.... دراگون ایج ..... گود لایف و.... تا اینکه محمد علی بهم تلفن زد و گفت پرسی 3 تعطیل شده ! منم گفتم تو اصن بگو پرسی 3 چی هست بعد بگو تعطیل شده ! بعد که فهمید من نمیدونم چیه برام از پروژه هاش تعریف کرد و بعد از ابراز احساسات من درباره تعطیل شدنش گفت پروژه هاش توی وبلاگ گروه پایونیر ادامه داده میشه ! عاقا ما رفتیم تو وبلاگ و همون طور که عادتمه اول کامنتاشو باز کردم ! وقتی دیدم چقدر صمیمانه به کامنتا جواب میدن خیلی خوشم اومد ......... اون موقع تب کتاب گرفته بودم ! فقط کتابو دان میکردم نمیخوندمش ! تا اینکه یه روز کاراموز رنجر رو باز کردم و خوندم و لازم به گفتن نیست که 3 جلدشو تو یه هفته خوندم و اینجا بود که بود که فعالیتمو تو وبلاگ برای خوندن جلد چهارمش شروع کردم !
اون موقع امیر یا ژوپیتر تازه مدیر شده بود یادمه عملا در نقش کانورتر (convertor) بود ! یعنی فرمتای دیگه رو به پی دی اف تبدیل میکرد ! خلاصه اونجا بود که با پایونیر آشنا شدم و فصل به فصل که ترجمه میکرد تشکر میکردم و میخوندم ! توی کامنتا از همه بیشتر خوش میگذشت با ژوپیتر و کاترینا و دوقلو ها و محمد علی صحبت میکردیم و خلاصه خیلی کیف میداد .... تا اینکه توی فروم عضویدم ! فک کنم نفر 14 یا 17 همی بودم که عضو شدم .... اونجا تازه عضو بودم که کیبودر داغ پایونیر شد و منم 5 تا سوال پرسیدم خلاصه اون اولین برخورد مستقیم با پایونیر بود اونجا بود که خیلی از شخصیتش خوشم اومد ! هنوز این عادشتو یادم نمیره که کنار همه اسم ها یه « عزیز » میذاره !
خلاصه اون اولاش تعدادمون خیلی کم بود ! من بودم و محمد حسین و نپتون و محمد ( که در افق محوه الان ) و محمد هادی با کارتینا و مدیران گرامی ! کل اعضای فعال اینا بودن رو دست ما میچرخید فروم اصن ( اعتماد به نفسو ! ) تا اینکه کم کم اعضا ی جدید اومدن ! تا جایی که یادمه اعضای جدید بیشتر دختر بودن ! نه محمد حسین ؟
لیلی اومد که تو کیبورد داغش یه فاجعه ای رخ داد و یکی اومده بود چرت و پرت میگفت مدیران گرامی هم درحال خرخونی بودن تا اینکه امید ... چیزه یعنی مرتضی اومد بنش کرد همه راحت شدیم !
بهاره اومد ... تو تاپیک گفنگوی اعضا با برو بچ دیگه اسم واقعیشو کشف کردیم! سر اون قضیه بود که بهم گفتن شرلوک هلمز ! گرچه اسم اصلیشو من نفهمیدم ! خلاصه پدر ما رو در آور در بهاره تا اسمشو فهمیدیم آخر سرم گفت که این اسم واقعیش نیست ولی تو خونه به این اسم صداش میزنن ! هومم بهاره هم محو شده ولی گویا بعد امتحانات قراره بیاد!
اعظم اومد که سریع از همون اول گروه خواهران رو تشکیل داد ! واقعا اعظم به شادابی فروم کمک زیادی کرد ! دستش درد نکنه
و غزل اومد ! غزل همیشه آن بود تو همه تاپیکا شرکت میکرد و از همه پستا تشکر میکرد ! از پیشگامان سبک تشکر همگانی بود ! در واقع تو فروم با این شکلک شناخته شده بود ((55)) و یه شکلک دیگه که اینجا ندارتش ولی مضمون اونم همین بود ! همیشه انرژی مثبت میداد ! همیشه شاد بود ! و جغد شب بود ! تا اینکه چشممون رو باز کردیم دیدم غزل با اختلاف هزارتایی برترین ارسال کنندست و بیشترین تشکر شده ! که واقعا لایقش بود !
خیلیای دیگه اومدن ولی از اونجا که میدونم از خوندن چشماتون در اومده فقط نام میبرن! دلم برای همشون تنگ شده و فراموششون نمیکنم !
مجدی پلیسه - سجاد - سجاد - پنیر - احمد - نگار - مهسان - آریانا ، حجت ، امیر ( ژوپیتر ) ، فاطمه ( معاون ) - اعظم و............. از همشون تشکر میکنم که خاطرات اون فروم رو برام شیرین کردن !
و از تمام مدیرا هم تشکر میکنم!
____________________________________
خوب وارد عصر جدید سایت میشیم ! قرار شد دو سایت باهم ادغام بشن ! خیلیا مخالف بودن ! یکیش خود من بودم ! من و اون خیلیا میترسیدیم ! میترسیدیم که دیگه نتونیم جو صمیمی مثل اونجا درست کنم ! میترسیدی تو اون فروم از هم دور بشیم ! از اعضای جدید میترسیدیم ! مدت زیادی بود که فقط خودمون بودیم و نمیتونستیم چجوری باید با این همه عضو نا شناخته آشنا بشیم !
البته که یه ذره پیش بینیمون درست در اومد .... فقط یه ذره .... همون طور که بالا گفتم نصف بچه ها مفقود شدن ! خیلیا مدتی بود که میخواستن برن ولی دلشون نمیومد از جمع جدا شن و ادغام دو سایت بهانه ای شد که دل بکنن ! خیلیا حوصله نداشتن دوباره برای برقراری اون جو صمیمی تلاش کنن و رفتن ! آره خودمم یه مدت گم و گور بود تا اینکه محمد حسین و غزل تو یاهو به من گفتن که همه جا میشه صمیمیت به وجود آورد فقط مستلزم فعالیته ! و باید بگم که اشتباه میکردم ! هیچ وقت فک نمیکردم که با اعضای جدید اینقدر احساس راحتی بکنم ! فاطمه ، زهرا ، حانیه ( که منو خیلی یاد غزل میندازه ) ، لیلی ،علیرضا ، مجید ، وحید ، صادق ، محسن ، محمد و بقیه که شاید اسمشون یادم نیاد اینو به من نشون دادن که صمیمت ربطی به فروم نداره ربط به اعضا داره ! از همشون ممنوننم ! ((31))((31))
( چقدر رمانتیک شد ((200)) )
واوووووووووو شرمنده من چقدر حرف زدم ! (5)
@m.mahdi 52082 گفته:
ایول محمد حسین تاپیک خییییییییییییلی محشره و خاطره انگیزیه ! ((110)) منو یاد قدیما انداخت ....... کسایی که دیگه نیستن ........
خوب من ! با اینکه گفتنش خیلی سخته اما این یکی رو مدیون محمد علی هستم !
( محمد علی همکلاسیمه ..... اعضای جدید نمیشناسنش اما اعضای قدیمی باید بشناسنش فعلن یه مدتیه در افق محوه ! تو اون فروم یه کاری کرد که تا آخر تابستون هردومون زجر کشیدیم ! با اسم محمد مهدی تو فروم ثبت نام کرد منم به ناچار با اسم محمد علی ثبت نام کردم ! عاقا تا آخر تابستون هرکی تازه میومد منو نمیشناخت به من میگفت محمد علی ! ( چه توهینی از این بالاتر واقعا ؟؟؟ ) بعد منم یه هفت هشتا شکلک عصبانی میذاشتم و میگفتم من محمد مهدیم و خلاصه به تعداد اعضای فروم داستان اشتباه محمد علی رو توضیح دادم من ! آخه من جزو تا پسترا و تاپ تشکر شده ها بودم نمیشد از اول ثبت نام کنم ! حالا محمد علی از شنبه میاد میبینیدش ! همین اول سال تحصیلی شد تاپ پستر .... اون موقع کع سایت تازه وا شده بود ولی فک کنم نصف پستاش به علت اسپم پاک شده ! اصن برو بچ میگفتن اسپمر اعظم بهش ! )
خوب میگفتم من تا اون موقع فقط هری پاتر خونده بودم ( هرکدومشو به هفت هشت دور ) محمد علی وبلاگ خودشو بهم نشون داد و من فهمیدم که کتابخونه عظیمی هم توی اینترنت وجود داره ! خلاصه تمام وبلاگا و سایتا رو گشت میزدم ... داستان.... دراگون ایج ..... گود لایف و.... تا اینکه محمد علی بهم تلفن زد و گفت پرسی 3 تعطیل شده ! منم گفتم تو اصن بگو پرسی 3 چی هست بعد بگو تعطیل شده ! بعد که فهمید من نمیدونم چیه برام از پروژه هاش تعریف کرد و بعد از ابراز احساسات من درباره تعطیل شدنش گفت پروژه هاش توی وبلاگ گروه پایونیر ادامه داده میشه ! عاقا ما رفتیم تو وبلاگ و همون طور که عادتمه اول کامنتاشو باز کردم ! وقتی دیدم چقدر صمیمانه به کامنتا جواب میدن خیلی خوشم اومد ......... اون موقع تب کتاب گرفته بودم ! فقط کتابو دان میکردم نمیخوندمش ! تا اینکه یه روز کاراموز رنجر رو باز کردم و خوندم و لازم به گفتن نیست که 3 جلدشو تو یه هفته خوندم و اینجا بود که بود که فعالیتمو تو وبلاگ برای خوندن جلد چهارمش شروع کردم !
اون موقع امیر یا ژوپیتر تازه مدیر شده بود یادمه عملا در نقش کانورتر (convertor) بود ! یعنی فرمتای دیگه رو به پی دی اف تبدیل میکرد ! خلاصه اونجا بود که با پایونیر آشنا شدم و فصل به فصل که ترجمه میکرد تشکر میکردم و میخوندم ! توی کامنتا از همه بیشتر خوش میگذشت با ژوپیتر و کاترینا و دوقلو ها و محمد علی صحبت میکردیم و خلاصه خیلی کیف میداد .... تا اینکه توی فروم عضویدم ! فک کنم نفر 14 یا 17 همی بودم که عضو شدم .... اونجا تازه عضو بودم که کیبودر داغ پایونیر شد و منم 5 تا سوال پرسیدم خلاصه اون اولین برخورد مستقیم با پایونیر بود اونجا بود که خیلی از شخصیتش خوشم اومد ! هنوز این عادشتو یادم نمیره که کنار همه اسم ها یه « عزیز » میذاره !
خلاصه اون اولاش تعدادمون خیلی کم بود ! من بودم و محمد حسین و نپتون و محمد ( که در افق محوه الان ) و محمد هادی با کارتینا و مدیران گرامی ! کل اعضای فعال اینا بودن رو دست ما میچرخید فروم اصن ( اعتماد به نفسو ! ) تا اینکه کم کم اعضا ی جدید اومدن ! تا جایی که یادمه اعضای جدید بیشتر دختر بودن ! نه محمد حسین ؟
لیلی اومد که تو کیبورد داغش یه فاجعه ای رخ داد و یکی اومده بود چرت و پرت میگفت مدیران گرامی هم درحال خرخونی بودن تا اینکه امید ... چیزه یعنی مرتضی اومد بنش کرد همه راحت شدیم !
بهاره اومد ... تو تاپیک گفنگوی اعضا با برو بچ دیگه اسم واقعیشو کشف کردیم! سر اون قضیه بود که بهم گفتن شرلوک هلمز ! گرچه اسم اصلیشو من نفهمیدم ! خلاصه پدر ما رو در آور در بهاره تا اسمشو فهمیدیم آخر سرم گفت که این اسم واقعیش نیست ولی تو خونه به این اسم صداش میزنن ! هومم بهاره هم محو شده ولی گویا بعد امتحانات قراره بیاد!
اعظم اومد که سریع از همون اول گروه خواهران رو تشکیل داد ! واقعا اعظم به شادابی فروم کمک زیادی کرد ! دستش درد نکنه
و غزل اومد ! غزل همیشه آن بود تو همه تاپیکا شرکت میکرد و از همه پستا تشکر میکرد ! از پیشگامان سبک تشکر همگانی بود ! در واقع تو فروم با این شکلک شناخته شده بود ((55)) و یه شکلک دیگه که اینجا ندارتش ولی مضمون اونم همین بود ! همیشه انرژی مثبت میداد ! همیشه شاد بود ! و جغد شب بود ! تا اینکه چشممون رو باز کردیم دیدم غزل با اختلاف هزارتایی برترین ارسال کنندست و بیشترین تشکر شده ! که واقعا لایقش بود !
خیلیای دیگه اومدن ولی از اونجا که میدونم از خوندن چشماتون در اومده فقط نام میبرن! دلم برای همشون تنگ شده و فراموششون نمیکنم !
مجدی پلیسه - سجاد - سجاد - پنیر - احمد - نگار - آریانا ، حجت ، امیر ( ژوپیتر ) ، فاطمه ( معاون ) و............. از همشون تشکر میکنم که خاطرات اون فروم رو برام شیرین کردن !
و از تمام مدیرا هم تشکر میکنم!
____________________________________
خوب وارد عصر جدید سایت میشیم ! قرار شد دو سایت باهم ادغام بشن ! خیلیا مخالف بودن ! یکیش خود من بودم ! من و اون خیلیا میترسیدیم ! میترسیدیم که دیگه نتونیم جو صمیمی مثل اونجا درست کنم ! میترسیدی تو اون فروم از هم دور بشیم ! از اعضای جدید میترسیدیم ! مدت زیادی بود که فقط خودمون بودیم و نمیتونستیم چجوری باید با این همه عضو نا شناخته آشنا بشیم !
البته که یه ذره پیش بینیمون درست در اومد .... فقط یه ذره .... همون طور که بالا گفتم نصف بچه ها مفقود شدن ! خیلیا مدتی بود که میخواستن برن ولی دلشون نمیومد از جمع جدا شن و ادغام دو سایت بهانه ای شد که دل بکنن ! خیلیا حوصله نداشتن دوباره برای برقراری اون جو صمیمی تلاش کنن و رفتن ! آره خودمم یه مدت گم و گور بود تا اینکه محمد حسین و غزل تو یاهو به من گفتن که همه جا میشه صمیمیت به وجود آورد فقط مستلزم فعالیته ! و باید بگم که اشتباه میکردم ! هیچ وقت فک نمیکردم که با اعضای جدید اینقدر احساس راحتی بکنم ! فاطمه ، زهرا ، حانیه ( که منو خیلی یاد غزل میندازه ) ، لیلی ،علیرضا ، مجید ، وحید ، صادق ، محسن ، محمد و بقیه که شاید اسمشون یادم نیاد اینو به من نشون دادن که صمیمت ربطی به فروم نداره ربط به اعضا داره ! از همشون ممنوننم ! ((31))((31))
( چقدر رمانتیک شد ((200)) )
واوووووووووو شرمنده من چقدر حرف زدم ! (5)
وای محمدمهدی با ما فک می کردی نمی تونی ارتباط برقرار کنی؟؟؟؟؟
ما ترس داریم آخه پسر جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:دی:دی:دی:دی:دی
در ضمن آره دیگه غزل عممه به اون رفتم:دی
@Hermion 52086 گفته:
وای محمدمهدی با ما فک می کردی نمی تونی ارتباط برقرار کنی؟؟؟؟؟
ما ترس داریم آخه پسر جان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:دی:دی:دی:دی:دی
در ضمن آره دیگه غزل عممه به اون رفتم:دی
آره دقیقا همین فکر رو میکردم ! با اینکه آدم خیلی اجتماعی بودم !
من که نگفتم ازتون میترسیدم ! از اینکه نصف اعضای قبلی مفقود شده بودن ناراحت بودم ! من کل تابستونو فقط با اون بچه ها بودم و باهاشون مانوس شده بودم و دیگه فک نمیردم بتونم چنین صمیمیتی رو درست کنم به خاطر همین فعالیتم افت کرد ! من دقیقا کی کلمه ترس به کار بردم ؟
عاقا اصن مگه جلسه روانکاویه ؟؟ ((200)) ((200))
گفتم یه نسبتی با هم دارین ! ((200))
عاقا این که اسپم نبود ؟ اینم در راستای خاطرات گذشته بود دیگه !
@m.mahdi 52093 گفته:
آره دقیقا همین فکر رو میکردم ! با اینکه آدم خیلی اجتماعی بودم !
من که نگفتم ازتون میترسیدم ! از اینکه نصف اعضای قبلی مفقود شده بودن ناراحت بودم ! من کل تابستونو فقط با اون بچه ها بودم و باهاشون مانوس شده بودم و دیگه فک نمیردم بتونم چنین صمیمیتی رو درست کنم به خاطر همین فعالیتم افت کرد ! من دقیقا کی کلمه ترس به کار بردم ؟
عاقا اصن مگه جلسه روانکاویه ؟؟ ((200)) ((200))
گفتم یه نسبتی با هم دارین ! ((200))
عاقا این که اسپم نبود ؟ اینم در راستای خاطرات گذشته بود دیگه !
محمد مهدی قسمت دوم پستتو بخون دقیقا نوشتی
از اعضای جدید می ترسیدم!
خخخخخخخخخخخخخخخ
این جا اسپمرسنتر می باشد
بچه ها اول صمیمانه ازتون تشکر می کنم خیلی لطف دارید
جدی خیلی روحیه گرفتم
ممنون
اقا همه شروع ها رو خوندم
جدا خیلی قشنگ بودن
محمد مهدی یادته قبل از ادغام همه بچه ها اعتراض می کردن بعد یه دفعه م عصبانی شدم و...
اااااه قضیه ی سامی جدا خیلی خیلی بد بود
یادم نمیاد هیچوقت اونقدر توی نت عصبانی شده باشم
جدا اگر دستم می رسید دوس داشتم خاجش می کردم که دیگه از این غلطا نکنه
ولی خوب اونم گذشت
هرچند دردسرش خیلی بعد از رفتنش هم ادامه داشت
بگذریم
کیبورد لیلی جز پایانش جدا از دید من یکی حداقل نقطه ی عطفی در کیبورد ها بود و بشدت جالب بود
خخخخخ
اره یادش بخیر محمد مهدی خیلی جالبه اون اولا تعدادمون کم بود ولی خیلی هم با هم خوب بودیم
بعد دخترا هم که اومدن خیلی بهتر شد
حیف کاترینا و پایونیر رفتن
خخخخخخخخخخخخخخ
اتفاقا محمد پلیسه هم به خاطر تعریفای من اومد توی فروم قبلی
درواقع از قبل کیبورد لیلی عضو شد ولی فعالیت نداشت ولی وقتی اومد خیلی از اونجا خوشش اومد
هی غزل نامرد اونی که گفت ما از هر تازه واردی استقبال می کنیم من بودم(هرچند چن نفر دیگه هم اینو گفتن فک کنم خخخخ)
خخخخخخخخ
خانواده خوبی بودیم
و الان خانواده خوبی شدیم
یادش بخیر
خوب بذارید یه خاطره دیگه بگم
یادمه اون روزا خیلی به فروم وابسته شده بودم
جدا خیلی دوستش داشتم
درواقع خانواده دوم من نبود
خانواده اولم بود
خخخخخخخ
یادمه یکی گفت بیاید کیبورد ها رو دوباره راه بندازیم
فک کنم سلنا بود
محمد هادی خدا بیامرز شد مدیر کیبورد ها و اولین کیبورد شد مال خودش
خخخخخخخخ
من حتی نمی دونستم کیبورد داغ چی هست
خخخخخخخخ
اقا رفتم توی کیبوردش و از ماجرا با خبر شدم و گفتم در راستای فعالیتم دلم می خواد کیبوردشو منفجر کنم
رفتم نشستم سوال طرح کردم
اولیاش معمولی بودن
ولی اون زمان اولین سوالای محمد حسینی طراحی شدن
اخرش دیگه یکمی کم اوردم از کتاب اموزش پیش از ازدواج برای محمد هادی که 19 سالش بود سوال دراوردم
خخخخخخخخخخ
خیلی حال داد
فک کنم یکم قبل از اون ماجرا کیبورد هادی لیلی اومد
شایدم یکم بعدش
لیلی اولین دختر بود از نسلی که بعد شدیم خانواده پایونیر
یادمه توی تاپیک ترجمه کاراموز بود که من ی حرفی زدم
شایدم یکی دیگه یه حرفی زد بعد لیلی اومد تشکر کرد و یه حرفی زد و بعد ما بهش خوش امد گفتیم
درواقع فک کنم خودم بهش خوش امد گفتم و اونم گفت می تونید اسمم لیلیه و کم کم اشنا شدیم باهاش
یادمه همون زمانا پایونیر یه پستی داخل فک کنم همون تاپیک کاراموز داد و از یه سری ادما تشکر کرد
یادمه وقتی نام کاربری خودم رو دیدم که ازش به خاطر فعالیت توی بخش جوک تشکر کرده خیلی خوشال شدم خخخخخخخ
اینقدر مردم به پایونیر احترام می زاشتن و عزت و احترام داشت که یه تشکرش از من که تازه از اونجایی که با نام کاربری بود معلوم بود اسمم رو نمی دونه اینقدر روم تاثیر داشت که کلی خوشال بشم
درواقع حس کردم شاید جدا یکبار هم شده یه جوکی از من خونده و حداقل یکمی از هدف اولیه ی من برای جوک گذاشتن انجام شده
خخخخخخخخ
کلی حرف داشتم ولی همشو یادم رفت
خاطره جالبی نشد و خیلی بهم ناپیوسته بود
ولی ایشالا خاطره بعدی یه خاطره خیلی باحال می گم
خاطره ی اولین سرکاری من
خخخخخخخخ
خیلی باحال بود
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
بچه ها اول صمیمانه ازتون تشکر می کنم خیلی لطف دارید
جدی خیلی روحیه گرفتم
ممنون
اقا همه شروع ها رو خوندم
جدا خیلی قشنگ بودن
محمد مهدی یادته قبل از ادغام همه بچه ها اعتراض می کردن بعد یه دفعه م عصبانی شدم و...
اااااه قضیه ی سامی جدا خیلی خیلی بد بود
یادم نمیاد هیچوقت اونقدر توی نت عصبانی شده باشم
جدا اگر دستم می رسید دوس داشتم خاجش می کردم که دیگه از این غلطا نکنه
ولی خوب اونم گذشت
هرچند دردسرش خیلی بعد از رفتنش هم ادامه داشت
بگذریم
کیبورد لیلی جز پایانش جدا از دید من یکی حداقل نقطه ی عطفی در کیبورد ها بود و بشدت جالب بود
خخخخخ
اره یادش بخیر محمد مهدی خیلی جالبه اون اولا تعدادمون کم بود ولی خیلی هم با هم خوب بودیم
بعد دخترا هم که اومدن خیلی بهتر شد
حیف کاترینا و پایونیر رفتن
خخخخخخخخخخخخخخ
اتفاقا محمد پلیسه هم به خاطر تعریفای من اومد توی فروم قبلی
درواقع از قبل کیبورد لیلی عضو شد ولی فعالیت نداشت ولی وقتی اومد خیلی از اونجا خوشش اومد
هی غزل نامرد اونی که گفت ما از هر تازه واردی استقبال می کنیم من بودم(هرچند چن نفر دیگه هم اینو گفتن فک کنم خخخخ)
خخخخخخخخ
خانواده خوبی بودیم
و الان خانواده خوبی شدیم
یادش بخیر
خوب بذارید یه خاطره دیگه بگم
یادمه اون روزا خیلی به فروم وابسته شده بودم
جدا خیلی دوستش داشتم
درواقع خانواده دوم من نبود
خانواده اولم بود
خخخخخخخ
یادمه یکی گفت بیاید کیبورد ها رو دوباره راه بندازیم
فک کنم سلنا بود
محمد هادی خدا بیامرز شد مدیر کیبورد ها و اولین کیبورد شد مال خودش
خخخخخخخخ
من حتی نمی دونستم کیبورد داغ چی هست
خخخخخخخخ
اقا رفتم توی کیبوردش و از ماجرا با خبر شدم و گفتم در راستای فعالیتم دلم می خواد کیبوردشو منفجر کنم
رفتم نشستم سوال طرح کردم
اولیاش معمولی بودن
ولی اون زمان اولین سوالای محمد حسینی طراحی شدن
اخرش دیگه یکمی کم اوردم از کتاب اموزش پیش از ازدواج برای محمد هادی که 19 سالش بود سوال دراوردم
خخخخخخخخخخ
خیلی حال داد
فک کنم یکم قبل از اون ماجرا کیبورد هادی لیلی اومد
شایدم یکم بعدش
لیلی اولین دختر بود از نسلی که بعد شدیم خانواده پایونیر
یادمه توی تاپیک ترجمه کاراموز بود که من ی حرفی زدم
شایدم یکی دیگه یه حرفی زد بعد لیلی اومد تشکر کرد و یه حرفی زد و بعد ما بهش خوش امد گفتیم
درواقع فک کنم خودم بهش خوش امد گفتم و اونم گفت می تونید اسمم لیلیه و کم کم اشنا شدیم باهاش
یادمه همون زمانا پایونیر یه پستی داخل فک کنم همون تاپیک کاراموز داد و از یه سری ادما تشکر کرد
یادمه وقتی نام کاربری خودم رو دیدم که ازش به خاطر فعالیت توی بخش جوک تشکر کرده خیلی خوشال شدم خخخخخخخ
اینقدر مردم به پایونیر احترام می زاشتن و عزت و احترام داشت که یه تشکرش از من که تازه از اونجایی که با نام کاربری بود معلوم بود اسمم رو نمی دونه اینقدر روم تاثیر داشت که کلی خوشال بشم
درواقع حس کردم شاید جدا یکبار هم شده یه جوکی از من خونده و حداقل یکمی از هدف اولیه ی من برای جوک گذاشتن انجام شده
خخخخخخخخ
کلی حرف داشتم ولی همشو یادم رفت
خاطره جالبی نشد و خیلی بهم ناپیوسته بود
ولی ایشالا خاطره بعدی یه خاطره خیلی باحال می گم
خاطره ی اولین سرکاری من
خخخخخخخخ
خیلی باحال بود
هووووووووووو.... محمد مهدی بترس از من :دی خخخخخخخ.... تا وقتی خود غزل هس چه احتیاج به یادآوری توسط حانیست(توهین نشه بهت خواهر گلم :دی ) :دی ؟
سلام به همگی
از محمد حسین عزیز تشکر می کنم بابت این پست.
خیلی از خاطرات رو به یاد من آورد. خاطرات خیلی شیرین. دوست دارم منم بگم که پرسی 3 چی شد که به دنیا اومد.
به شخصه با این که سنم بیشتر از یه نوجوونه اما به ادبیات و رمانای فانتزی نوجوون خیلی علاقه مندم. یادم میاد وقتی اولین جلد پرسی توی طرفدارای فانتزی ترجمه و ارائه شد از فضای داستان خوشم اومد. بعد از اون سایت نوقلم شروع به ترجمه جلد دوم کرده بود که خیلی بین فصلا فاصله می افتاد. یادم میاد اون روزا کاترینا ( معرف خیلی از پایونیریهاس ((200))) پیله کرد و پایونیر به دنیا اومد. پیله کرد و پرسی 3 رو ایجاد کرد. پایونیر رو مجبور کرد که کتاب 3 پرسی رو ( برای همین بهش می گیم پرسی 3) ترجمه کنه. بعد از اونم نذاشت پایونیر از زیرش در بره و کتاب چهار دنبالش با پیگیری اون و طرفدارا ترجمه شد. سر ترجمه کتاب پنج و اعتراض به کار پایونیر از سمت سایت طرفدارای فانتزی کار رو زهرای عزیزمون به وبلاگ دیگه ای برد و مدیریتش کرد. بچه ها در این بین حتی یه لحظه هم تنها نذاشتنش. کاترینا می دونست که پایونیر دلش نمی آد زهرا رو ناراحت کنه و آخر کوتاه می آد. ترجمه جلد پنجم یه کار گروهی بود با مدیریت زهرا و مشارکت کاترینا. توی این مدت دیگه خیلی ها بودن که عاشق پرسی 3 شده بودن و کارایی که ارائه می داد. بعد از اتمام پرسی موضوع انحلال وبلاگ به وجود اومد که دوباره زهرا کوتاه نیومد. بعد از سه ماه وقفه و شور و مشورت زیاد دو مجموعه در پرسی 3 کلید خورد. مجموعه کارآموز رنجر و 39 سرنخ. هر دو مجموعه مورد علاقه قرار گرفتند و پایونیرا دیگه هر روز در کنار هم بودند و خیلی هم صمیمی شده بودند. تمام سعی وبلاگ در خوش قولی هاش و حفظ کیفیت کار و فاصله نیفتادن بین فصلا بود. مدیریت وبلاگ کار راحتی نبود و بدون وجود بچه های وبلاگ غیرممکن بود. عید سال 91 رو یادم نمی ره. کتاب دوم کارآموز رنجر رو ارائه می کردیم و خیلی بهمون خوش گذشت. بعد از اون اتفاقی که افتاد و جو ناراحت کننده و لطف خدا که شامل من و تمام دوستای پایونیری مون شد. خدا شروع دوباره ای رو بهمون هدیه کرده بود که باید برای سپاس از اون کاری می کردم. در این بین یک بار دیگه بحث انحلال وبلاگ پیش اومد چون واقعاً کارای شخصی من بیش از حدی بود که نمی شد اصول پایونیری رو حفظ کنم. سه جلد اول 39 سرنخ و جلد سوم کارآموز در این مدت ترجمه شدن. و من با خودخواهی تمام روز 29 مرداد به طور رسمی آخرین پست پرسی 3 رو ( علی رغم بی میلی موسس عزیزمون کاترینا و تمامی دوستدارای وبلاگ) ارسال کردم و کاملاً از فضای نت دور شدم. در همون روز بچه های وبلاگ که خیلی بامحبت بودن و دیگه خیلی هاشون از صمیمی ترین اعضای وبلاگ بودن به عنوان هدیه فروم گروه پایونیر رو باز کردند و شروع به فعالیت بی نظیری کردن. بعد از دو ماه و سبک شدن کارای شخصی ام به عنوان یه هدیه به بچه های پایونیر جلد چهارم کارآموز ترجمه شد. در این بین بچه ها فعالتر شدن و خیلی پروژه ها شروع شد و پیش رفت. بعد از اون دوباره اوج مشغله های کاری پیش اومد و واقعاً فکر می کردم که بچه ها نیازی به وجود من ندارن. برای همین دور شدم و از این وادی فاصله گرفتم. رفتم و به دنیای آدم بزرگا وارد شدم. به قطع می گم که هرگز اون طوری که باید بهم خوش نگذشت و همیشه یاد روزای خوب پرسی می افتادم. اون انس و الفت و مهربونی و صمیمیت خالص و ناب. ریحانه عزیز در این بین تصمیم به بازگشایی پرسی 3 گرفتن. و خیلی هم تلاش کرد و واقعاً سعی اش رو کرد اما اونم مشغله های خاص خودش رو داشت. ریحانه عزیز هم جلد اول در میان پنهان شدگان رو شروع کرد که کار دهم وبلاگ بود و مجموعه ای بی نظیره. ترجمه اش هم بی نظیره. در این بین مرتضی و فاطمه و بقیه بچه ها سی و نه سرنخ رو پیش رفتن و نگار هم با قبول ترجمه کارآموز رنجر 7 بچه ها رو خوشحال کرد. بچه های پایونیر شایسته بهترینها هستن. من موقع ادغام سایت و گروه نبودم اما خوشحالم که خانواده ی بزرگی داریم. ترس بچه ها از ادغام رو درک می کنم چون صمیمیت بین بچه های پایونیر رو هیچ جا ندیدم. ما حالا بیش از سه سال می شه که در کنار هم هستیم. هرگز از هم دلگیر نشدیم و احترام و صمیمیت خاص بین ماها چیزی بوده که کمتر جایی تجربه می شه. هر کدوم از اعضای ما که مدتی غایب شدن دووم نیورده و بازگشته ( یکیش خودم ).
تمام کارایی که توی پرسی 3 انجام شد به این هدف بود که مخاطب نوجوون هم بتونه از ادبیات مختص خودش توی فضای نت بهره مند بشه. تمام هدف ما کتابخوونی نوجوون بوده. بچه ها با ادامه این کار به این هدف و رشد و پویایی ادبیات نوجوون خیلی کمک کردن.
خیلی حرف زدم اما دوست دارم حرفی رو که از ته قلب بهش اعتقاد دارم رو در انتهای این نوشتار بیارم.
بچه ها کارتون ستودنیه، خیلی زیاد.
لیلا من امشب برات جزئیات را تا جایی که ذهنم یاری کنه می نویسم.
@ELENOOR 52166 گفته:
لیلا من امشب برات جزئیات را تا جایی که ذهنم یاری کنه می نویسم.
خوب چرا اینجا می گی برادر؟
لومون دادی رفت...