Header Background day #06
خاطرات گذشته اما از...
 
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

خاطرات گذشته اما از دست نرفته

291 ارسال‌
53 کاربران
1479 Reactions
47.3 K نمایش‌
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
شروع کننده موضوع  

سلام و درود

خوب عنوان تاپیک هم عنوانه هم یک تذکر

خاطراتِ گذشته اما از دست نرفته

و

خاطرات گذشته ،اما از دست نرفته

داشتم به تاپیک برگشت پایونیر نگاه می کردم که رفتم توی فکر و به یاد گذشته ها افتادم

یاد خاطراتی که توی نت داشتم افتادم

یاد لحظات شیرینی که با دوستان بودم و فراموششون نمی کنم

دوستانی که شاید هیچوقت چهره اشون رو ندیده باشم

صداشون رو نشنیده باشم

اما دوستان من بودن و خاطره های زیادی ازشون دارم

یادم افتاد به زمانی که توی گروه پایونیر بودم

به اینکه چطور شروع کردم

به اینکه چجوری وابسته شدم

به اینکه چقدر بچه هاشو دوس داشتم و دارم

به خاطرات گذشته

اما از دست نرفته

خاطراتی که هنوز در ذهنم با یاداوریشون لذت می برم

خاطراتی که سال ها زندگی منو در بردارن

خاطره آغازم

و خاطره های خوش

می دونم خیلی ادمای دیگه هم همچین خاطراتی رو دارن

نه تنها از گروه پایونیر

بلکه بچه های قدیمی لایف گیت

بچه های زندگی پیشتاز

همه کسانی که به اینجا تعلق داشتن و دارن

همه خاطرات با ارزشی دارن

خاطره ها خیلی ارزشمندن

این زندگی گذشته ما هست که حال ما رو ساخته

خاطره ها خیلی با ارزشن

این موضوع رو باز کردم

تا بگم

هرکس

هرخاطره ای

از هرجا

از شروع

از پایان

از خوشی

از غم

یا هرچیز دیگه ای داره

اگه دوس داره اینجا با بقیه شریک بشه

برای شروع خودم می گم

نزدیک به آذر سال 91 بود که وقتی داشتم در به در دنبال کتابی می گشتم که بخونم وارد وبلاگ پایونیر شدم

کاور کاراموز رنجر رو که دیدم جدا جذبش شدم

خواستم دانلودش بکنم که گفت باید توی فروم ثبت نام کنم

ثبت نام کردم و دانلود کردم

سریع جلدای اول تا سوم رو خوندم و رسید به جلد چهار که وسط ترجمه بود

خیلی سر می زدم به وبلاگ پایونیر تا ترجمه های جدید رو بگیرم

بعد یه بار به خودم گفتم این ادما دارن برای من رایگان کتاب ترجمه می کنن

خیلی نامردیه من بدون یه تشکر خشک و خالی به خاطر زحماتشون فقط دانلود کنم

دفعه بعد که وارد فروم شدم

تشکر کردم از پایونیر

دفعه بعد با خودم گفتم ایا یه تشکر خشک و خالی برای این زحمتی که داره برای ما می کشه بس بود؟؟

می دونستم خیلی کم بوده

ولی من کاری بلد نبودم که انجام بدم

برای همین گفتم حداقل لبخند بیارم روی لبای کسانی که برامون دارن زحمت می کشن

رفتم توی سایتای مختلف دنبال جوک گشتم

کلی پیدا کردم و اومدم توی فروم و تاپیک جک باز کردم

و جک ها رو کپی پیست کردم

از خودم چیزی انجام نداده بودم

اما حداقل تونسته بودم لبخندی به روی لبای کسانی که داشتن این زحمتو میکشیدن بیارم

یا حداقل تصور من این بود

چندین بار این کارو کردم

یه تعداد از بچه های فروم

مثه محمد مهدی

محمد هادی که الان نیستش

نپتون

ژوپیتر

ازم تشکر کردن

بعضیاشون صمیمانه تشکر کردن

و من برای اولین بار لذتی که از یه خدمت رایگان در ازای قدردانی بود رو چشیدم

واقعا لذت بردم که براشون کاری بکنم

اینجوری شد که فعالیتمو بیشتر و بیشتر کردم

اسم بچه ها رو حفظ شدم

تا حدی شناختمشون

باهاشون دوست شدم

و...این اغاز من بود

دوس دارم هرکدوم از شما دوستان هم یا آغازتون رو بگید یا خاطرات زیباتون رو

سپاس


   
petyr-baelish، mis_reihane، ******** و 44 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
شروع کننده موضوع  

@wolf 77930 گفته:

آقا من نه عضو قدیمیمنه خیلی خاطره دارم با این بچه.

حرفی هم که دارم می نویسم شاید بی ربط باشه به این تاپیک.

من فقط اومدم که بنویسم خسته نباشید همه مدیرا کاربرا تایپیستا ویراستارا گرافیستا نوسنده ها و برقیه که یه جوری تو این سایت دخیل هستن.واقعا خسته نباشین که بدون هیچ چشم داشتی نشستید کتاب ترجمه کردید نوشتید تایپ کردید ویرایش کردید کاور واسش ساختید.

دمه همتون گرم.

یعنی خدا وکیلی این همه سمت گفتی من بدبخت پلیس اضافی بودم؟؟؟؟؟؟((200))

اخــــــــــــــــــــــــــــــراج((3))

فرزندم ممنون بقیه رو نمی دونم ولی من به شخصه دارم ادای دین می کنم.ادای دین به تمام آن مترجمان و ویراستاران و تایپیستان و گرافیستان و...که از دست رنجشون استفاده کردم.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@azam 77931 گفته:

مفهومش سخت بود با ثقیل بود چه فرقی داره آخه؟؟ :دی :))

خخخخخخخخخخخ چه جمله ای گفتی!!!

چرا داشت! آخرش رسید به اثبات وجود خدا

اینم یاد! :دی ( @M.Mahdi )

خخخخخخخ درواقع من آخرشو درست نفهمیدم!!! ولی نظریه هاش باحال بودن! :دی

خخخخخخخ ولی یادتونه چجوری جدا تون کردم؟؟؟ :دی میشه گفت که پنج صفحه ی اولش همگی با صلح و بدون هیچ اختلافی باهمدیگه زندگانی و بحث میکردین تو تاپیکه! عاقا منم اومدم دیدم خیلی تاپیک یک نواخت و کسل کننده ایه! گفتم بیام یه شورشی توش به راه بندازم:دی

بعد هم سعی کردم محمدمهدی و بهاره رو بکشم سمت خودم،‌ شوما سه تا پسر هم گذاشتم با همدیگه که بزنید تو سر و کله ی خودتون! :دی

همممم منم یادم نیس محمدمهدی چی بود! :دی

خدای جنگ و دنیای مردگان:دی البته همه ی اینا مال بعد این بود که بعد از صد صفحه جر و بحث صلح کردیم:دی

آره جادو، البته فک کنم اینم مال بعد صلح بود

یادته ما یه چیزی به اسم بازیافت خداهای از تاریخ انقضا گذشته داشتیم؟؟:))

((227)) نمیشه برش گردوند؟؟((227))

محمدددددحسین! تو روز روشن الاغ دزدی و انکار دزدی؟؟؟؟؟‌هااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میای الاغ من و می دزدی و به عنوان شاهزاده ی ناجی سوار بر الاغ سفید میری خواهر منو نجات میدی و بعد هم بهم پسش نمیدی؟؟؟ هااااا؟؟؟؟

باهوش؟؟ ((231)) والا من ازش به عنوان نعش کش استفاده میکردم! ((231)) :دی

کدوم نوروز؟؟ امسالی که داره میگذره؟ یا سال قبلش؟ (یا همین امسال؟:دی)

والا من که جفت نوروز ها رو نبودم!‌ درواقع در حد گذری بیا و ببین بودم!‌:دی

لعنت الله علیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پ.ن: محمدحسین! تو بیا این ماجرا ها رو واس بچه هات بتعریف! :دی

دوست عزیز! شما هم بیا بگو چجوری با این سایت آشنا شدی!((71))

خیلی خوشبختم! من اعظم ام

بعله!‌ واقعا همه ی دست اندرکاران و دست های پشت پرده ی سایت درد نکنه! ((87))همگی خیلی زحمت میکشند

( منم این وسط مفت خورم:دی فقط سعی می کنم جو و شاد کنم! :دی)

خنگه من گفتم متنش سخت نبود یعنی نوشتارش سخت نبود مفهوم متن سخت بود گرفتی؟؟؟

نننننننننننه نداشت

اره واقعا جالب بود

نه والا یادم نیست می دونی که حافظه من داغونه

ولی یادمه من خیلی توی جنگا شرکت نکردم بیشتر سعی می کردم با مردم دوست باشم

همچنین من و ژوپی و نپتون اصلا تو سر و کله هم نزدیم کاملا با هم خوب بودیم و هستیم

اها تو بعد از صلح شدی خدا؟؟؟؟خخخخخخخخخخخخ دلت سوز من و محمد مهدی و نپتون و ژوپی حتی قبل از تاپیک مجمع خدایان خدا شدیم.

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ نه بازیافت رو یادم نیست ماجراش چی بود؟؟

نه نمیشه برش گردوند

الاغ دزدی چیه بابا الاغ خودم بود

الاغ سفید سم اسپورت با رکاب ای بی اس و عر بوق

خیلی هم باهوشه

وایسا ببینم نکنه الاغ تو رو یکی دیگه دزدیه با الاغ من اشتباهش گرفتی؟؟؟؟؟؟؟

وای خنگه نوروز اولین سالی که با هم بودیم دیگه

نوروز دو سال پیش یا سه سال پیش درست یادم نمیاد

اررررررره لعنت الله علیه.اون همه خاطراتمون رو به فنا داد

همون موقع دلم می خواست اینقدر بزنمش که استخون سالم تو بدنش باقی نمونه

هنوزم همینو می خوام

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

عامووووووووو من نه درست یادم میاد نه حوصلم می شه


   
********، رضا، galexy و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Bookbl
(@bookbl)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1697
 

حوصله خوندن ندارم یکی تمام پستارو خلاصه کنه بم بگه.


   
رضا و smajid324 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
azam
 azam
(@azam)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1027
 

@smhmma 77943 گفته:

خنگه من گفتم متنش سخت نبود یعنی نوشتارش سخت نبود مفهوم متن سخت بود گرفتی؟؟؟

خنگ؟؟!! :suspicious:

خو منم همینو دارم میگم دیگه!!! مفهومش ثقیل بود! :دی:دی:دی

نننننننننننه نداشت

اره واقعا جالب بود

چراااااااااااا داشت! وقتی میگم داشت بگو چشمممم! :دی

خخخخخ خو اولش که نداشت! ولی توی نتیجه گیری آخرش یهویی اومده بود چن تا جمله به عنوان اثبات وجود خدا گفته بود! (میرم مقاله شو پیدا میکنم میذارم هااااااا!)

نه والا یادم نیست می دونی که حافظه من داغونه

ولی یادمه من خیلی توی جنگا شرکت نکردم بیشتر سعی می کردم با مردم دوست باشم

همچنین من و ژوپی و نپتون اصلا تو سر و کله هم نزدیم کاملا با هم خوب بودیم و هستیم

بعله! یادمه!‌من هی سعی میکردم جنگ و دعوا راه بندازم اون وقت تو یهو میومدی میزدی تو کازه کوزه ی من! :megusta:

اها تو بعد از صلح شدی خدا؟؟؟؟خخخخخخخخخخخخ دلت سوز من و محمد مهدی و نپتون و ژوپی حتی قبل از تاپیک مجمع خدایان خدا شدیم.

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ نه بازیافت رو یادم نیست ماجراش چی بود؟؟

نخیرم! بعد از اینکه صلح کردیم دیدیم واس کنار اومدن با همدیگه بهتره قلمروها رو تقسیم کنیم! منم اون دوتا رو برداشتم! :دی

وگرنه قبلش که حسابی ما شش (؟) باهمدیگه کل کل میکردیم که کی به کیه! :دی

امممم بازیافت فک کنم وظیفه ی یکی از ما سه تا (من و بهاره و محمدمهدی) که یادم نیس دقیقا کدومامون بود، که توش میومدیم و خداهای دست ساخت از تاریخ انقضا گذشته رو بازیافت میکردیم! :63342_(3): واس همینم ما به شما سه تا میگفتیم خدایکان از تاریخ انقضا گذشته که از بازیافت فرار کردین! :دی

نه نمیشه برش گردوند

((227))((227))((227))((227)) حیف اون همه خاطرات....

الاغ دزدی چیه بابا الاغ خودم بود

الاغ سفید سم اسپورت با رکاب ای بی اس و عر بوق

خیلی هم باهوشه

وایسا ببینم نکنه الاغ تو رو یکی دیگه دزدیه با الاغ من اشتباهش گرفتی؟؟؟؟؟؟؟

((231))((231))((231)) ای الاغ مردم دزد! ((231)) نخیرم! الاغ خودمه!((231))

سم اسپورت؟؟؟ :Milk:

رکاب ای بی اس؟؟؟ :Milk:

عر بوق؟؟؟؟:Milk:

چه بلایی سر الاغ بیچاره م آوردی؟؟؟؟؟؟؟؟:ffff:

وای خنگه نوروز اولین سالی که با هم بودیم دیگه

نوروز دو سال پیش یا سه سال پیش درست یادم نمیاد

اررررررره لعنت الله علیه.اون همه خاطراتمون رو به فنا داد

همون موقع دلم می خواست اینقدر بزنمش که استخون سالم تو بدنش باقی نمونه

هنوزم همینو می خوام

عامووووووووو من نه درست یادم میاد نه حوصلم می شه

خنگ؟؟؟؟ :suspicious: خنگ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:ffff:

یه بار دیگه بهم گفتی خنگ میرم موهای حانی ( @Hermion ) و از ته میزنم میفرستمش بره سربازی! :ffff: (:دی)

آها! یه چیزایی یادمه،‌ ولی خو موقع عید من گذری از سایت عبور کردم! :دی

امممم دو سال پیش عید ساعت چند بود؟؟؟ حدود دو و سه بعدازظهر؟؟؟:دی

خخخخخخخخخ خودت بگو! من نمیدونم کدوماشو بگم خو! :دی (تنبل! :دی)

محمدحسین! ماجرای شیراز اومدنای گروه خواهران و یادته؟؟؟:)):))‌ یادش بخیر..... چه قد خوش میگذشت!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@BOOKBL 77944 گفته:

حوصله خوندن ندارم یکی تمام پستارو خلاصه کنه بم بگه.

تنبل! :دی

اینجا ما از تو تنبل تریم! پس فک نکنم کسی حال شو داشته باشه واسه ت خلاصه ی بیست صفحه رو بگه! :دی


   
********، رضا، galexy و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Hermion
(@hermion)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3125
 

@azam 77973 گفته:

خنگ؟؟!! :suspicious:

خو منم همینو دارم میگم دیگه!!! مفهومش ثقیل بود! :دی:دی:دی

چراااااااااااا داشت! وقتی میگم داشت بگو چشمممم! :دی

خخخخخ خو اولش که نداشت! ولی توی نتیجه گیری آخرش یهویی اومده بود چن تا جمله به عنوان اثبات وجود خدا گفته بود! (میرم مقاله شو پیدا میکنم میذارم هااااااا!)

بعله! یادمه!‌من هی سعی میکردم جنگ و دعوا راه بندازم اون وقت تو یهو میومدی میزدی تو کازه کوزه ی من! :megusta:

نخیرم! بعد از اینکه صلح کردیم دیدیم واس کنار اومدن با همدیگه بهتره قلمروها رو تقسیم کنیم! منم اون دوتا رو برداشتم! :دی

وگرنه قبلش که حسابی ما شش (؟) باهمدیگه کل کل میکردیم که کی به کیه! :دی

امممم بازیافت فک کنم وظیفه ی یکی از ما سه تا (من و بهاره و محمدمهدی) که یادم نیس دقیقا کدومامون بود، که توش میومدیم و خداهای دست ساخت از تاریخ انقضا گذشته رو بازیافت میکردیم! :63342_(3): واس همینم ما به شما سه تا میگفتیم خدایکان از تاریخ انقضا گذشته که از بازیافت فرار کردین! :دی

((227))((227))((227))((227)) حیف اون همه خاطرات....

((231))((231))((231)) ای الاغ مردم دزد! ((231)) نخیرم! الاغ خودمه!((231))

سم اسپورت؟؟؟ :Milk:

رکاب ای بی اس؟؟؟ :Milk:

عر بوق؟؟؟؟:Milk:

چه بلایی سر الاغ بیچاره م آوردی؟؟؟؟؟؟؟؟:ffff:

خنگ؟؟؟؟ :suspicious: خنگ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:ffff:

یه بار دیگه بهم گفتی خنگ میرم موهای حانی ( @Hermion ) و از ته میزنم میفرستمش بره سربازی! :ffff: (:دی)

آها! یه چیزایی یادمه،‌ ولی خو موقع عید من گذری از سایت عبور کردم! :دی

امممم دو سال پیش عید ساعت چند بود؟؟؟ حدود دو و سه بعدازظهر؟؟؟:دی

خخخخخخخخخ خودت بگو! من نمیدونم کدوماشو بگم خو! :دی (تنبل! :دی)

محمدحسین! ماجرای شیراز اومدنای گروه خواهران و یادته؟؟؟:)):))‌ یادش بخیر..... چه قد خوش میگذشت!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

تنبل! :دی

اینجا ما از تو تنبل تریم! پس فک نکنم کسی حال شو داشته باشه واسه ت خلاصه ی بیست صفحه رو بگه! :دی

وااااااا خاله باب بابام دعوا دارى چرا ميخواى موهاى منو بزنى موهاى خودشو بزن :d

من تازه ميخوام برم موهامو رنگموهاى آواتار عطى كنم :|:)) @Dokhtare Ashoob


   
azam، ********، dokhtare-ashoob و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
شروع کننده موضوع  

@azam 77973 گفته:

بعله! یادمه!‌من هی سعی میکردم جنگ و دعوا راه بندازم اون وقت تو یهو میومدی میزدی تو کازه کوزه ی من! :megusta:

نخیرم! بعد از اینکه صلح کردیم دیدیم واس کنار اومدن با همدیگه بهتره قلمروها رو تقسیم کنیم! منم اون دوتا رو برداشتم! :دی

وگرنه قبلش که حسابی ما شش (؟) باهمدیگه کل کل میکردیم که کی به کیه! :دی

امممم بازیافت فک کنم وظیفه ی یکی از ما سه تا (من و بهاره و محمدمهدی) که یادم نیس دقیقا کدومامون بود، که توش میومدیم و خداهای دست ساخت از تاریخ انقضا گذشته رو بازیافت میکردیم! :63342_(3): واس همینم ما به شما سه تا میگفتیم خدایکان از تاریخ انقضا گذشته که از بازیافت فرار کردین! :دی

((227))((227))((227))((227)) حیف اون همه خاطرات....

محمدحسین! ماجرای شیراز اومدنای گروه خواهران و یادته؟؟؟:)):))‌ یادش بخیر..... چه قد خوش میگذشت!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

تنبل! :دی

اینجا ما از تو تنبل تریم! پس فک نکنم کسی حال شو داشته باشه واسه ت خلاصه ی بیست صفحه رو بگه! :دی

خخخخخخخخخخخخ بعله من همیشه پیام ور صلح بودم خخخخخخ

اره چقدر کل کل می کردیم یادش بخیر

خخخخخخخخخخخ بچه جون شما خدایان کوچولو و جوون می خواستید من و ژوپیتر و نپتون رو بازیافت کنید؟؟؟ما اصلا حس نکردیم یم خواید بازیافتمون کنید فک کردیم می خواید بازی کنید ولی وقت برای بازی نداشتیم برای همین پیشتتون کردیم

ارررره حیفش حیفش

خخخخخخخخخخخخخخخ اررررررررررره خیلی خوب یادمه

اولش اداعا کردین سر و گوش من داره یم جنبه باید بیاید یکمی درموردم تحقیق کنید و ببینید چکار می کنم نکنه...

بعد کشید به چیزای دیگه خخخخخخ


   
********، azam، رضا و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Galexy
(@galexy)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 325
 

ینی کــــــــــــــامل اشکم دراومد...

حداقل یه خاطره میگفتید منم باشم توش!

اون موقعی ک من اومدم توی مجمع خدایان تقریبا تو صلح ب سر میبردید

ولی منم نقش هرا رو ب عهده گرفتم!خخخخخ چ دورانی بود

لعنت ب کنکور...


   
********، azam و فسیل واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
شروع کننده موضوع  

@Galexy 78017 گفته:

ینی کــــــــــــــامل اشکم دراومد...

حداقل یه خاطره میگفتید منم باشم توش!

اون موقعی ک من اومدم توی مجمع خدایان تقریبا تو صلح ب سر میبردید

ولی منم نقش هرا رو ب عهده گرفتم!خخخخخ چ دورانی بود

لعنت ب کنکور...

خخخخخ اخه بیشتر این خاطره ها مال قبل از حضور تو بود

تازه اگر بخوای اینجوری حساب کنیم من درمورد محمد پلیسه هم هیچی نگفتم

درمورد خیلیای دیگم هیچی نگفتم هرچند از هشون کلی خاطره دارم و خیلی دوستشون دارم

اررررره تو شدی هرا ولی خداییش اصلا شبیه هرا نیستی

خیلی باحالتری عامو به نظر من بیشتر شبیه ارتمیس هستی البته یکمی بی عقل تر و خنگ تر((200))((200))


   
********، galexy، azam و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
شروع کننده موضوع  

@Hermion@

حانی گفتی برات تعریف کنیم چی شده منم یکی از اون چیزایی که گفتیمو برات تعریف می کنم

توی اون انجمن که بودیم یه اتفاقات جالب و یکم عجیبی افتاد

مثلا قرار بود که مردم نتونن از خودشون تشکر کنن ولی یه بار دیدم زیر یکی از پستای لیلی اسم خودش به عنوان کسی که تشکر کرده از پست اومده

بعد از یه مدت برای ادمای دیگه هم دیدم

یه مدت بعدش هم یه اتفاق عجیبی برای اواتار لیلی افتاد.بعضی از ادما اواتارشو سیاه می دیدن و بعضیا یه دختر قشنگی می دیدن تازه فک کنم بعضی ها هم یه اواتار دیگه می دیدن

هیچی دیگه این اتفاقات که هردوش هم با لیلی شروع شد باعث یه ماجرایی شد

من یه مدت چند روزه و کوتاهی غیبت داشتم

بعد که برگشتم به یه تاپیکی برخوردم که برام جدید بود و کلی صفحه هم بچه ها توش نوشته بودن

تاپیک دادگاه لیلی

اقا مهسان اومده بود گفته بود لیلی سایتو طلسم کرده و لیلی جادوگره و براش دادگاه تشکیل داده بود

فک کنم اعظم شده بود وکیل مدافع لیلی یه چند نفر هم شده بودن شاکی یکی از بچه ها هم خودشو کرده بود قاضی

اقا اینا جدی جدی داشتن سر مجازات لیلی بحث می کردن بعد یکی دلیل اقامه می کرد اون یکی رد می کرد و کلا یه اوضاعی بودا

اقا من سر رسیدم پیگیر ماجرا شدم

وقتی فهمیدم ماجرا چیه پریدم وسط گوش هرکسو دیدم پیچوندمو به اصطلاح اعظم سوار بر الاغ سفید به نجات لیلی که اون زمان زوجم بود رفتم خخخخخ

هیچی همین دیگه

هرچند کلی اتفاق دیگم در طول دادگاه لیلی افتاد اما من که حافظه درست و حسابی ندارم اعظم باید برات کامل ترشو تعریف کنه


   
********، رضا، galexy و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Hermion
(@hermion)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3125
 

@smhmma 78037 گفته:

@Hermion@

حانی گفتی برات تعریف کنیم چی شده منم یکی از اون چیزایی که گفتیمو برات تعریف می کنم

توی اون انجمن که بودیم یه اتفاقات جالب و یکم عجیبی افتاد

مثلا قرار بود که مردم نتونن از خودشون تشکر کنن ولی یه بار دیدم زیر یکی از پستای لیلی اسم خودش به عنوان کسی که تشکر کرده از پست اومده

بعد از یه مدت برای ادمای دیگه هم دیدم

یه مدت بعدش هم یه اتفاق عجیبی برای اواتار لیلی افتاد.بعضی از ادما اواتارشو سیاه می دیدن و بعضیا یه دختر قشنگی می دیدن تازه فک کنم بعضی ها هم یه اواتار دیگه می دیدن

هیچی دیگه این اتفاقات که هردوش هم با لیلی شروع شد باعث یه ماجرایی شد

من یه مدت چند روزه و کوتاهی غیبت داشتم

بعد که برگشتم به یه تاپیکی برخوردم که برام جدید بود و کلی صفحه هم بچه ها توش نوشته بودن

تاپیک دادگاه لیلی

اقا مهسان اومده بود گفته بود لیلی سایتو طلسم کرده و لیلی جادوگره و براش دادگاه تشکیل داده بود

فک کنم اعظم شده بود وکیل مدافع لیلی یه چند نفر هم شده بودن شاکی یکی از بچه ها هم خودشو کرده بود قاضی

اقا اینا جدی جدی داشتن سر مجازات لیلی بحث می کردن بعد یکی دلیل اقامه می کرد اون یکی رد می کرد و کلا یه اوضاعی بودا

اقا من سر رسیدم پیگیر ماجرا شدم

وقتی فهمیدم ماجرا چیه پریدم وسط گوش هرکسو دیدم پیچوندمو به اصطلاح اعظم سوار بر الاغ سفید به نجات لیلی که اون زمان زوجم بود رفتم خخخخخ

هیچی همین دیگه

هرچند کلی اتفاق دیگم در طول دادگاه لیلی افتاد اما من که حافظه درست و حسابی ندارم اعظم باید برات کامل ترشو تعریف کنه

بعد ميگن چرا به مامان بابات ميگى ليلى و مجنون 8-)

چقد خوبه مامان باباى ادم ليلى و مجنون باشن 8-)


   
********، رضا، galexy و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
azam
 azam
(@azam)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1027
 

@Hermion 77974 گفته:

وااااااا خاله باب بابام دعوا دارى چرا ميخواى موهاى منو بزنى موهاى خودشو بزن :d

من تازه ميخوام برم موهامو رنگموهاى آواتار عطى كنم :|:)) @Dokhtare Ashoob

خو خاله جون! منکه زورم به بابات نمیرسه! :دی پس در نتیجه میام تو رو میزنم! :دی

حااااااااااااااااانی! :ffff:

موهات به این قشنگی!!! رنگش کردی خودم با اره برقی عمه ت تصعیدت میکنم!:ffff:

@smhmma 77977 گفته:

خخخخخخخخخخخخ بعله من همیشه پیام ور صلح بودم خخخخخخ

اره چقدر کل کل می کردیم یادش بخیر

خخخخخخخخخخخ بچه جون شما خدایان کوچولو و جوون می خواستید من و ژوپیتر و نپتون رو بازیافت کنید؟؟؟ما اصلا حس نکردیم یم خواید بازیافتمون کنید فک کردیم می خواید بازی کنید ولی وقت برای بازی نداشتیم برای همین پیشتتون کردیم

خخخخخخ خیلی خوش میگذشت!

خدایان کوچولو؟؟؟ بیااااا! اینم نتیجه‌ی این همه لطف و محبت!!! مار تو آستین بزرگ کردیم! واس همین بود که ماها اصل بازیافت خدایان از تاریخ انقضا گذشته رو جدی میگرفتیم! دو روز که از زمانش میگذشت ادعا برتون میداشت و فک میکردین خیلی بزرگین! والاااااا!

شوماها هم از بس کوچیک بودین شومارو یادمون رفت حساب کنیم! الانم که اینجوری ادعا برتون داشته!

بیاااا اینم نتیجه‌ی این همه لطف و محبت!!!

ارررره حیفش حیفش

خخخخخخخخخخخخخخخ اررررررررررره خیلی خوب یادمه

اولش اداعا کردین سر و گوش من داره یم جنبه باید بیاید یکمی درموردم تحقیق کنید و ببینید چکار می کنم نکنه...

بعد کشید به چیزای دیگه خخخخخخ

ماها درست ادعا میکردیم! مشکوووووک می‌زدی! مشکووووووووووک!

الانم مسلمه که شک مون درسته!!!

بعله بعله، بعدشم کشیده شد به موضوعاتی مث کتک کاری و خون و خون ریزی و .... :دی

@Galexy 78017 گفته:

ینی کــــــــــــــامل اشکم دراومد...

حداقل یه خاطره میگفتید منم باشم توش!

اون موقعی ک من اومدم توی مجمع خدایان تقریبا تو صلح ب سر میبردید

ولی منم نقش هرا رو ب عهده گرفتم!خخخخخ چ دورانی بود

لعنت ب کنکور...

خخخخخخخخخ خو آبجی تو خیلی بد موقع اومدی! :دی تقریبا بیشتر خاطرات مال اون موقعیه که تو نبودی! :دی

هرا؟؟؟؟ :)) جدی؟ اصن یادم نبود! :)) باور کن اصن بهت نمیاااااد! :دی

تو باید به جای من خدای جنگ می‌بودی! :دی

درضمن! خاطره‌ی دادگاه لیلی که وقتی تو بودی اتفاق افتاد! تازه همه‌ش هم زیر سر تو بود! :دی

@smhmma 78018 گفته:

خخخخخ اخه بیشتر این خاطره ها مال قبل از حضور تو بود

تازه اگر بخوای اینجوری حساب کنیم من درمورد محمد پلیسه هم هیچی نگفتم

درمورد خیلیای دیگم هیچی نگفتم هرچند از هشون کلی خاطره دارم و خیلی دوستشون دارم

اررررره تو شدی هرا ولی خداییش اصلا شبیه هرا نیستی

خیلی باحالتری عامو به نظر من بیشتر شبیه ارتمیس هستی البته یکمی بی عقل تر و خنگ تر((200))((200))

محمددددددددددددحسین! به آبجی من میگی خنگ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :ffff:

بیااااااااام بزنمت؟؟؟؟؟؟؟؟:ffff:

@smhmma 78037 گفته:

@Hermion@

حانی گفتی برات تعریف کنیم چی شده منم یکی از اون چیزایی که گفتیمو برات تعریف می کنم

توی اون انجمن که بودیم یه اتفاقات جالب و یکم عجیبی افتاد

مثلا قرار بود که مردم نتونن از خودشون تشکر کنن ولی یه بار دیدم زیر یکی از پستای لیلی اسم خودش به عنوان کسی که تشکر کرده از پست اومده

بعد از یه مدت برای ادمای دیگه هم دیدم

یه مدت بعدش هم یه اتفاق عجیبی برای اواتار لیلی افتاد.بعضی از ادما اواتارشو سیاه می دیدن و بعضیا یه دختر قشنگی می دیدن تازه فک کنم بعضی ها هم یه اواتار دیگه می دیدن

هیچی دیگه این اتفاقات که هردوش هم با لیلی شروع شد باعث یه ماجرایی شد

من یه مدت چند روزه و کوتاهی غیبت داشتم

بعد که برگشتم به یه تاپیکی برخوردم که برام جدید بود و کلی صفحه هم بچه ها توش نوشته بودن

تاپیک دادگاه لیلی

اقا مهسان اومده بود گفته بود لیلی سایتو طلسم کرده و لیلی جادوگره و براش دادگاه تشکیل داده بود

فک کنم اعظم شده بود وکیل مدافع لیلی یه چند نفر هم شده بودن شاکی یکی از بچه ها هم خودشو کرده بود قاضی

اقا اینا جدی جدی داشتن سر مجازات لیلی بحث می کردن بعد یکی دلیل اقامه می کرد اون یکی رد می کرد و کلا یه اوضاعی بودا

اقا من سر رسیدم پیگیر ماجرا شدم

وقتی فهمیدم ماجرا چیه پریدم وسط گوش هرکسو دیدم پیچوندمو به اصطلاح اعظم سوار بر الاغ سفید به نجات لیلی که اون زمان زوجم بود رفتم خخخخخ

هیچی همین دیگه

هرچند کلی اتفاق دیگم در طول دادگاه لیلی افتاد اما من که حافظه درست و حسابی ندارم اعظم باید برات کامل ترشو تعریف کنه

خخخخخخ خیلی کلی گفتی!

بذار من از زبون خودم بگم! :دی

روزی روزگاری ماها ( یه عده آدم علاف! ) مدام توی توی تاپیک ها اسپم می‌دادیم و بیخودی از هم تشکر می‌کردیم و تشکر می‌دادیم و اینا! که یهو یکی از بچه‌ها متوجه شد که توی اسامی تشکر کننده از یکی از پست‌های لیلی اسم خودش هم هست! یعنی اون خودش از خودش تشکر کرده بود! که خو این امکان پذیر نیست!

عاقا یه مدت گذشت و کم کم این اتفاق واس همه پیش اومد و همه به انجمن افراد از خود متشکر پیوستیم! :دی (تقریبا همه!:دی)

بعد یه مدت یه اتفاق عجیب دیگه افتاد! قبلا ها وقتی می‌خواستیم آواتار عوض کنیم بعد چن روز آواتاری که تازه عوض کرده بودیم نشون داده می‌شد،‌ که واس لیلی یه اتفاق جالب افتاد! :دی

یه بار که گذری داشتم رد می‌شدم دیدم آواتار لیلی کاملااااا سیاهه! یه کادر سیاه! گفتم واااا یعنی چی!!! بعضی دیگ از بچه ها هم آواتار شو سیاه می‌دیدند، بعضی ها یه دختر می دیدند ( قیافه ی دختره رو یادم نیس! ) بعضی ها یه الف می‌دیدند که روی شونه‌ش یه سنجابه! تازه هرازگاهی هربار یه نفر یکی از اینارو می‌دید!

بعضی وقت ها هم وبلاگ یهو قاطی می‌کرد! که مهسان شایعه درست کرد که همه‌ی اینا زیر سر لیلیه و بهش لقب ساحره‌ی خبیث و داد! :دی

عاقا بعدش هم ماها جبهه گیری کردیم! من از لیلی دفاع می‌کردم، محمدعلی از مهسان! بعدش تصمیم گرفته شد که یه دادگاه بزنیم و لیلی و محاکمه کنیم! :دی

محمدمهدی ( @M.Mahdi ) شد قاضی، محمدعلی دادستان، فک کنم مهسان هم شاکی بود، منم با یکی دیگ از بچه ها به اسم راحیل ( @...niam.... ) شده بودیم وکیل مدافع لیلی! ( غزل @feel هم کمک مون میکرد اون آخراش!)

عاقا حدود ده بیست صفحه ای مدرک و دلیل و جر و بحث و کتک کاری کردیم! :دی آخرش هم من تونستم لیلی و تبرئه کنم! که بعد بقیه دوباره با توطئه رای محمدمهدی و برگردوندند و دوباره محاکمه رو راه انداختند! که بعدش هم محمدحسین سوار بر الاغ سفیدی که ازم دزدیده بود اومد و لیلی و نجات داد! :دی

@Hermion @Percy Jackson


   
********، Percy Jackson، رضا و 4 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Ginny
(@ginny)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 569
 

عاقا اصن حسرت بزرگ من اینه که من میتونسم اون موقع ها بیام(رسما دو میلیمتر باهام فاصله داشته سایت:| حتی خیلی هارو میشناختم:| مخصوصا محمد حسینو! اونم بخاطر اسمش!:)) تازه حتی یادم بود تو ی پست تو وبلاگ قبلیه قشنگ اسمتو گفتی:/ بعدا از نگار پرسیدم چون اسمت یادم نبود:| صرفا سید محمدحسین -فامیلتو نمیگم- یادم بود اون دو تا آخری یادم نبود)

هعیییییییی

:|

:(

:|

:(


   
********، galexy، فسیل و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Hermion
(@hermion)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3125
 

@azam 78045 گفته:

خو خاله جون! منکه زورم به بابات نمیرسه! :دی پس در نتیجه میام تو رو میزنم! :دی

حااااااااااااااااانی! :ffff:

موهات به این قشنگی!!! رنگش کردی خودم با اره برقی عمه ت تصعیدت میکنم!:ffff:

خخخخخخ خیلی خوش میگذشت!

خدایان کوچولو؟؟؟ بیااااا! اینم نتیجه‌ی این همه لطف و محبت!!! مار تو آستین بزرگ کردیم! واس همین بود که ماها اصل بازیافت خدایان از تاریخ انقضا گذشته رو جدی میگرفتیم! دو روز که از زمانش میگذشت ادعا برتون میداشت و فک میکردین خیلی بزرگین! والاااااا!

شوماها هم از بس کوچیک بودین شومارو یادمون رفت حساب کنیم! الانم که اینجوری ادعا برتون داشته!

بیاااا اینم نتیجه‌ی این همه لطف و محبت!!!

ماها درست ادعا میکردیم! مشکوووووک می‌زدی! مشکووووووووووک!

الانم مسلمه که شک مون درسته!!!

بعله بعله، بعدشم کشیده شد به موضوعاتی مث کتک کاری و خون و خون ریزی و .... :دی

خخخخخخخخخ خو آبجی تو خیلی بد موقع اومدی! :دی تقریبا بیشتر خاطرات مال اون موقعیه که تو نبودی! :دی

هرا؟؟؟؟ :)) جدی؟ اصن یادم نبود! :)) باور کن اصن بهت نمیاااااد! :دی

تو باید به جای من خدای جنگ می‌بودی! :دی

درضمن! خاطره‌ی دادگاه لیلی که وقتی تو بودی اتفاق افتاد! تازه همه‌ش هم زیر سر تو بود! :دی

محمددددددددددددحسین! به آبجی من میگی خنگ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :ffff:

بیااااااااام بزنمت؟؟؟؟؟؟؟؟:ffff:

خخخخخخ خیلی کلی گفتی!

بذار من از زبون خودم بگم! :دی

روزی روزگاری ماها ( یه عده آدم علاف! ) مدام توی توی تاپیک ها اسپم می‌دادیم و بیخودی از هم تشکر می‌کردیم و تشکر می‌دادیم و اینا! که یهو یکی از بچه‌ها متوجه شد که توی اسامی تشکر کننده از یکی از پست‌های لیلی اسم خودش هم هست! یعنی اون خودش از خودش تشکر کرده بود! که خو این امکان پذیر نیست!

عاقا یه مدت گذشت و کم کم این اتفاق واس همه پیش اومد و همه به انجمن افراد از خود متشکر پیوستیم! :دی (تقریبا همه!:دی)

بعد یه مدت یه اتفاق عجیب دیگه افتاد! قبلا ها وقتی می‌خواستیم آواتار عوض کنیم بعد چن روز آواتاری که تازه عوض کرده بودیم نشون داده می‌شد،‌ که واس لیلی یه اتفاق جالب افتاد! :دی

یه بار که گذری داشتم رد می‌شدم دیدم آواتار لیلی کاملااااا سیاهه! یه کادر سیاه! گفتم واااا یعنی چی!!! بعضی دیگ از بچه ها هم آواتار شو سیاه می‌دیدند، بعضی ها یه دختر می دیدند ( قیافه ی دختره رو یادم نیس! ) بعضی ها یه الف می‌دیدند که روی شونه‌ش یه سنجابه! تازه هرازگاهی هربار یه نفر یکی از اینارو می‌دید!

بعضی وقت ها هم وبلاگ یهو قاطی می‌کرد! که مهسان شایعه درست کرد که همه‌ی اینا زیر سر لیلیه و بهش لقب ساحره‌ی خبیث و داد! :دی

عاقا بعدش هم ماها جبهه گیری کردیم! من از لیلی دفاع می‌کردم، محمدعلی از مهسان! بعدش تصمیم گرفته شد که یه دادگاه بزنیم و لیلی و محاکمه کنیم! :دی

محمدمهدی ( @M.Mahdi ) شد قاضی، محمدعلی دادستان، فک کنم مهسان هم شاکی بود، منم با یکی دیگ از بچه ها به اسم راحیل ( @...niam.... ) شده بودیم وکیل مدافع لیلی! ( غزل @feel هم کمک مون میکرد اون آخراش!)

عاقا حدود ده بیست صفحه ای مدرک و دلیل و جر و بحث و کتک کاری کردیم! :دی آخرش هم من تونستم لیلی و تبرئه کنم! که بعد بقیه دوباره با توطئه رای محمدمهدی و برگردوندند و دوباره محاکمه رو راه انداختند! که بعدش هم محمدحسین سوار بر الاغ سفیدی که ازم دزدیده بود اومد و لیلی و نجات داد! :دی

@Hermion @Percy Jackson

خاله ميگم اينو نمايشنامه كنيم اثرهنرى اى ميشه ها :))

ولى خداييش از مامان ليلى من مظلوم تر پيدا نكردين بهش بگين خبيث؟؟؟؟

حقا كه عمه مهسان خوب خواهر شوهريه :))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

خاااااله!!!ابى به اين قشنگى مگه چشه؟؟؟؟((201))


   
********، Percy Jackson، galexy و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Ginny
(@ginny)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 569
 

حانی راس میگه منم خیلی آواتار عطرینو دوس دارم. اما من مدل قرمز اینو دوس دارم. مدل شینیچی میشه:-"


   
********، azam و فسیل واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فسیل
(@smhmma)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3077
شروع کننده موضوع  

@Ginny 78048 گفته:

عاقا اصن حسرت بزرگ من اینه که من میتونسم اون موقع ها بیام(رسما دو میلیمتر باهام فاصله داشته سایت:| حتی خیلی هارو میشناختم:| مخصوصا محمد حسینو! اونم بخاطر اسمش!:)) تازه حتی یادم بود تو ی پست تو وبلاگ قبلیه قشنگ اسمتو گفتی:/ بعدا از نگار پرسیدم چون اسمت یادم نبود:| صرفا سید محمدحسین -فامیلتو نمیگم- یادم بود اون دو تا آخری یادم نبود)

هعیییییییی

:|

:(

:|

:(

واقعا خیلی خنگی

منم وقتی شناختمت با خود گفتم نگین چرا خیلی وقت پیش نیومد توی سایت؟؟؟؟؟

خخخخخخخ به خاطر اسمم که خیلی طولانیه؟؟؟خخخخخخ

اررره ولی اون موقع مگه تو بودی؟؟؟

خخخخخخخ

هنوزم دیر نیست دخترم فعالتتو بیشتر کن

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@azam 78045 گفته:

خو خاله جون! منکه زورم به بابات نمیرسه! :دی پس در نتیجه میام تو رو میزنم! :دی

خخخخخخ خیلی خوش میگذشت!

خدایان کوچولو؟؟؟ بیااااا! اینم نتیجه‌ی این همه لطف و محبت!!! مار تو آستین بزرگ کردیم! واس همین بود که ماها اصل بازیافت خدایان از تاریخ انقضا گذشته رو جدی میگرفتیم! دو روز که از زمانش میگذشت ادعا برتون میداشت و فک میکردین خیلی بزرگین! والاااااا!

شوماها هم از بس کوچیک بودین شومارو یادمون رفت حساب کنیم! الانم که اینجوری ادعا برتون داشته!

بیاااا اینم نتیجه‌ی این همه لطف و محبت!!!

ماها درست ادعا میکردیم! مشکوووووک می‌زدی! مشکووووووووووک!

الانم مسلمه که شک مون درسته!!!

بعله بعله، بعدشم کشیده شد به موضوعاتی مث کتک کاری و خون و خون ریزی و .... :دی

خخخخخخخخخ خو آبجی تو خیلی بد موقع اومدی! :دی تقریبا بیشتر خاطرات مال اون موقعیه که تو نبودی! :دی

هرا؟؟؟؟ :)) جدی؟ اصن یادم نبود! :)) باور کن اصن بهت نمیاااااد! :دی

تو باید به جای من خدای جنگ می‌بودی! :دی

درضمن! خاطره‌ی دادگاه لیلی که وقتی تو بودی اتفاق افتاد! تازه همه‌ش هم زیر سر تو بود! :دی

محمددددددددددددحسین! به آبجی من میگی خنگ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :ffff:

بیااااااااام بزنمت؟؟؟؟؟؟؟؟:ffff:

خخخخخخ خیلی کلی گفتی!

بذار من از زبون خودم بگم! :دی

روزی روزگاری ماها ( یه عده آدم علاف! ) مدام توی توی تاپیک ها اسپم می‌دادیم و بیخودی از هم تشکر می‌کردیم و تشکر می‌دادیم و اینا! که یهو یکی از بچه‌ها متوجه شد که توی اسامی تشکر کننده از یکی از پست‌های لیلی اسم خودش هم هست! یعنی اون خودش از خودش تشکر کرده بود! که خو این امکان پذیر نیست!

عاقا یه مدت گذشت و کم کم این اتفاق واس همه پیش اومد و همه به انجمن افراد از خود متشکر پیوستیم! :دی (تقریبا همه!:دی)

بعد یه مدت یه اتفاق عجیب دیگه افتاد! قبلا ها وقتی می‌خواستیم آواتار عوض کنیم بعد چن روز آواتاری که تازه عوض کرده بودیم نشون داده می‌شد،‌ که واس لیلی یه اتفاق جالب افتاد! :دی

یه بار که گذری داشتم رد می‌شدم دیدم آواتار لیلی کاملااااا سیاهه! یه کادر سیاه! گفتم واااا یعنی چی!!! بعضی دیگ از بچه ها هم آواتار شو سیاه می‌دیدند، بعضی ها یه دختر می دیدند ( قیافه ی دختره رو یادم نیس! ) بعضی ها یه الف می‌دیدند که روی شونه‌ش یه سنجابه! تازه هرازگاهی هربار یه نفر یکی از اینارو می‌دید!

بعضی وقت ها هم وبلاگ یهو قاطی می‌کرد! که مهسان شایعه درست کرد که همه‌ی اینا زیر سر لیلیه و بهش لقب ساحره‌ی خبیث و داد! :دی

عاقا بعدش هم ماها جبهه گیری کردیم! من از لیلی دفاع می‌کردم، محمدعلی از مهسان! بعدش تصمیم گرفته شد که یه دادگاه بزنیم و لیلی و محاکمه کنیم! :دی

محمدمهدی ( @M.Mahdi ) شد قاضی، محمدعلی دادستان، فک کنم مهسان هم شاکی بود، منم با یکی دیگ از بچه ها به اسم راحیل ( @...niam.... ) شده بودیم وکیل مدافع لیلی! ( غزل @feel هم کمک مون میکرد اون آخراش!)

عاقا حدود ده بیست صفحه ای مدرک و دلیل و جر و بحث و کتک کاری کردیم! :دی آخرش هم من تونستم لیلی و تبرئه کنم! که بعد بقیه دوباره با توطئه رای محمدمهدی و برگردوندند و دوباره محاکمه رو راه انداختند! که بعدش هم محمدحسین سوار بر الاغ سفیدی که ازم دزدیده بود اومد و لیلی و نجات داد! :دی

@Hermion @Percy Jackson

اهکی بچه جون مثلا من پدر زمین و خدای قانون و عدالت و افرینش بودما

تو که یه خدای جنگ فنقلی بیشتر نبودی

تازه من اول خدا شدم بعد تو خدا شدی

مهر و محبت؟؟تو؟؟؟؟من خودم ذغال فروشم برو یکی دیگه رو سیاه کن:دی

من بدبخت کجام مشکوک بود؟؟؟چی می گی چرا درسته؟؟؟؟

اره دادگاه لیلی همش زیر سر مهسان بود

اره به خواهر خودم می گم خنگ تو رو سننه؟؟؟:دی:دی

تو اگه زورت به من می رسید که به دخترم زور نمی گفتی میومدی منو می زدی

اره دیگه خب من که حافظه درستی ندارم

دمت گرم خیلی بهتر از من گفتی

سوار بر الاغ سفید خودم اومدم

در حین نجات لیلی کلی گوش رو هم پیچوندم

حتی اگر هرکس دیگه ای جز محمد مهدی قاضی بود جوری گوششو می پیچوندم که ...

ولی چون محمد مهدی بود یکمی بیشتر نپیچوندم

خیلی حال داد:دی:دی:دی:دی

خخخخخخخخخخخ اعظم تولد لیلی رو یادته؟؟؟


   
********، galexy و azam واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Ginny
(@ginny)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 569
 

@smhmma 78077 گفته:

واقعا خیلی خنگی

منم وقتی شناختمت با خود گفتم نگین چرا خیلی وقت پیش نیومد توی سایت؟؟؟؟؟

خخخخخخخ به خاطر اسمم که خیلی طولانیه؟؟؟خخخخخخ

اررره ولی اون موقع مگه تو بودی؟؟؟

خخخخخخخ

هنوزم دیر نیست دخترم فعالتتو بیشتر کن

مرسی:-" چرا جدیدا به همه میگی خیلی خنگی؟:-"

نکنه هممون خنگ شدیم؟!

خوب به هر حال من کاملا ساپورت میکنم ک خیلی فضولم و وقتی نگار بود من خوندمش:-"


   
********، Leyla، galexy و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 14 / 20
اشتراک: