Header Background day #07
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

نجات دهندگان:جنگ در زمین

93 ارسال‌
25 کاربران
167 Reactions
8,994 نمایش‌
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

خب مثل این که منم زده به سرم

این اولی کتابیه که میخوام ارائه بدم اما من بسیار بی تجربه ام و احتمالا کارم بد از آب دربیاد

ولی برای بهتر شدنش از شما کمک میخوام که با نقد هاتون یاریم بدید فقط یه جور نقد نکنید کلا از ادامش منصرف شم (خخخخخخخخخ)

خیلی دلم میخواد یه دوگانه از این ایده ای که دارم بسازم ولی من کارام معلوم دید یهو دیدید همین رو هم نصفه ول کردم

به هر حال به یک ویراستار و یک طراح کاور نیازمندم

مقدمه

فصل1- مرگ عزیزان(ویراستاری از فاطمه که خیلی توی آماده کردن این فصل کمکم کرد)

فصل2: نجات دهنده جدید

فصل 3 : شروع آموزش ها

فصل4:استفاده از اسلحه

فصل5-پایان آموزش ها

فصل6- ساختمان 2500

فصل7-در تاریکی


   
Paneer، shiny، ariana و 34 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
Bookbl
(@bookbl)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1697
 

@sir m.h.e 79730 گفته:

خب.باز منم و این تایپک خاک گرفته

اومدم بگم که هنوز زندم و این کتاب ادامه داره

به چند تا از دوستان قول داده بودم تو تعطیلات عید بنویسم یه فصل که نوشتم @Ajam

امیدوارم بازم کتابم رو بخونید و نظر بدید

منتظر انتقادات و پیشنهادات خوبتون هستم

با تشکر از ویراستار خوب این کتاب مارال

فصل هفتم به پست اول اضافه شد

سلام. هادی توی این انجمن بزار تو این یکی به مراتب بیشتر از اینجا ( توهین نشه ) به نویسندگان جوان اهمیت داده می شه :دی

لینک: اینجا


   
SIR M.H.E واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@BOOKBL 79772 گفته:

سلام. هادی توی این انجمن بزار تو این یکی به مراتب بیشتر از اینجا ( توهین نشه ) به نویسندگان جوان اهمیت داده می شه :دی

لینک: اینجا

دمت گرم حوصله کردم میزارم

هعییییییی فقط دوتا دانلود

منو بگو چقدر سر این یکی کار کردم


   
پاسخنقل‌قول
mtaheri347
(@mtaheri347)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 232
 

داستانت خوبه که.چرا ادامه نمیدی؟؟؟ده بنویس دیگه.


   
SIR M.H.E واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
 

@sir m.h.e 79775 گفته:

دمت گرم حوصله کردم میزارم

هعییییییی فقط دوتا دانلود

منو بگو چقدر سر این یکی کار کردم

من یه مدت مشکل دارم هادی! ایشالله تا یه هفته دیکه هر وقت وقت کردم می خونمش! ناامیدی نکن گوساله!


   
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@Ajam 79802 گفته:

من یه مدت مشکل دارم هادی! ایشالله تا یه هفته دیکه هر وقت وقت کردم می خونمش! ناامیدی نکن گوساله!

دمت گرم داداش

خخخخخخ تو گوساله بودی به من میگی گوساله؟

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@wolf 79797 گفته:

داستانت خوبه که.چرا ادامه نمیدی؟؟؟ده بنویس دیگه.

چشم مینویسم

ممنون


   
mtaheri347 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
 

خب، بی خیال کل مشکلات، فصلتو خوندم و چند نکته!

نکته 1 خاک بر سرت!

نکته 2 چرا خاک بر سرت؟ به این خاطر که داستانتو نصفه نیمه یادم بود دقیقا همون اتفاقی که سر خوندن بعضی کتابا که یه وقفه برای ترجمشون اتفاق می افته برای خوانند اتفاق می افته!

نکته 3 برا همین نمی تونم در مورد خود داستان نظری بدم! ایشالله یه دور دیگه ا اول می خونمش ولی باید صبر کنی یه سری مشکلات دارم!

نکته 4 در مورد متن، یه سری مشکلات نگارشی داشت! بعضی جاها توصیفاتت بالا و پایین شده بود خب مشکل ایجاد میشه و پیوستگی متن به هم می ریزه! به خصوص که تدریجی نبود که اول متن قوی باشه و کم کم تا پایان توصیفات کم بشه! بعضی جاها توصیفاتت زیاد و بعضی جاها توصیفاتت کم بود! نمی گم که حتما توصیفاتت زیاد باشه، بعضی جاها یه توصیفات کم مناسب تره! اما اگه صحنه مبارزه اول با توصیفات زیاده مبارزه دومم توصیفاتش زیاد باشه و اگه میارزه اول کمه دومی هم کم باشه! بستگی به مضمون فصل خودت باید تصمیم بگیری که کدوم یکی مناسب تره! چون اگه توصیفات کم و زیاد بشه به صورت نا مناسب یه نمه از فضای داستان خارج میشی!( نظر منه بقیه نظر بدن)

یه خورده جملات کوتاه زیادی استفاده کرده بودی، سعی کن جملاتت بلند تر باشه و مضمون بیشتری رو منتقل کنه! البته گاهی اوقات که لازمه جملات کوتاه باشن! (نیای همه متنو جمله بلند بنویسی)

فعلا همینا یادم میاد! تا ایشالله دوباره از اول بخونمش!

هان یه چیزی یادم اومد

مردک! مسئولیت پذیر باش! وقتی یه داستانو شروع کردی باید تمومش کنی، حتی اگه تعداد دانلود صفر باشه!

ناامیدی نداریم ( برا همنیه من داستان بلند نمی نویسم دیگه)


   
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@Ajam 79812 گفته:

خب، بی خیال کل مشکلات، فصلتو خوندم و چند نکته!

نکته 1 خاک بر سرت!

نکته 2 چرا خاک بر سرت؟ به این خاطر که داستانتو نصفه نیمه یادم بود دقیقا همون اتفاقی که سر خوندن بعضی کتابا که یه وقفه برای ترجمشون اتفاق می افته برای خوانند اتفاق می افته!

نکته 3 برا همین نمی تونم در مورد خود داستان نظری بدم! ایشالله یه دور دیگه ا اول می خونمش ولی باید صبر کنی یه سری مشکلات دارم!

نکته 4 در مورد متن، یه سری مشکلات نگارشی داشت! بعضی جاها توصیفاتت بالا و پایین شده بود خب مشکل ایجاد میشه و پیوستگی متن به هم می ریزه! به خصوص که تدریجی نبود که اول متن قوی باشه و کم کم تا پایان توصیفات کم بشه! بعضی جاها توصیفاتت زیاد و بعضی جاها توصیفاتت کم بود! نمی گم که حتما توصیفاتت زیاد باشه، بعضی جاها یه توصیفات کم مناسب تره! اما اگه صحنه مبارزه اول با توصیفات زیاده مبارزه دومم توصیفاتش زیاد باشه و اگه میارزه اول کمه دومی هم کم باشه! بستگی به مضمون فصل خودت باید تصمیم بگیری که کدوم یکی مناسب تره! چون اگه توصیفات کم و زیاد بشه به صورت نا مناسب یه نمه از فضای داستان خارج میشی!( نظر منه بقیه نظر بدن)

یه خورده جملات کوتاه زیادی استفاده کرده بودی، سعی کن جملاتت بلند تر باشه و مضمون بیشتری رو منتقل کنه! البته گاهی اوقات که لازمه جملات کوتاه باشن! (نیای همه متنو جمله بلند بنویسی)

فعلا همینا یادم میاد! تا ایشالله دوباره از اول بخونمش!

هان یه چیزی یادم اومد

مردک! مسئولیت پذیر باش! وقتی یه داستانو شروع کردی باید تمومش کنی، حتی اگه تعداد دانلود صفر باشه!

ناامیدی نداریم ( برا همنیه من داستان بلند نمی نویسم دیگه)

ممنون از نظرت

خب مشکلات نگارشی

والا من دادم دست ویراستار دیگه خودمم تا هرجا.تونستم سعی کردم رفع کنمشون شرمنده به خاطر اونا

درمورد توصیفات چشم حتما سعی میکنم رعایت کنم

من مسولیت پذیرم چرا میزنی؟ اصن من ته مسولیت پذیرام قبول نداری از مسول نشریه بپرس خخخخخخخخ


   
sheyton-divane واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hana.asadi
(@hana-asadi)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 312
 

چرا شما ومحمد با ملت این کارو میکنید؟ باز صد رحمت به محمد ((6))

جدا از اینکه ادامه نداشت و موندم تو خماریش خیلی قشنگ بود فقط اولش مرگ والدینش خیلی سریع اتفاق افتاد بهتر بود بیشتر راجع بهشون توضیح میدادینتالارگفتمان 1

خیلی عالی بود موفق باشیدتالارگفتمان 2


   
SIR M.H.E واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@hana.asadi 79848 گفته:

چرا شما ومحمد با ملت این کارو میکنید؟ باز صد رحمت به محمد ((6))

جدا از اینکه ادامه نداشت و موندم تو خماریش خیلی قشنگ بود فقط اولش مرگ والدینش خیلی سریع اتفاق افتاد بهتر بود بیشتر راجع بهشون توضیح میدادینتالارگفتمان 1

خیلی عالی بود موفق باشیدتالارگفتمان 2

ممنون

در مورد اون اول خب دیگه تازه کار بودم و این چیزا دیگه به بزرگی خودتون ببخشید

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

الکی مثلا الان خیلی حرفه ایم

ایشالله هروقت شد فصل بعدی رو هم میدم

(اون محمد رو که بیخال استاد ول کردن تو اوجه هیچ کدوم داستاناش نبوده که تو اوج ول نشده باشه )


   
hana-asadi واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hana.asadi
(@hana-asadi)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 312
 

منتظر فصل بعدی میمونم :-)


   
the-ship، the-ship و SIR M.H.E واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
 

@hana.asadi 79848 گفته:

چرا شما ومحمد با ملت این کارو میکنید؟ باز صد رحمت به محمد ((6))

جدا از اینکه ادامه نداشت و موندم تو خماریش خیلی قشنگ بود فقط اولش مرگ والدینش خیلی سریع اتفاق افتاد بهتر بود بیشتر راجع بهشون توضیح میدادینتالارگفتمان 1

خیلی عالی بود موفق باشیدتالارگفتمان 2

شرمنده ها! ولی چرا غیبت منو می کنین بدون این که یادم کنین؟ بعد از اون من کجا و هادی کجا! این داستان بلند نوشته اونم چندجلدی دو تا فصل داده میگه من دیگه نمی نویسم! من بدبخت داستان کوتاه می نویسم تمومشم می کنم هیچ مشکلیم در مورد پایانش نمی بینم! هر چند بحث در موردش خارج ار موضوع این تاپیکه ولی زورم اومد دیگه!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@sir m.h.e 79853 گفته:

ممنون

در مورد اون اول خب دیگه تازه کار بودم و این چیزا دیگه به بزرگی خودتون ببخشید

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

الکی مثلا الان خیلی حرفه ایم

ایشالله هروقت شد فصل بعدی رو هم میدم

(اون محمد رو که بیخال استاد ول کردن تو اوجه هیچ کدوم داستاناش نبوده که تو اوج ول نشده باشه )

الان به تو چی بگم؟ نه خودت بگو چی بگم؟

یه نکته در مورد داستانت یادم اومد، یه کم به نظرم، حالا نظر منه ملت ماشالله خیلی نظر میدن ولی در مورد این لطفا نظر بدین!

به نظرم یه کم احساسات شخصیتتو ناجور و ناقص برو میدی، اون تیکه که گفتی در مورد انسان-رباته که یه بچه بود و در دیوارو به خودش وصل کرد، گفته بودی تاسف خورد که یه بچه به این شکل تبدیل شده ولی به هر حال انسان-ربات بود و اینا! یه جوری بود، نمی دونم چطوری باید درستش کنی و یه جورایی تو ذوقم زد دیگه!


   
the-ship، hana-asadi و SIR M.H.E واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@Ajam 79919 گفته:

شرمنده ها! ولی چرا غیبت منو می کنین بدون این که یادم کنین؟ بعد از اون من کجا و هادی کجا! این داستان بلند نوشته اونم چندجلدی دو تا فصل داده میگه من دیگه نمی نویسم! من بدبخت داستان کوتاه می نویسم تمومشم می کنم هیچ مشکلیم در مورد پایانش نمی بینم! هر چند بحث در موردش خارج ار موضوع این تاپیکه ولی زورم اومد دیگه!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

الان به تو چی بگم؟ نه خودت بگو چی بگم؟

یه نکته در مورد داستانت یادم اومد، یه کم به نظرم، حالا نظر منه ملت ماشالله خیلی نظر میدن ولی در مورد این لطفا نظر بدین!

به نظرم یه کم احساسات شخصیتتو ناجور و ناقص برو میدی، اون تیکه که گفتی در مورد انسان-رباته که یه بچه بود و در دیوارو به خودش وصل کرد، گفته بودی تاسف خورد که یه بچه به این شکل تبدیل شده ولی به هر حال انسان-ربات بود و اینا! یه جوری بود، نمی دونم چطوری باید درستش کنی و یه جورایی تو ذوقم زد دیگه!

اصن حال کردم غیبتت رو کردم مشکلیه؟

در مورد اون نکته به نظر من همه چیز منطقی بود

تو وقتی میبینی که یه بچه رو کشتن ناراحت نمیشی؟

و از طرف دگدیچه یه انسان رباته که بهتره نابود شه تا با اون شکل زندگی کنه

نکته سوم شاهین انقدر شکنجه شده,بود که دیگه برای چیزی بیش از حد دل نسوزونه


   
the-ship و sheyton-divane واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
 

@sir m.h.e 79941 گفته:

اصن حال کردم غیبتت رو کردم مشکلیه؟

در مورد اون نکته به نظر من همه چیز منطقی بود

تو وقتی میبینی که یه بچه رو کشتن ناراحت نمیشی؟

و از طرف دگدیچه یه انسان رباته که بهتره نابود شه تا با اون شکل زندگی کنه

نکته سوم شاهین انقدر شکنجه شده,بود که دیگه برای چیزی بیش از حد دل نسوزونه

در مورد غیبت دارم برات!

اما مگه من گفتم غیرمنطقیه! میگم یه جوری گفته بودیش، تو ذوق می زد! یه چند روز که گذشت وباره فصلتو بخون خودتمی فهمی چی میگم!


   
the-ship واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
the ship
(@the-ship)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 366
 

بالاخره خوندم((200))

سلام. این فصلت نسبت به قبلیا بهتر بود . بهتر تونسته بودی احساساتشو به تصویر بکشی و کلا کش دادنش هم خوب بود. نه کم بود نه زیاد.

@Ajam 79919 گفته:

یه نکته در مورد داستانت یادم اومد، یه کم به نظرم، حالا نظر منه ملت ماشالله خیلی نظر میدن ولی در مورد این لطفا نظر بدین!

به نظرم یه کم احساسات شخصیتتو ناجور و ناقص برو میدی، اون تیکه که گفتی در مورد انسان-رباته که یه بچه بود و در دیوارو به خودش وصل کرد، گفته بودی تاسف خورد که یه بچه به این شکل تبدیل شده ولی به هر حال انسان-ربات بود و اینا! یه جوری بود، نمی دونم چطوری باید درستش کنی و یه جورایی تو ذوقم زد دیگه!

فقط اون قسمتی که محمد گفت به نظرم بهتره یا اصن بهش اشاره نکنی یا یه کم بیشتر بهش فضا بدی. مثلا من اگه بودم این مدلی مینوشتم اون بخشو:

آن موجود بدن یک بچه با هشت پای فلزی و دو تفنگ به جای دستانش داشت.بچه ای که انسان ربات ها او را به یک هیولا تبدیل کرده بودند. شاهین اسلحه اش را به سمت او گرفت تا شلیک کند اما ناگهان چشمش به چشم های بچه ربات افتاد. دیدن چشم های او که همچنان معصومیت چشم های یک بچه ی کوچک را داشتند باعث شد قلبش درد بگیرد و یاد شکنجه هایی که در روزهای گذشته تحمل کرده بود بیفتد. آن بچه هم روزی مثل او همین طور شکنجه شده بود. یک بچه که مثل او پدر و مادرش را از دست داده بود، تنها و وحشت زده،زیر دستان یک انسان ربات،مته، درد، اره... دست شاهین لرزید و اسلحه اش را ناخودآگاه کمی پایین آورد، ناگهان اتفاق عجیبی افتاد و قطعات فلزی از اطراف به بدن بچه ربات متصل شدند و ربات غول آسایی در برابرش قرار گرفت. شاهین با وحشت به ربات رو به رویش نگاه کرد و به خاطر احساسات احمقانه اش که موجب تردیدش شده بودند خودش را لعنت کرد. این بچه ربات غول اسا الان یک انسان ربات بی رحم و خطرناک بود که اگر دستش به او رسید بلایی بدتر از آن چه به سر خودش آمده بود به سرش می آورد. او با وحشت عقب عقب رفت و به سمت او شلیک کرد اما هیچ تاثیری نداشت. ربات به سمت شاهین مشتش را پرتاب کرد و شاهین به شدت به دیوار برخورد کرد.

((200))خیلی مزخرف شد فقط سعی کردم بگم که باید این مدلی احساساتو بگی نه که یهو بگی دلش سوخت و بعد یادش اومد این فلانه. البته نظر منه ها. اینم خوب نبودا فقط یه کم داشتم سعی میکردم داستانو بسط بدم. نمیدونم منظورمو گرفتی؟

همین دیگه منتظر بعدییم. @sir m.h.e@


   
sheyton-divane و SIR M.H.E واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@the ship 80960 گفته:

بالاخره خوندم((200))

سلام. این فصلت نسبت به قبلیا بهتر بود . بهتر تونسته بودی احساساتشو به تصویر بکشی و کلا کش دادنش هم خوب بود. نه کم بود نه زیاد.

فقط اون قسمتی که محمد گفت به نظرم بهتره یا اصن بهش اشاره نکنی یا یه کم بیشتر بهش فضا بدی. مثلا من اگه بودم این مدلی مینوشتم اون بخشو:

آن موجود بدن یک بچه با هشت پای فلزی و دو تفنگ به جای دستانش داشت.بچه ای که انسان ربات ها او را به یک هیولا تبدیل کرده بودند. شاهین اسلحه اش را به سمت او گرفت تا شلیک کند اما ناگهان چشمش به چشم های بچه ربات افتاد. دیدن چشم های او که همچنان معصومیت چشم های یک بچه ی کوچک را داشتند باعث شد قلبش درد بگیرد و یاد شکنجه هایی که در روزهای گذشته تحمل کرده بود بیفتد. آن بچه هم روزی مثل او همین طور شکنجه شده بود. یک بچه که مثل او پدر و مادرش را از دست داده بود، تنها و وحشت زده،زیر دستان یک انسان ربات،مته، درد، اره... دست شاهین لرزید و اسلحه اش را ناخودآگاه کمی پایین آورد، ناگهان اتفاق عجیبی افتاد و قطعات فلزی از اطراف به بدن بچه ربات متصل شدند و ربات غول آسایی در برابرش قرار گرفت. شاهین با وحشت به ربات رو به رویش نگاه کرد و به خاطر احساسات احمقانه اش که موجب تردیدش شده بودند خودش را لعنت کرد. این بچه ربات غول اسا الان یک انسان ربات بی رحم و خطرناک بود که اگر دستش به او رسید بلایی بدتر از آن چه به سر خودش آمده بود به سرش می آورد. او با وحشت عقب عقب رفت و به سمت او شلیک کرد اما هیچ تاثیری نداشت. ربات به سمت شاهین مشتش را پرتاب کرد و شاهین به شدت به دیوار برخورد کرد.

((200))خیلی مزخرف شد فقط سعی کردم بگم که باید این مدلی احساساتو بگی نه که یهو بگی دلش سوخت و بعد یادش اومد این فلانه. البته نظر منه ها. اینم خوب نبودا فقط یه کم داشتم سعی میکردم داستانو بسط بدم. نمیدونم منظورمو گرفتی؟

همین دیگه منتظر بعدییم. @sir m.h.e@

خب ممنون از نظراتت

راستش من زیاد وقت و حوصله برا نوشتن نداشتم و ندارم این فصلم به خاطر قولایی بود که داده بودم

اما در مورد اون موضوع

به نظر من کسی که مدت ها زیر شکنجه بدی بوده دیگه انقدر هم وقت احساسی شدن نداره برای همین زیاد روش مانور ندادم

بازم ممنون


   
the-ship واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
صفحه 6 / 7
اشتراک: