Header Background day #05
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

نجات دهندگان:جنگ در زمین

93 ارسال‌
25 کاربران
167 Reactions
8,993 نمایش‌
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

خب مثل این که منم زده به سرم

این اولی کتابیه که میخوام ارائه بدم اما من بسیار بی تجربه ام و احتمالا کارم بد از آب دربیاد

ولی برای بهتر شدنش از شما کمک میخوام که با نقد هاتون یاریم بدید فقط یه جور نقد نکنید کلا از ادامش منصرف شم (خخخخخخخخخ)

خیلی دلم میخواد یه دوگانه از این ایده ای که دارم بسازم ولی من کارام معلوم دید یهو دیدید همین رو هم نصفه ول کردم

به هر حال به یک ویراستار و یک طراح کاور نیازمندم

مقدمه

فصل1- مرگ عزیزان(ویراستاری از فاطمه که خیلی توی آماده کردن این فصل کمکم کرد)

فصل2: نجات دهنده جدید

فصل 3 : شروع آموزش ها

فصل4:استفاده از اسلحه

فصل5-پایان آموزش ها

فصل6- ساختمان 2500

فصل7-در تاریکی


   
Paneer، shiny، ariana و 34 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@hidden 57841 گفته:

مرسی داداش چرا رنک نویسنده نمیگیری؟

مهراد؟ درست نگاه کردی؟ رنک نویسنده رو دارم

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@Will.T 57840 گفته:

سلام!

قشنگ بود! واقعا نمیدونم چرا حس هانگر گیم بهم دست داد؟ زیاد به هم شبیه نیستن آخه!

فک کنم بخاطر سال وقوع ماجرا ها بود.

فرمانده هادی آره؟((102))

قشنگ بود در کل! فقط یکم فونتش رو بهتر کن لطفا! فصل یک رو کور شدم:دی

منتظر فصل 3 ام!

موفق باشی(:

هانگر گیم؟ نمیدونم فقط داستان قرار نیست عشق و عاشقی داشته باشه (کاملا منطقه جنگیه)

آره که فرمانده هادی پس چی؟

قرار بود اسم شخصیت اصلی هادی باشه بعد دیدم عوض کنم بهتره اسم فرمانده رو گذاشتم هادی(اسم به این خوبی دارم چرا نزارم روش؟خخ)

در مورد فونت

فونت فصل دو میترا بود که به گفته خود امیر فونت مناسبی برای نوشتنه


   
ginny واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Ginny
(@ginny)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 569
 

@sir m.h.e 57857 گفته:

هانگر گیم؟ نمیدونم فقط داستان قرار نیست عشق و عاشقی داشته باشه (کاملا منطقه جنگیه)

آره که فرمانده هادی پس چی؟

قرار بود اسم شخصیت اصلی هادی باشه بعد دیدم عوض کنم بهتره اسم فرمانده رو گذاشتم هادی(اسم به این خوبی دارم چرا نزارم روش؟خخ)

در مورد فونت

فونت فصل دو میترا بود که به گفته خود امیر فونت مناسبی برای نوشتنه

آره همینجوری یهو بهم حسش دست داد:دی

وای مرسی! خوبه عشق و عاشقی نداشته باشه! تشکر!

آره فصل دو خیلی خوب بود!

:دی


   
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@Will.T 57858 گفته:

آره همینجوری یهو بهم حسش دست داد:دی

وای مرسی! خوبه عشق و عاشقی نداشته باشه! تشکر!

آره فصل دو خیلی خوب بود!

:دی

wow اولین دختری هستی که میبینم به عشق و عاشقی علاقه نداره خوبه خوبه بین دخترا این یه نوع خیلی کمه

خوشحالم که خوشت اومده از فصل دو


   
پاسخنقل‌قول
reyhane.ramooz
(@reyhane-ramooz)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1143
 

روراست بهت بگم ذهن بازی داری داداش

خوش به حالت

عالیه

راستی کی میگه دخترا به عشق و عاشقی علاقه دارن

همش فتوشاپه مثل سنگن کفاصطا


   
SIR M.H.E واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
sat.lotfi70
(@sat-lotfi70)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
 

اول ایرادهایی که به نظرم اومد رو می گم.

شاهین که از تختش بلند میشه اولین چیزی که میگی اینه که اونجا 30 تا تخت داشته. به نظرم کسی که با اون وضعیت بلند میشه نمی شینه تعداد تختها رو بشماره. بعدش جلوتر میگی که بعدا دوباره توجه می کنه به اتاق و تازه متوجه امکانات اونجا میشه و دوباره می گی که سی تا تخت داشته. و برای من سوال شد حالا مهمه که دقیقا سی تا تخت داشته؟

مشکلات نگارشی مثل استفاده از دو تا علامت تعجب (!!). استفاده از لفظ "هعی" به اون صورت.

"اتاق دارای سی تخت بسیار پیشرفته و مدرن بود." حشو وجود داره.

گفتگوی

-پس با موضوع کنار اومدی؟

-تقریبا ولی نمی خوام در موردش صحبت کنم.

تصنعی به نظر میاد. ضمن اینکه این "نمی خوام درموردش صحبت کنم" یا "نمی خوای درموردش صحبت کنی" چندین بار تکرار میشه و این جالب نیست.

-باید بریم پیش رئیس اردوگاه

-یکی از روسای ارشد نجات دهنده ها؟

شاهین از کجا می دونه اون از روسای ارشد نجات دهنده هاست؟

"فرمانده را مانند فردی متعادل که از قدرت خود برای زورگویی استفاده نمی کند نشان داد" این جمله کاملا توی ذوقم زد. به نظرم کلا حذفش کن. اولین اینکه چجوری با یک نگاه دقیقا متوجه توصیفی به این شکل شد. ضمن اینکه چیزهایی از این دست (مثلا شخصیت افراد) باید از رفتار و گفتار او در طول داستان توسط خواننده احساس و درک بشن. نه اینکه اینطور خشک و گستاخانه (به تعبیر خودم) مورد استفاده قرار بگیرند. اون هم در اولین برخورد با شخصیت جدید.

چه جوری از زخمهای بسیار روی صورتش می شه فهمید که تمام ماموریت هاشو به خوبی و با موفقیت پشت سر گذاشته؟

جایی که فرمانده داره توضیح میده چرا شاهینو اوردن اینجا و فضیه بی حس کننده ها رو توضیح میده طولانیه در صورتی که میشه کوتاهتر باشه. تکرار توش وجود داره. یا مثلا جمله "پس می خوام بهت پیشنهاد بدم آیا حاضری به ما بپیوندی؟" جمله جالبی نیست به نظرم.

نکته دیگه ای که تو ذهنمه اینه که خیلی راحت همدیگرو با اسم کوچیک صدا می کنن. "اسم فرمانده هادیه" واقعا جایی کسی فرمانده ای رو اینجوری صدا می کنه؟ یا "افرادی مثل تو و این آقا نیما که کنارت وایستاده" به نظرم احتیاج داره فضای نظامی و جدی اردوگاه را به وجود بیاری.

اینها ایرادهای موردی بودند. نکاتی دیگه ای هم تو ذهنم هست. مثلا یکیش اینکه وقتی میرن از مسئول انبار مسایلو بگیرن. می تونستی اینجا روی شخصیت مثلا عجیب و غریب جک مانور بدی. یا از حرفهایی که می زنه غیر مستقیم اطلاعاتی بدی یا فضایی ایجاد کنی (مثلا حرف طنزی بزنه) در صورتی که فقط گفتی سلام و احوال پرسی کردن.

یا مثلا اونجایی که میره دوش بگیره. چه حسی بهش دست میده. آدم وقتی بعد از سختی که تحمل کرده دوش بگیره، اون افکار و احساساتی که از سرش می گذره. (مخصوصا چون تو خلوت اتفاق می افته برای نشان دادن ابعاد غیر بارز شخصیت می تونه کمک کنه) اما کلن ازش رد شدی.

از حسهای مختلف کمک نگرفتی. مثلا بویایی، لامسه. فضای نوری رو کلا توصیف نکردی. نور اتاق بیمارستان، نور اتاق انبار. سردی، گرمی و ...

ولی از فصل اولت به مراتب بهتر بود. حتما ادامه بده.


   
sheyton-divane، the-ship، SIR M.H.E و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
mmm20001378
(@mmm20001378)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1717
 

شاهین همچنان مجذوب اتاق بود و در آن قدم می زد که در وردي اتاق باز شد و آن پسري که قبلا دیده بود وارد اتاقپس بالاخره بیدار شدي! امیدوارم این دفعه شروع به داد و فریاد نکنی که » : شد. پسر نگاهی به او انداخت و گفت

«!! می زنمت

- نه نمی خواد زحمت بکشی! دیگه داد و فریاد نمی کنم.

- پس با موضوع کنار اومدي؟

- تقریبا ولی نمی خوام در موردش صحبت کنم!

- می فهمم! من هم دچار اتفاقی مثل تو شده ام و دوست ندارم در موردش صحبت کنم. بیخیال! اسم من نیماست.

اسم تو چیه؟

- اسم من شاهینه. از آشنایی باهات خوشبختم!

خب ایدت خیلی نو بود :) آفغین

فقط یه چیزی که یه ذره ضایع بود این بود :

شاهین همچنان مجذوب اتاق بود و در آن قدم می زد که در وردي اتاق باز شد و آن پسري که قبلا دیده بود وارد اتاقپس بالاخره بیدار شدي! امیدوارم این دفعه شروع به داد و فریاد نکنی که » : شد. پسر نگاهی به او انداخت و گفت

«!! می زنمت

- نه نمی خواد زحمت بکشی! دیگه داد و فریاد نمی کنم.

- پس با موضوع کنار اومدي؟

- تقریبا ولی نمی خوام در موردش صحبت کنم!

- می فهمم! من هم دچار اتفاقی مثل تو شده ام و دوست ندارم در موردش صحبت کنم. بیخیال! اسم من نیماست.

اسم تو چیه؟

- اسم من شاهینه. از آشنایی باهات خوشبختم!

همین ؟؟؟ یه جوری میگه انگار حیوون خونگیش مرده ! :|

سریع با طرف گرم میگیره و میگه باهاش کنار اومدم ؟؟ غیر طبیعیه به نظرم نباید حالا حالا ها آروم بشه

خیلی منتظر فصل سومم ! موفق باشی ((221))


   
the-ship، SIR M.H.E و ginny واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Ginny
(@ginny)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 569
 

@sir m.h.e 57859 گفته:

wow اولین دختری هستی که میبینم به عشق و عاشقی علاقه نداره خوبه خوبه بین دخترا این یه نوع خیلی کمه

خوشحالم که خوشت اومده از فصل دو

تازه وقتی تست کمپ رو دوباره کردم دختر آفرودیت در اومدم((:

اصن جو داستان بهم میریزه تغییر میکنه:دی

(:


   
reyhane-ramooz، SIR M.H.E و mmm20001378 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@m.mahdi 57878 گفته:

خب ایدت خیلی نو بود :) آفغین

فقط یه چیزی که یه ذره ضایع بود این بود :

همین ؟؟؟ یه جوری میگه انگار حیوون خونگیش مرده ! :|

سریع با طرف گرم میگیره و میگه باهاش کنار اومدم ؟؟ غیر طبیعیه به نظرم نباید حالا حالا ها آروم بشه

خیلی منتظر فصل سومم ! موفق باشی ((221))

خوشحالم خوشت اومد

فقط یه چیزی

مطمئنی آروم شده؟ منتظر باش تا تاثیرات اون اتفاق رو ببینی روش

فعلا اینجا فراموشی و عاقلی رو بر دیوانگی ترجیح داده

کاری که من خودم توش با استعدادم

فراموشی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@Will.T 57888 گفته:

تازه وقتی تست کمپ رو دوباره کردم دختر آفرودیت در اومدم((:

اصن جو داستان بهم میریزه تغییر میکنه:دی

(:

وات؟کیلو وات؟ جواب نمیده!!! گیگا وات؟

مطمئنی آزمون رو درست دادی؟ آفرودیت؟ از داستان عشقی متنفر

امممممممممممممم آزمونش خراب بود

خخخخخخخخخخخ سیستمشون ریخته به هم

ولی خب بالاخره مهم اینه کسی منتظر رابطه عشق و عاشقی نباشه

نبــــــــــــــــــــــــاشه

(اعصابم خورد شده بود هر داستانی میخوندی یه گوشش از اینا داشت خخخخخخخخخخخخخخخ)

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@master 57877 گفته:

اول ایرادهایی که به نظرم اومد رو می گم.

شاهین که از تختش بلند میشه اولین چیزی که میگی اینه که اونجا 30 تا تخت داشته. به نظرم کسی که با اون وضعیت بلند میشه نمی شینه تعداد تختها رو بشماره. بعدش جلوتر میگی که بعدا دوباره توجه می کنه به اتاق و تازه متوجه امکانات اونجا میشه و دوباره می گی که سی تا تخت داشته. و برای من سوال شد حالا مهمه که دقیقا سی تا تخت داشته؟

مشکلات نگارشی مثل استفاده از دو تا علامت تعجب (!!). استفاده از لفظ "هعی" به اون صورت.

"اتاق دارای سی تخت بسیار پیشرفته و مدرن بود." حشو وجود داره.

گفتگوی

-پس با موضوع کنار اومدی؟

-تقریبا ولی نمی خوام در موردش صحبت کنم.

تصنعی به نظر میاد. ضمن اینکه این "نمی خوام درموردش صحبت کنم" یا "نمی خوای درموردش صحبت کنی" چندین بار تکرار میشه و این جالب نیست.

-باید بریم پیش رئیس اردوگاه

-یکی از روسای ارشد نجات دهنده ها؟

شاهین از کجا می دونه اون از روسای ارشد نجات دهنده هاست؟

"فرمانده را مانند فردی متعادل که از قدرت خود برای زورگویی استفاده نمی کند نشان داد" این جمله کاملا توی ذوقم زد. به نظرم کلا حذفش کن. اولین اینکه چجوری با یک نگاه دقیقا متوجه توصیفی به این شکل شد. ضمن اینکه چیزهایی از این دست (مثلا شخصیت افراد) باید از رفتار و گفتار او در طول داستان توسط خواننده احساس و درک بشن. نه اینکه اینطور خشک و گستاخانه (به تعبیر خودم) مورد استفاده قرار بگیرند. اون هم در اولین برخورد با شخصیت جدید.

چه جوری از زخمهای بسیار روی صورتش می شه فهمید که تمام ماموریت هاشو به خوبی و با موفقیت پشت سر گذاشته؟

جایی که فرمانده داره توضیح میده چرا شاهینو اوردن اینجا و فضیه بی حس کننده ها رو توضیح میده طولانیه در صورتی که میشه کوتاهتر باشه. تکرار توش وجود داره. یا مثلا جمله "پس می خوام بهت پیشنهاد بدم آیا حاضری به ما بپیوندی؟" جمله جالبی نیست به نظرم.

نکته دیگه ای که تو ذهنمه اینه که خیلی راحت همدیگرو با اسم کوچیک صدا می کنن. "اسم فرمانده هادیه" واقعا جایی کسی فرمانده ای رو اینجوری صدا می کنه؟ یا "افرادی مثل تو و این آقا نیما که کنارت وایستاده" به نظرم احتیاج داره فضای نظامی و جدی اردوگاه را به وجود بیاری.

اینها ایرادهای موردی بودند. نکاتی دیگه ای هم تو ذهنم هست. مثلا یکیش اینکه وقتی میرن از مسئول انبار مسایلو بگیرن. می تونستی اینجا روی شخصیت مثلا عجیب و غریب جک مانور بدی. یا از حرفهایی که می زنه غیر مستقیم اطلاعاتی بدی یا فضایی ایجاد کنی (مثلا حرف طنزی بزنه) در صورتی که فقط گفتی سلام و احوال پرسی کردن.

یا مثلا اونجایی که میره دوش بگیره. چه حسی بهش دست میده. آدم وقتی بعد از سختی که تحمل کرده دوش بگیره، اون افکار و احساساتی که از سرش می گذره. (مخصوصا چون تو خلوت اتفاق می افته برای نشان دادن ابعاد غیر بارز شخصیت می تونه کمک کنه) اما کلن ازش رد شدی.

از حسهای مختلف کمک نگرفتی. مثلا بویایی، لامسه. فضای نوری رو کلا توصیف نکردی. نور اتاق بیمارستان، نور اتاق انبار. سردی، گرمی و ...

ولی از فصل اولت به مراتب بهتر بود. حتما ادامه بده.

نمیدونم تا حالا شده از یه نفر تعریف بشنوی ولی ندیده باشیش تا حالا. بعد که ببینی توی نگاه اول همه ی اون تعریف ها رو از روی قیافش قبول کنی؟ واسه من پیش اومده و همون شکلی نوشتم

درباره فرمانده ارشد

نجات دهده ها پنج فرمانده ارشد دارن

و پنج اردوگاه (اردوگاه ها صرفا آموزشی نیستن محل زندگی بقیه نجات دهده های اون گروه هستن) پس هر فرمانده ارشد یه اردوگاه داره

بقیه مشکلات هم سعی میکنم تو فصلای بعد رفع شه بالاخره تازه کاریه دیگه( تا قبل از شروع این داستان تنها متن هایی که نوشتم متن انشا بوده سعی میکنم رفع شه)

ممنون از نقد سازندتون


   
mmm20001378 و ginny واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Ginny
(@ginny)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 569
 

@sir m.h.e 57894 گفته:

وات؟کیلو وات؟ جواب نمیده!!! گیگا وات؟

مطمئنی آزمون رو درست دادی؟ آفرودیت؟ از داستان عشقی متنفر

امممممممممممممم آزمونش خراب بود

خخخخخخخخخخخ سیستمشون ریخته به هم

ولی خب بالاخره مهم اینه کسی منتظر رابطه عشق و عاشقی نباشه

نبــــــــــــــــــــــــاشه

(اعصابم خورد شده بود هر داستانی میخوندی یه گوشش از اینا داشت خخخخخخخخخخخخخخخ)

من یکی میشم شبیه پایپر:دی گریز از مامانش داره:دی

:دی


   
SIR M.H.E واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
meg
 meg
(@meghasemim1999)
Reputable Member
عضو شده: 7 ماه قبل
ارسال‌: 257
 

سلام هادی جان ((3))

نگفته بودی نویسنده هم هستی!

مقدمتو خوندم قشنگ بود اون دو فصل روهم که تا بعد از ظهر میخونم.

پس منتظر فصل سومشم زودباش دیگه!!! ((82))


   
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@meghasemim1999 57896 گفته:

سلام هادی جان ((3))

نگفته بودی نویسنده هم هستی!

مقدمتو خوندم قشنگ بود اون دو فصل روهم که تا بعد از ظهر میخونم.

پس منتظر فصل سومشم زودباش دیگه!!! ((82))

فعلا که گیر عید و این حرفام

سعی میکنم پنج شنبه یا جمعه بشینم پاش ولی قول نمیدم

یه بار قول دادم یه متن رو تو یه زمان بنویسم به شدت از نوشتم بدم اومد


   
meg واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
karamozranger
(@karamozranger)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 68
 

دوست عزیز از ایده ی اولیت خوشم اومد.جالب توجه بود فقط لطف کن فصل های بعدی رو بیشتر بنویس .در کل فکر می کنم کتاب خیلی باحالی از اب در بیاد .من که منتظر فصل های بعدی هستم.


   
پاسخنقل‌قول
the ship
(@the-ship)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 366
 

سلام.ایده ی داستانت خیلی قشنگه و خوبم توصیف می کنی ولی یه کم تو بیان احساسات خسیسی.همون طور که بقیه هم گفتن، این که اگه اشتباه نکنم سومین باری که پا شد اینقدر راحت با قضیه کنار اومد، عجیبه؛ می دونم گفتی که مثلا می خواد فراموش کنه، ولی بهتر بود نشون می دادی که سعی داره فراموش کنه. مثلا می گفتی

از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه کرد.ابتدا چیزی به یاد نمی آورد ولی ناگهان خاطرات آن روز همچون سنگی بر سرش برخورد کرد، صحنه ها در ذهنش تکرار شدند و با یادآوری آن ها اشکی از گوشه ی چشمانش فرو چکید. سعی کرد تا با پوشاندن خاطراتش درد را فراموش کند، بنابراین به فراموشی چنگ انداخت و فکر کردن را به بعد موکول کرد و........

خیلی چرت شد،همین جوری پروندم که منظورمو برسونم. خلاصه این که یه کم با بیان احساساتش حس بده به قضیه وگرنه خیلی بی روح می شه، گزارش کار که نمی دی،قراره خواننده فضا رو تجربه کنه.ولی بقیه ی توصیفاتت عالی بود و من که کلا خیلی خوشم اومد فقط یه چیزه دیگه، من همیشه به نظرم فرمانده ها شخصیت خشک و جدی داشتن ولی این جناب هادی یه کم زیادی شل و وله، البته خوبه که شخصیت صمیمی و مهربونی داره ولی خوب یه کم زیادی خوبه، البته این که شخصیتات چه جوری باشن دست خودته ولی یه کم این جوری عجیب بود.

خیلی ممنون و منتظر ادامش هستم خیلی.


   
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
شروع کننده موضوع  

@the ship 58411 گفته:

سلام.ایده ی داستانت خیلی قشنگه و خوبم توصیف می کنی ولی یه کم تو بیان احساسات خسیسی.همون طور که بقیه هم گفتن، این که اگه اشتباه نکنم سومین باری که پا شد اینقدر راحت با قضیه کنار اومد، عجیبه؛ می دونم گفتی که مثلا می خواد فراموش کنه، ولی بهتر بود نشون می دادی که سعی داره فراموش کنه. مثلا می گفتی

از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه کرد.ابتدا چیزی به یاد نمی آورد ولی ناگهان خاطرات آن روز همچون سنگی بر سرش برخورد کرد، صحنه ها در ذهنش تکرار شدند و با یادآوری آن ها اشکی از گوشه ی چشمانش فرو چکید. سعی کرد تا با پوشاندن خاطراتش درد را فراموش کند، بنابراین به فراموشی چنگ انداخت و فکر کردن را به بعد موکول کرد و........

خیلی چرت شد،همین جوری پروندم که منظورمو برسونم. خلاصه این که یه کم با بیان احساساتش حس بده به قضیه وگرنه خیلی بی روح می شه، گزارش کار که نمی دی،قراره خواننده فضا رو تجربه کنه.ولی بقیه ی توصیفاتت عالی بود و من که کلا خیلی خوشم اومد فقط یه چیزه دیگه، من همیشه به نظرم فرمانده ها شخصیت خشک و جدی داشتن ولی این جناب هادی یه کم زیادی شل و وله، البته خوبه که شخصیت صمیمی و مهربونی داره ولی خوب یه کم زیادی خوبه، البته این که شخصیتات چه جوری باشن دست خودته ولی یه کم این جوری عجیب بود.

خیلی ممنون و منتظر ادامش هستم خیلی.

خب بیام یکم جواب بدم

تا حالا تو منطقه ای که هرروز افراد زیادی بمیرن، هرروز کشته های زیادی رو ببینی و ... نبودی (منم نبودم) امیدوارم هیچ کس هم توی این موقعیت قرار نگیره

ولی توی یه چنین موقعیتی مرگ عادی میشه

از دست دادن عزیزان مثل اوقات دیگه نیست

درضمن شایان تصمیم گرفت دربارش حرف نزنه این دلیل بر این که روش تاثیری نداشته نیست اگه صبر کنید متوجه حرفام میشید

امممممممممممممم درباره بی احساس بودن هم حق باشماست نمیتونم حسی رو که میخوام برسونم ولی سعی میکنم رفعش کنم

درباره شخصیت فرمانده

شما شخصیت فرمانده رو توی موقع بیکاری دیدید ولی از شخصیت موقع عملیاتش خبر ندارید

که اینم توی چند فصل آینده که ماموریت ها شروع بشه خواهید دید

الان چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه که بگم

ممنون از نقدتون

خوشحالم خوشتون اومده


   
reyhane-ramooz و the-ship واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
reyhane.ramooz
(@reyhane-ramooz)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1143
 

دمت گرم داداش

کارتوادامه بده من که خیلی خوشم اومد.

بعد از این کارت یه طرح بدم میتونی داستانش کنی؟


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 7
اشتراک: