Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

عنکبوت آدمکش (assassin spider)

18 ارسال‌
6 کاربران
2 Reactions
17.7 K نمایش‌
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
شروع کننده موضوع  

مقدمه ی بخش اول:

تاحالا آدم کشتی؟افراد زیادی هستن که به این سوال پاسخ منفی میدن ولی خب٬ گفتم شاید تو جزو اونا نباشی . پس بزار یه سوال دیگه ازت بپرسم. یه سوال ساده تر.

می خوای که آدم بکشی؟ منظورم اینه که ٬ کلن نظرت راجع به همچین چیزی چیه؟ برخلاف سوال قبلی افراد زیادی هستن که دلشون می خواد حداقل یه نفرو تو زندگیشون خفه کنن٬ دردشو با لذت مزه مزه کنن و گشاد شدن مردمکاش رو ... خب٬ فکر کنم یه ذره زیادی پیش رفتم. چی؟ جزو اونا هم نیستی؟ پس فکر می کنی که باید آدم خیلی درستکاری توی زندگیت باشی. ولی صبر کن ٬ به اونجاشم می رسیم. حالا می خوام نظرتو راجع به هیولا بدونم. شاید به نظر یه پرش موضوعی بیاد ولی ربطش رو آخر کار می فهمی. حالا بگو ببینم٬ یه هیولا رو چطور و چی می بینی؟ یه موجود خیالی باپشمای سیاه و چشمای قرمز که وقتی بهت خیره میشه روح از بدنت جدا میشه؟ یا نه٬ بالا تر از این تفکر ابتدایی . یه شیطان که باعث نابودی و درد میشه و هر وقت هم که بهش فکر میکنی یاد فیلم جن گیر میوفتی؟راستش آدمای پیشرفته تر هم عقیده دارن که یه آدم وحشی که در شرایط بد بزرگ شده و رنج های زیادی رو دیده میتونه در آینده به هیولایی مثل هیتلر تبدیل بشه و همه چیز رو به خاک و خون بکشه. حالا می خوام حقیقتو بهت بگم. هر چیزی پتانسیل هیولا شدن رو داره. ولی اگه بخوای ترسناک ترین و شیطانی ترین هیولای عالم رو بشناسی٬ فقط کافیه یه سوال تو آینه از خودت بپرسی . یه سوال که بهت توانایی هایی رو میده که قبلا هیچ وقت حتی تو خوابم نمی تونستی ببینی. پس بزار قضیه رو این طوری برات شرح بدم ٬ می تونی آدم بکشی؟

لینک فصول ۱-۷ همراه با مقدمه ی بخش اول :

دانلود

لینک دانلود فصل ۸

دانلود


   
نقل‌قول
envelope
(@envelope)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 507
 

آورین آورین خوشمان آمد. جالب بود فقط تو چه دسته ای قرار میگیره؟ داستان کوتاه؟ حکایت؟ پندانه؟


   
پاسخنقل‌قول
envelope
(@envelope)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 507
 

آورین آورین خوشمان آمد. جالب بود فقط تو چه دسته ای قرار میگیره؟ داستان کوتاه؟ حکایت؟ پندانه؟


   
پاسخنقل‌قول
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
شروع کننده موضوع  

نه هیچ کدوم. این مقدمه ی یه داستانه که می خوام پارت پارت بزارمش. ((200))


   
پاسخنقل‌قول
envelope
(@envelope)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 507
 

اگه داستاموفق باشی. ولی به همچین چیزی نمیخورد. برای داستان بلند بودن زیادی خلاصه شدست و روندش تنده. بیشتر شبیه حکایته

حالا بذار ببینیم چیه. و اینکه پی دی اف بذاری فکر کنم بقیه راحت تر باشن.


   
پاسخنقل‌قول
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
شروع کننده موضوع  

سلام. این داستانو یه سالی میشه که شروعش کردم ولی مطمئن نبودم که ادامش بدم یا نه. یه نکته ای که توی داستان هست اینه که به اسامی خیلی دقت کنید بعدن معلوم میشه چرا و اینکه لطفا با نظراتون کمکم کنید پلیزززز. و در آخر اینکه هر کاری کردم نتونستم pdf این فایلو آپلود کنم. ببخشید((200))((200))((200))

اگه بخوام خلاصه ای از این هفته اراءه بدم تو یه کلمه کوتاهش می کنم:افتضاح

کلی برنامه واسه ی تعطیلات و آخرشم هیچی.نارسیس یه مشکلی براش پیش اومد و مجبور شدن برن پیش مادربزرگش تو المان. میکاسا هم باید برای یه مسابقه برنامه نویسی همراه با ریک برن مسکو. منم از دیشب حالم بده و هی دارم مسکن میخورم. دور خونه ی خالی میگردم. خلاصه همه چی دست یه دست هم داد که من بدترین تعطیلات ممکن رو سپری کنم .

دلم یه پیچ دیگه میره. فکر کنم به خاطر بستی دیروزه. اخه کی تو سرما بستنی می خوره که من خوردم. البته همه . ولی از اونجایی که ناف منو با شانس خوبم بریدن این بلای یک در میلیون سر من میاد. دیگه تا آخر عمر بستنی نمی خورم.بستنی موز شکلات با عشوه گری خاصی جلوم ظاهر میشه. نه.ایندفعه با طعم کره ای. خیلی خب. یه عمر خیلی زیاده. شاید ۲ هفته نخورم. صدای ناهنجار زنگ قول و قرارامو با بستی بهم میریزه. فحش میدم و خودمو رو تخت میندازم.

ساعت پنجه . پس مطمئنن الکه.تنبل ترین و لج درآر ترین فرد خانواده که کاربرد کلیدو نمی دونه.من بدبخت و عاجزم اونوقت آقا از لندن پاشده اومده که تعطیلاتو اینجا خوش بگذزونه. من باید تنها تو خونه به در و دیوارا نگاه کنم بعد الک باید با دوستاش هر روز برن یللی تللی.

حالا که من اینهمه در حقم جفا شده باید بهش بفهمونم که کی دست از لجبازی در بیاره.با لبخند به سقف نگاه میکنم. ۲ دقیقه . صدای زنگ مثل جیغ ممتد تو گوشام پخش میشه. پسره ی احمق. اگه زنگ بسوزه باید نصف پول توجیبی ماهشو خرج بکنه.آخه چقدر لجبازی تو بچه.۵ دقیقه.بالاخره صدای زنگ قطع میشه.احتمالا حساب کرده دیده بصرفه نیست به لجبازی ادامه بده .

یه دقیقه تو سکوت میگذره و من می فهمم که این آدم بشو نیست. صدای کوبیدن جایگزین زنگ شده. دیگه تحملشو ندارم.با حرص از رو تحت پایین میپرم و می رم که سرش جیغ بکشم. پسره ی مردم آزار نمی فهمه که این کارش آخر بیشعوریه.خودمو آماده ی زهر ریختن می کنم و با سرعت درو باز می کنم.

چشم غرم روی تئو ریخته میشه. رنگ سرخ روی لباسش اولین چیزیه که نگاهمو جذب می کنه.اونقدر از لباسای پاره پاره و خونیش وحشت کردم که بزور نگاهمو ازش بر میدارم و در عوض چشمام به صورت رنگ پریده و لبای چاک افتادش دوخته میشه. با دیدن من اونم به همون اندازه جا میخوره. می دونم که انتظار داشته الکو ببینه. و اونم می دونه که من فکر می کردم با الک رفته بیرون. هر روز می رفتن.

لباشو از هم باز میکنه و میخواد یه چیزی بگه که حرفش با چاقوی جیبی ای که از سمت راست کوچه پرت میشه تو گلوش خفه میشه. خون به آرومی از دهنش جاری میشه و چشماش منو غرق در وحشتی که خودشون گرفتارشن می کنن. چشمای سبزش مات شدن. مثل یه مجسمه ی مرمرین که داره بهم نکاه می کنه.و بالاخره بدن بی جونش روی من میوفته و اولین چیزی که ناخودآگاه بهش فکر می کنم اینه که آیا میتونم از پس نگه داشتن همچین هیکل باشگاهی و ورزیده ای بر بیام یا نه.

چند ثانیه تو سکوت میگذره . نمی دونم چرا جیغ نمی کشم. احتمالا یه عکس العمل طبیعی تو این شرایط باید با جیغ همراه باشه ٫ نه؟ شایدم نه.

یه چیزی روی دستام سر میخوره و روی پادری می چکه. فقط از سرخیش تشخیص میدم که خونه. شاید برای اینه که خونش خیلی سرده. سرد.برای آدمی که تازه مرده خیلی سرد.

-((آیسل؟ شت. چه خبره آیسل؟))

با صدای ال به خودم میام و بغضم میترکه.اشک از چشمام جاری میشه و خودمم علت گریمو نمی دونم .شاید از ترسه . شاید جبرانیه برای جیغ نزدنم.شایدم به خاطر اینه که مدتی روی تئو کراش داشتم . شایدم گناه.نمی دونم.شاید همش یه شو خیه خرکیه. همه ی دخترای دبیرستان با اینکه دو ساله از مدرسه رفته هنوزم برای تئو می مردن.خودش و بقیه ی پسرای دبیرستانن هم از این قضیه خبر داشتن . بعید نیست با الک طرحشو ریخته باشن تا فقط حرص منو در بیارن. ولی نه. اولین بارم نیست که مرگ کسی رو می بینم و می تونم مرگ رو تشخیص بدم . هرچقدر هم که تئو بازیگر خوبی تو اسکل کردن همه باشه. برای اولین بار تو عمرم آرزو میکنم که قربانی شوخیای خرکی الک شده باشم. آرزو می کنم که اسکلم کرده باشن. که فقط یه بچه بازی احمقانه باشه. هیچ چیز بد تر از امید واهی آدمو نمی چزونه.نمی تونم با حقیقت بجنگم.

نگاهمو از دریاچه ی خون زیر بدن تئو بر می دارم و به چشمای خاکستری ال خیره میشم. شوکه به من و جسدی که روی دستامه نگاه میکنه. دقیقه ها به کندی یه عمر سپری میشن. و بالاخره شروع به حرف زدن می کنه.

-((تو سالمی؟)) حالا دیگه فقط به خون روی دستا و ژاکتم نگاه می کنه.با حرکت سر تایید می کنم((چند دقیقست اینجا وایستادی؟))

-(( تقریبا نیم ساعت.))

-((تونستی قیافشونو ببینی؟))

سرمو یه علامت منفی تکون میدم.((فقط یه کله ی طلایی))

بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه با سرعت به داخل خونه میره. خیال نداره تئو روـیا حراقل جنازشو ـ از روم برداره. یه نفس عمیق میکشم و از سرمای هوا شوکه میشم.چشمامو می بندم و تسلیم شده سعی می کنم به سرمایی که باعث شده خون تئو اینقدر سرد بشه فکر نکنم.


   
k.b واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
k.b
 k.b
(@zkmk2002)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 60
 

مرسیییییی

خیلی از خوندنش لذت بردم آدم رو سر حال میاره


   
z.p.a.s واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
شروع کننده موضوع  

((200))((200))ممنون بابت وقتی که برای خوندنش گذاشتی((200))((200))


   
پاسخنقل‌قول
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
شروع کننده موضوع  
-((دوباره همون سوالا؟))

با سر تایید می کتم.((دقیقا همون سوالا.))

دستشو به آرومی دور کمرم میزاره و با ملایمت به سمت در خروجی حرکتم میده. با هر قدم صدای جیغ تو گوشام بلند تر میشه. قدم سوم. حس میکنم الانه که از گوشام خون جاری بشه. قدم پنجم. الان دیگه الک هم باید بتونه این صدای جیغ رو بشنوه. از در بیرون میریم . نه. دیگه تحمل ندارم.((ال)).

-((هوم؟))

حتی زحمت اینکه سرشو برگردونه و بهم نگاه کنه هم به خودش نمی ده. نمی تونم بزارم ادامه پیدا کنه. -((خسته شدم.)).هنوزم به حرکتش ادامه میده.هیچ توجهی نمی کنه. ((گفتم کافیه))

با عصبانیت ازش دور میشم. بالاخره بهم نگاه میکنه. یه نگاه خشک . نه . یه نگاه غمگین. خیلی غمگین. از همین نگاهش متنفرم. از این نگاهی که بیشتر از هر چیز توی دنیا بهم احساس عذاب وجدان میده و افکارمو می خونه متنفرم.

-((مرگ تئو تقصیر منه. درسته)) صدام زیر نگاهش میلرزه.((من بودم که لج کردم . من بودم که درو اونقدر دیر باز کردم چون فکر می کردم تویی و فقط می خواستم بچه بازی در بیارم.آره تقصیر منه . همش تقصیر منه ))با چشمای خیس بهش نگاه می کنم. تحمل سکوتشو ندارم. ((خب؟ چرا سرم داد نمی زنی ؟ یه چیزی بگو . خودتم خوب میدونی که ما باهم رابطه ای نداشنیم. پس هیچ مراعاتی در کار نیست. لازم نیست الکی باهام هم دردی کنی. خب؟ حالا بگو لعنتی . یه چیزی بگو.))با هق هق به سکوتش گوش میدم. هیچ چیز تو نگاهش عوض نشده. نگاهی که دلتو خالی می کنه. ((فکر میکنی به اندازه ی کافی تنبیه نشدم؟ فکر می کنی بعد از اون همه مراسمات و دیدن اون همه آدم که بهم به چشم یه زخم خورده نگاه می کردن به اندازه ی کافی نسوختم؟ خودمو سرزنش نکردم؟ میدونی که هیچی از مرگش یادم نمیاد؟ نه؟ تو اینو بهتر از همه ممیدونی. می دونی چه حسی داره که همه راجب چیزی ازت بپرسن که فقط یه خاطره ی مبهم ازش برات باقی مونده باشه؟خاطره ای که هیچ کسو راضی نمی کنه.))

رومو بر می گردونم و به سمت انتهای راهرو میرم. هرچی از الک دور تر میشم راه رفتنم به دویدن شبیه تر میشه. از ساختمون بیرون میام.

از اون روزی که جسسدشو روی تخت بیمارستان از جلوی روم رد کردن تا حالا اسمشو نیوورده بودم. دو روز پیش بود.شایدم دو هفته ی پیش. یا دو ماه. نمی دونم. هیچ چی نمی دونم.

توی مراسم خاکسپاری باید با خانواده ی تئو رو به رو میشدم. مارد و خواهر ۸ سالش شباهت وصف نشدنی به خودش دارن. چشمایی به رنگ سبز و مو های بوری که قیافشونو شبیه الهه های یونانی می کنه. پدرش مادرشو دلداری میده و مادر تئو هم از اینکه بچش چقدر اون روزا تو حال خودش بود حرف میزنه . بغلم می کنه و به اندازه ای که میتونه یه سیل راه بندازه تو بغلم گریه می کنه. دستای نحیفش قدرت محکم بغل کردنمو ندارن. ازم سوال میپرسه و من با همون قیافه ی شوکه بهش نگاه میکنم. ظاهرا قیافم بیشتر اشکشو در میاره چون فکر می کنه من معشوقه ی تئو بودم.خواهرش با چشمای پف کردش به من خیره شده. میتونم نگاهشو بخونم. ((تو هم از همون دخترایی؟)).

از اون شب صدای جیغ شروع شد. و همون خواب همیشگی .خواب استخر خونی که توش شنا میکنم. دوباره و دوباره. هر بار هم که یواشکی مسکن میخورم بدتر میشه. هیچ چیز بد تر از دیدن کابوس تکراری نیست. البته چرا.هست . چیزی ک روح آدمو منجمد می کنه. دیدن چشمای سرد و افسده کننده ی الک.

صدای جیغی ناآشنا باعث میشه به خودم بیام.این جیغو نمی شناسم. جیغ لاستیکای ماشینی که با فحش راننده و بوق های مکرر از دورم میپیچه و ردم می کنه. یه لحظه مکث میکنم و چشمامو باریک میکنم. اینجا آشناست.

آهسته به سمت پیاده رویی که تعداد خطای زردشو حفظم قدم بر میدارم. پاهام از فکر اینکه چقدر مسافتو ممکنه دویده باشن تا به اینجا برسن قفل می کنن. حتی تصورشم منطقی نیست.

صبح تا پاسگاه حدود..... ..نه . یادم نمی یاد صبح چقدر تو راه بودیم. هر چی فکر می کنم چیزی به یاد نمی آرم. شاید خواب بودم. ولی حتی یادم نمی یاد چه موقع به سمت پاسگاه حرکت کردیم و با چی رفتیم. احتمالا ماشین. ولی آخه ال که ماشین نداره.به زور قدم بر می دارم. پاهام مثل چوب خشک صدا میدن. بالاخره به سر کوچه می رسم و نکته ی دیگه ای توجهم جلب می کنه. تقریبا خندم میگیره.چیزی رو می بینم که انگار یکی از حقایق زندگیمو خیلی ساده و بدون هیچ دلیل و منطق خاصی رد می کنه. چیزی که با عقلم جور در نمی یاد.

صدای خندم بلند تر میشه. تقریبا قهقهه.خودم اول دلیلشو نمی فهمم ولی بعد از اینکه خندم قطع میشه متوجه قضیه میشم . موضوع خیلی سادست. هر چی تلاش می کنم از اینجا نمی تونم حتی ایوان خونه ی جلویی رو ببینم . چه برسه به خونه ی خودمون.

بی اختیار با خودم تکرار می کنم.((از سمت سر کوچه پرت شد. هیچ نظری ندارم که چرا از اسلحه استفاده نکرد. هیچ چیزی هم ازش ندیدم. فقط یه هاله ی طلایی که احتمالا رنگ موهاش بوده.))

درسته. همین بود . چیزی که مدتهاست دنبالش بودم و نمی فهمیدم. این جمله مثل یه کلید همه ی قفلای ذهنمو باز می کنه و منو با حقیقت وحشتناکی که تمام این مدت ازش فرار می کردم روبرو می کنه.

صدای خنده میاد . خنده ای خشک و سرد. خنده ای که می خواد فریب خوردنمو به رخم بکشه.خنده ای که تحقیرم می کنه. خوب این صدا رو میشناسم. باهاش عمری زندگی کردم.

یه چیزی جلویی دیدمو میگیره .هاله ی طلایی . با دیدن این مه کشنده می خوام فریاد بزنم. فایده ای نداره. انگار توی این هاله خبری از اکسیژن نیست.پاهام شل شدن و مثل یه مایع. دیگه تحمل وزنمو ندارن. با صورت روی زمین می افتم و به سمت جایی که تئو کشته شد نگاه می کنم.

سردمه.سرما روی پوستم می لغزه و نفسمو می دزده. . چشمام زیر غباری از یخ از کار میوفته.((تئو)) این آخرین چیزیه که قبل از یخ بستن ریه هام و خاموشی به یاد میارم.


   
پاسخنقل‌قول
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
شروع کننده موضوع  

آپدیت جدید فصل ۲ و ۳ اضافه شدند.


   
پاسخنقل‌قول
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
شروع کننده موضوع  

فصل چهارم گذاشته شد.


   
پاسخنقل‌قول
Violet
(@violetjaron)
Trusted Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 77
 

پارت چهار چرا باز نمیشه؟


   
پاسخنقل‌قول
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
شروع کننده موضوع  

@Paris12 107252 گفته:

پارت چهار چرا باز نمیشه؟

لینک پارت چهارم تصحیح شد. ممنون از اطلاعتون :)


   
پاسخنقل‌قول
هاریون
(@morteza)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 22
 

سلام

اممم میگم عکس پروفایلتون با حجاب تر باشه بهتر نیست؟؟


   
پاسخنقل‌قول
z.p.a.s
(@z-p-a-s)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 301
شروع کننده موضوع  

@gdgpپپپپوریا تپوریا نابغه 107302 گفته:

سلام

اممم میگم عکس پروفایلتون با حجاب تر باشه بهتر نیست؟؟

عکس خودم نیست که:/ نقاشیه.


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: