سلام.
ساعتگرد یک داستان علمی-تخیلی تریلر است که در حال نوشتن آن هستم در حال حاضر. فعلاً هفت فصل نوشته شده از داستان و تا وقتی داستان به اتمام نرسه احتمال اینکه دستخوش تغییر قرار بگیرند وجود داره. امیدوارم لذت ببرید.
همچنین دقت داشته باشید داستان شامل کلمات رکیک و صحنههاییست که احتمالاً مناسب همه سنین نمیباشد. ترجیحاً حداقل 16 سال داشته باشید.
خلاصه داستان: اسم من... خب اسمم را نمیتوانم به شما بگویم. اجازه ندارم. در همین حد بدانید که من راوی این داستان هستم و میخواهم برای شما قصه دختر بچهای بینوا را تعریف کنم که از زمان بدنیا آمدنش زمین و زمان بر سر او خراب شده. کاش در توانم و در توانتان بود که کمکش کنیم اما نه در برنامهنویسی من چنین پروتکلی موجود است نه شما به دنیای ما دسترسی دارید. دستانم بسته و تنها کاری که از دستم برمیآید تعریف داستانش است بلکه دردش را درک کنید. و من همیشه خاموش ماندهام.
درود
میدونم خیلی از اخرین پست تو این تاپیک گذشته ولی من این روزا متاسفانه برای کارای درست و حسابی زیاد وقت گیر نمیارم(البته تنبل بودنم رو نفی نمی کنم) بنابراین خیلی طول کشید داستان رو بخونم و باز طول کشید تا بیام نظر بدم. در هر صورت من دلم می خواد نظر بدم.
خب
اول تشکر از نویسنده ی عزیز. ممنون داستانت رو در اشتراک گذاشتی.
جدا امیدوارم ادامه اش بدی و منتظر بازنویسی-ویراستاری هستم (اصلا معنی میده ادم انقد زحمت بکشه سرِ یه کتاب بعد نصفه کاره رهاش کنه؟). (داری ادامه میدی دیگه؟)
خب برم سراغ خود داستان:
من واقعا گیجم!
یکی از دلایلی هم که منتظر ادامه داستانم همینه که از گیجی دربیام.
ترجیح میدم که در مورد متن و واژگان و دستور زبان و ساختار کلا نظر خاصی ندم. کاملا واضح بود که تقریبا همه چیز عمدی بوده. از اونایی هم نیستی که بخوای زبان فارسی رو پاس بداری(البته اینو ادم نمیتونه زود قضاوت کنه.ببخشید اگه اشتباه میکنم.). تمام اون ناهمسانی های کلمات و دستور زبان و قاطی کردن ساختار کهن با ساختار تازه به دوران رسیده(این یکی فک کنم همه جا نبود) و... رو از قصد انجام دادی، به نظرت زیبا بوده و از کارت هم خوشت اومده قطعا. اگه در این بین مشکلی هم بوده یکی مثل من نمیتونه از حالت عادیِ داستان تشخیصش بده. در مورد درست و غلط بودنش هم باز من کی ام که بخوام چیزی بگم.(هر چند به نظر نمیرسه غلظ تشخیص دادنش توسط دیگران برات مهم باشه)
یه جا در جواب گفته بودی اگه همه از یه فرمول خاص پیروی کنن پس خلاقیت و نوآوری کجا میره؟ راستش من اینو بیشتر یه ساختار شکنی معترضانه و انکار هرچی تا حالا بوده و هست و یه بی بندوباری محض میدونم تا خلاقیت و نوآوری.
زبانش واقعا سنگین بود. فهمش نیاز به دانش و تجربه زیادی داشت. من به شخصه چندیییین بار دست به دیکشنری شدم، باز هم فک نمی کنم معنای همشو فهمیده باشم. همونطور که گفتن این به شدت از خواننده ها کم میکنه، حتی اگه کسی از لحاظ فهم منظور و مفهومی داستانت هیچ مشکلی نداشته باشه و قادر باشه باهاش ارتباط برقرار کنه، نداشتن توانایی راحت خوندن و معنی کردن اکثر جمله ها براش مثل یه سد عمل می کنه. بقیه اش هم به صبر خواننده ربط داره که معنای دونه دونه کلمات رو پیدا کنه. میتونی برای هر فصل یه لینک ارجاع بذاری برای اخر کتاب و معنای کلماتی که بیشتر مردم بلد نیستن رو اونجا بنویسی. اونجوری خوندنش ساده تر میشه.
سرعت پیشروی داستان واقعا زیاد بود. البته من فکر میکنم بخشی از هویت داستان همین سریع بودنش بود(ناگفته نماند بخشی از گیجی من به خاطر همین جریان تندِ؛ بنابراین میتونی نظرم رو نادیده گرفته فکری به حال این موضوع بکنی).
یه بخش هایی از داستان رو کاملا به صورت یه چیزی مثل شعر انگیلیسی نوشته بودی، اینجوری خیلی خوب از توصیف ریز به ریز اون صحنه ها و جزئیاتشون فرار کرده بودی. دیگه نیاز نبود صحنه هایی که سریع اتفاق می افتن توصیفشون دو ساعت طول بکشه. کاملا سیر سریع و تا حدی مغشوش و اتفاق افتادن همه چیز در چند لحظه رو میتونست منتقل کنه. اینکه به زبان مادری خواننده نبود هم کمک به درک اینکه این اتفاقات چطور انقدر سطحی و سریع و دور از ادراک و منطق اون فرد اتفاق می افتن، کمک میکرد. (امیدوارم منظورت همون چیزی باشه که فکر می کنم)
و یه پیشنهادی دارم: بعد از این که کتاب کاملا تموم شد یه جلسه ی توجیهی بذار. خواننده ها بیان سوالاتشون رو بپرسن ببینن موضوع از چه قرار بوده، صرف جهت شفاف سازی.
یه جایی هم حرف از سایت مرجع اومده بود. کجاست؟
در اخر امیدوارم اینو بخونی.
پیروز باشی!
سلام.
اول از همه که خیلی ممنون داستان رو خوندید. فکر نمیکردم کسی اینجا دیگه این داستان رو بخونه و الآن هم خیلی شانسی به شکل خیلی ناخودآگاه سایت رو باز کردم و در کمال تعجب دیدم تاپیک داستانم توی پستای اخیر هستش. :دی
اول از همه باید بگم من داستان رو بیشتر از همه برای خودم نوشتم. یه چیزی هستش داخلم، یه جور تنشگی خاصی دنبال یه چیز خاصی هستم که پیدا نمیکنم و برای همین این داستان رو نوشتم که به اون برسم. برای همین از آخرین باری که گفتم چرا این داستان این شکلی نوشته شده جوابهام فرق کرده چون طرز فکرم تکامل پیدا کرده تا حدودی. در واقع حق با شماست کاملاً. این بیشتر یه ساختار شکنی و بی بند و باری هستش تا خلاقیت و نوآوری. و خب دلیلش اینه که من از اینکه شخصیتم به جایی که توش به دنیا اومدم بافته بشه خوشم نمیاد. دوست دارم خودمو توی داستان رپریزنت کنم تا مثلاً ایران و فرهنگ ایرانی رو. چیزایی که خودم میدونم و بهشون باور دارم. یه جور پانک آماتوری هستش در واقع و خب در حال حاضر بهتر میشناسم و میدونم اپروچ خودمو.
البته اینجوری نیست که من دغدغههای فرهنگی هم نداشته باشم. اینکه این استایل خاص رو انتخاب کردم و روش سرمایهگذاری کردم همه از علاقه خودم نشئت میگیره. من خواستم از تمام دانستههای خودم استفاده کرده باشم و یک چیز جدید خلق کرده باشم. بیشتر از همه شاید خواسته باشم افرادی که مثل من بزرگ شدن رو رپریزنت کنم. نسل من خیلی زبان فارسی رو بد یاد گرفتن و از لحاظ فرهنگی خیلی در رشدشون کملطفی شده و نتیجهاش به بار اومدن اشخاصی مثل من شده. من خواستم این بیفرهنگی و این ملغمه بیسروتهی که ما هستیم رو نشون داده باشم. این دلسردی و ناامیدی که من از زبان فارسی دارم به خاطر تربیت و آموزش بد. اینم جزئی از فرهنگ ایرانیه که در حال حاضر برای خودمون ساختیم. این هم جزئی از واقعیتیه که روزانه انکار میشه.
درباره ارجاعات... مخالف چنین کاری نیستم راستش. من خودم ذاتاً آدم کنجکاوی هستم و آثار پیچیده که در نگاه اول خیلی غیرقابلفهم میان و ایزوله هستن رو خیلی دوست دارم، چون مثل یه پازل میبینمشون که با هر بار تجربه کردنش یه ذره بیشتر میفهممش و میتونم منظور خالقش رو بفهمم. و خب طبیعیه این علاقهمندیم باعث شده داستانی که نوشتم هم همین شکلی از آب دربیاد. برای همین من خیلی مخالف اینکه توضیح بدم نکات داستان و افکارم رو نیستم، ولی در عین حال میخوام تشویق کنم که خودتون سعی کنید نتیجههای خودتون رو از اتفاقاتی که در داستان میافته بگیرید و تجربه منحصر به فرد خودتون رو از توش دربیارین. یعنی این رویکردیه که من سعی دارم در مقابله با آثار اکسپریمنتال دیگه داشته باشم. سعی میکنم بفهممش و با سدی که جلوم میذاره مبارزه کنم. که البته که این مبارزه و کشمکش برای خودمم جذاب و فان هستش اعترافاً.
برای سرعت داستان دقیقاً همچین فکر و قصدی توی ذهنم بوده ولی این به این معنی نیست که در حال حاضر این به نظرم بهترین رویکرد میاد. فعلاً قصد دارم پیرنگ داستان رو به پایان برسونم و بعد یه بازنویسی کلی بکنم که داستان از لحاظ محتوایی یکم باارزشتر بشه.
حقیقتش اگه کسی خواستار جلسه توجیهی باشه به شدت استقبال میکنم! من به شدت از بحث و تبادل نظر لذت میبرم و این میتونه تبادل اطلاعات و دیدگاههای مفیدی باشه برای همه.
در آخر خیلی ممنون که خوندید. حقیقتش ادامه میدمش حتماً فقط این اواخر خیلی با درسای دانشگاه درگیر بودم و راستش تا حدودی به کمبود ایده هم برخورد کردم. منتها داستان ادامه پیدا میکنه گرچه قصد دارم در خفا ادامه بدمش برای همین احتمالاً دیگه فصل جدید جایی منتشر نمیکنم. البته احتمالش هم هست که نظرم عوض بشه.
پ.ن. درباره سایت مرجع حرفی نزدم چون نمیخواستم این تصور پیش بیاد که میخوام تبلیغ بکنم. انجمنی هست به اسم هزارتو.
اکت اول داستان به پایان رسیده: دانلود
ولی این احتمالاً آخرین باری هست که این داستان رو به این فرم خواهید دید، چون من تصمیم گرفتم که پیرنگ داستان رو بازنویسی کنم و تغییراتی روش اعمال کنم که روند همسانتر و یکپارچهتری داشته باشه. برای همین احتمالاً تا تابستون داستان خیلی پیشرفت زیادی به خودش نمیبینه.
با این از تمام عزیزانی که داستان رو خوندن و حالا خوششون اومد و نیومد تشکر میکنم به خاطر وقتشون. داستان ادامه پیدا میکنه ولی دیگه بیشتر از این ازش جایی منتشر نمیشه فعلاً.
با تشکر از همگی