سلام . امیر رضا هستم 14 ساله .
بعد از سه سال کتاب خوندن تصمیم گرفتم یه موضوعی رو که چند وقت بود تو فکرش بودمو بنویسم .
میدونم اشکالات زیاد داره و لی لطفا تمام انتقاداتتون رو راجع به اسامی و... بگین و لطفا تا آخر فصل بخونین .
اسم جلد اول خیزش از دوگانه آخر الزمان است .
هیچی دیگه دان کنین .((71))
خلاصه داستان :در 3000 هزار سال پیش شیاطین به زمین هجوم آوردند . پس از سالها ویرانی بالاخره آتیس محافظ زمین از خواب برخاسته و با کمک اجنه به مقابله با انان شتافت و آنان را شکست داد . پیش از مرگش پیشگو پیش بینی کرده بود که در چند صد سال آینده شیاطین مجددا با نیرویی بسیار قوی تر به زمین باز میگردند . پس آتیس سه قدرتش را : آب ، آتش و زمین را به اجنه سپرد و به خواب ابدی فرو رفت .
پس از 3000 سال رهبر شیاطین به زمین باز گشت و قدرتش را به مترسکی که بررای انتقام از انسان ها هرکری میکرد اهدا کرد . از سمتی دیگر اجنه به دنبال پیدا کردن صاحبان سه قدرت اند ...
ویلیام مارکو جلد اول این حماسه را رقم میزند .
کاور :
فصل ها کمی اصلاح شدند .
دانلود فصل یک تا سه در یک pdf
فصل چهارم ( ویرایش شده توسط smajids )
قشنگ بود همینطوری ادامه بده داستان سبک خوبی داره.من که خوشم اومد منتظر ادامش هستم.((58))
ممنونم
بله با این که یه دور خودمم میخونمش وولی غلط املایی دیگه پیش میاد
بعدا که یه ویراستار جور کنم بهم خیلی کمک میکنه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
لطفا تمام نظراتتون رو بگید ((46))((10))
سلام دوستان
اگه بتونم امروز یا نهایتا فردا فصل سوم رو قرار میدم .((218))
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
کاور اضافه شد
خوب سلام .
اینم فصل سوم .
این فصل خدا وکیلی خیلی قشنگه خواهش میکنم بخونید و نظر بدین . ((70))
و یک pdf کلی از فصل یک تا سه رو پست اول قرار گرفت . ((230))
افرین خوشم اومد از دو فصل اول هرچند نظرات بچه ها درست بود
درضمن
اول با مدیرویرایش باید تماس بگیری بهت یه ویراستار بده
هرچند الان فاطمه که مدیر ویرایش هست نیستش و شاید تا یه مدتیم نیاد
ولی بهش پیام بده
فصل سه و هم الان می خونم
خداییش من کم پیش میاد نوشته های مردم رو بخونم چون وقتشو ندارم ولی این دفعه یه یه ساعتی وقت داشتم و گفتم چرا که نه؟؟
حالا سه فصلم بخونم چه مشکلی داره؟؟
افرین اقعا خوب بود
مخصوصا اگر اشکالاتی که بچه ها گفتن رفع کنی خیلی بهترم میشه
درضمن وقتی خواستی ویراست کنی فصلای قبل رو هم بازبینی کن
توصیفاتو بیشترکن اما زیاد نباشه که حوصله سر بر باشه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
فصل سه واقعا قشنگ بود فقط یه تیکه هاییش خیلی بدفرم تخیلی بود و دیگه خیلی غیر واقعی بود هرچند فقط بعضی قسمتاش مثه اونجا که ویلی رو با دندوناش بلند کرد و گذاشت پشتش
یا اونجا که کت و شلوار پوش شد و اینا خیلی یه دفعه ای و بدون توصیف بود
هرچند کمی شوخ طبعی هم قاتی داستان شده بود که خوب بود
ولی بازم توصیفات بعضی جاها کم بود ولی در کل پیشرفت خوبی نسبت به دو فصل قبل داشت افرین خوشم اومد
ادامه بده
فصل خوبی بود.((72))جدای چند تا مشکل نگارشی قشنگ نوشتی. ایده هات هم قشنگن.((46))و همونطور هم که دفعه قبل گفتم از سبک داستانت خوشم میاد و بی صبرانه منتظر ادامش هستم.((58))
بله میدونم و واقعا ممنون از نظراتتون .((3))((70))
لطفا ایرادات رو بگین تا درستشون کنم . از این به بعد هم سعی می کنم توصیف ها رو بیشتر کنم . ((93))
در رابطه با ویراستار هم من هفته پیش به فاطمه خانوم گفتم تا حالا که هیچی((230))
حالا در کل . خوب بود ؟
اره بابا درکل که گفت خوب که بود هیچی خیلیم خوب بود و واقعا بهتر از دو فصل قبل بود
زود فصل بعدی رو رد کن بیاد
درمورد فاطی هم اره نیستش فعلا
ایشالا در اینده
چند غلط نگارشی داشت و چند نکته گنگ مثلا قسمتی که درباره ی آمدن ازدها بو یک کم گنگ نوشتی. بعد اگه یه ذره هم توصیف ها رو بیشتر می کردی و فضای داستان رو به نوشته در می آوردی و یک نمه حماسی ترش می کردی قشنک تر می شد. داستانت در کل قشنگ بود. منتظر ادامه کارت هستم.((46))
بله میدونم از این به بعد رو توصیف هایم بیشتر کار میکنم ((70))
راستی یه ویراستار میخوام((211))((211))
زیبا بود و نسبت به فصل قبلی خیلی بهتر شده بود((3))عملا کف کردم که چقدر سریع پیشرفت کردی((105))
البته هنوز هم چند تا مشکل کوچولو میشه توش پیدا کرد که البته زیاد هم بزرگ نسیت.
این چند تا رو این زیر آوردم ببینی بر طرفشون کنی.((220))
پس از آن ديگر هيچي . او در اين صحرا بهوش آمده بود . او فکر ميکرد که حتما مرده است ولي او فردی ترسو نبود و خودش را زود نمي باخت .
جمله بندیت کمی با اینکه خیلی بهتر شده اما این جمله هم تعداد ضمیر «او» توش زیاده هم فعل هات مشکل دارم.و یک نکته دیگه، این دو جمله آخر«او فکر می کرد که حتما مرده است»با«او فردی ترسو نبود و خودش را زود نمی باخت» دقیقا نفهمیدم چه ربطی به هم داشتند((105))
جمله ای که من از همین جمله ی بالات در آوردم((3))
پس از آن اتفاق دیگر هیچ چیزی به یاد نداشت و حالا فقط صحرایی در اطرافش می دید که هیچ موجود زنده ای در آن وجود نداشت.مطمئن بود که این اتفاقات پشت سر هم هیچ کدام دلیل قدرتمندی نبود که او را نا امید کند، حتی فکر به اینکه مرده باشد هم باعث نمی شد که تسلیم شود، اما به شکل نامحسوسی ترسی سرد را درون خودش احساس می کرد که در آن وضعیت قلب او را می فشرد.
اوخ، انگار نمی تونم این نظر رو کامل بزارم؟باید برم مدرسه و تا همینجا هم دیر کردم پس بقیه نظر بمونه واسه بعدا(احتمالا جمعه)((3))فعلا خداحافظ.
راستی همیشه وقتی که داستان رو نوشتی یکبار با دقت بخون و روی ارتباط جمله ها با هم دقت داشته باش.نکته دیگه هم اینکه هر چقدر هم داستان رو دیر بدی خواننده منتظر میمونه پس عجله نکن.((3))
موفق و پیروز باشی، منتظر ائامه داستانت هستم
بله ایول دستت درست ((60))
اسنا ها رو در اولین فرصت بر طرف میکنم ((93))
تارزه من که امروز مدرسه نرفتم((3))
فصل چهارم با عمل به توصیه های شما عزیزان جمعه روی سایت قرار میگیره .((70))((93))
منم خوندم خیلی خوشم اومد ولی به نظرم باید روی توصیفات بیشتر کار کنی!منتظر فصل هایی بعدی هستیم!
سلا امیر جان ، من قبول کردم که ویراستارت باشم لطفا فصل هایی که میفرستی با word تحویل بده
ممنون
راستی یاهوی خودت رو هم واسم پ.خ کن .
ای دستت درد نکنه . ایشالا امشب یا نهایتا فردا بهت فصل 4 میفرستم((216))
راستی فصول یک تا سه رو بهت بدم ویرایش میکنی ؟ آیا ؟((27))