با سلام
بلاخره انتظارات به پایان رسید و اینک حماسه پایونیر:
پیشگفتار:
این داستان در مورد زندگی افرادی در یک جزیره گمشده در میان دریایی گمنام است. این افراد وقتی به جزیره وارد میشوند زخمی و درمانده هستند و هیچ خاطرهای از گذشته خود و اینکه چگونه از اینجا سر درآوردهاند ندارند و تنها با کمک افراد دیگر ساکن جزیره زنده میمانند. همگی افراد ساکن جزیره همیشه در تلاشی دائمی برای زنده نگه داشتن خود و خانواده خود در این جزیره عجیب و خطرناک هستند!
جزیره وسعت بسیاری داشت و مردم هر کجای ان ساکن میشدند اما بعد از گذشت مدتی مرزی را در جزیره پیدا کردند که این جزیره رو دو قسمت تقسیم میکرد: قسمت جنوب جزیره که مردم در آن به سر میبردند و قسمت مهآلود جزیره که شمال جزیره را می پوشاند. اوایل افرادی برای جستجوی بیشتر جزیره به میان مه میرفتند اما هیچیک بر نمی گشتند از ان پس هیچ یک از ساکنین جزیره وارد قسمت مه آلود نشد زیرا از ان هراس داشتند و میگفتند هیولایی در مه وجود دارد ؛ اما زمانی بود که تنها در هر سال یک نفر از ساکنان جزیره طبق رسم قدیمی و قرارهای بین خود وارد مه میشد، آنها افراد شجاع جزیره بودند که برای رویارویی با این هیولا وارد مه میشدند. شرایط عجیبی در مه حاکم بود که با ورود افراد به میان مه صداهای وحشتناکی از میان آن بلند میشد ، و بلافاصله صدای داد و فریاد فرد وارد شده به مه به گوش میرسید، و این نشان از شکست او بود.
اعتقادی بر این بنیان وجود دارد که هیولا یی در میان مه است و باید هر فرد مبارز شجاعی برای نابودی او تلاش کند. افرادی که حاضر به انجام چنین عمل فداکارانهای میشدند، در تمام عمر به تمرین و مبارزه میپرداختند و به مهارتی افسانه ای در مبارزه دست پیدا میکردند. در صورت شکست فرد، نام وی به عنوان مبارزی شجاع در لوح قهرمانان هک میشد.
اما این رسم بعد از گذشت سالیان دراز به فراموشی سپرده شد و افرادی مخالف این دیدگاه و رسم پیدا شدند که به هیچ وجه با مبارزه و ورود به مه موافق نبودند این افراد بازمانده دوستان و خانواده کسانی بودند که به میان مه رفته بودند ، خانواده و دوستان آنها خود را از دیگران جدا کردند و در نقطه ای دیگر مستقر شدند و تعدادی از افراد ترسو هم به همراه آنها راهی شدند و برای خود گروهی و محل زندگی ثابتی ساختند این گروه اعتقاد داشت که خود مه هیولاست، هیولایی سیری ناپذیر، و کار بیهودهایست که فردی خود را برای مه قربانی کند. این گروه بین مردم سست عنصری را رواج دادند و دیگر هیچ وقت به مبارزه و تمرین نپرداختند. آنها حتی تمام سلاح های خودشان را در دریا ریختند. این افراد "اوتر" نام داشتند.
اما گروهی کوچک از نفرات باقیمانده همچنان بر عقیده خود بر آمادگی استوار ماندند، این گروه "پایونیر" بودند. با اینکه تعداد آنها کمتر از دیگران بود اما رابطه نزدیک و صمیمی بین اعضا چنان دوستی و پیوندی در بینشان ایجاد کرده بود که مانند حلقههای یک زنجیر ناگسستنی محکم و استوار بودند. این افراد هم مانند گروه اوتر بر این اعتقاد بودند که نباید وارد مه شوند اما دست از تلاش و تمرین برنداشتند و مثل همیشه با قدرت زیاد تمرین میکردند. به اعتقاد این گروه وقتی زمانش فرا برسد هیولا مه را ترک میکند و به مردم هجوم میآورد. در آن زمان اونها خواهند توانست با قدرت خود و در سرزمین خودشان هیولای مه را شکست بدهند.
اما در این بین گروه سومی هم وجود داشتند که از ساکنین اولیه این جزیره محسوب میشدند و از یک نوع زندگی بدوی و نخستین برخوردار بودند. این افراد خود را "ویلتر" می نامیدند و از نگاه دو گروه دیگر منفورترین افراد در بین ساکنین جزیره بودند؛ زیرا برخلاف دو گروه دیگر مخالف مبارزه با هیولای مه جزیره بوده و همچنین خود را "خادمان مه" نیز میگفتند. حتی برای مه قربانی انجام میدادند و بر این عقیده بودند که اگر این قربانی انجام نشود هیولا از میان مه خارج شده و آنان را مجازات خواهد کرد. به این صورت که هر سال فردی را از میان خود برای ورود به مه انتخاب میکردند. آن فرد یا باید سرنوشت خود را برای ورود به مه میپذیرفت و خود را قربانی میکرد یا اینکه جایگزینی برای قربانی کردن پیدا کند، که در اغلب مواقع این افراد به گروههای دیگر حمله و از میان آنان فردی را انتخاب میکردند. البته بیشتر این حمله ها به گروه اوتر صورت میگرفت؛ زیرا گروه پایونیر از مهارت جنگی بالایی برخوردار بود و در جنگ با این گروه تلفات بسیاری میدادند، در حالی که گروه اوتر هدفی بسیار ساده ای بود. البته در این میان گروه پایونیر همیشه تمام تلاش خود را برای دفاع از مردم دیگر انجام میداد اما به دلیل تعداد نفرات زیادگروه اوتر، گروه پایونیر همیشه موفق به دفاع از همه نمیشد.
در این جنگها افراد بسیارزیادی از گروه اوتر کشته میشدند و این باعث میشد افراد جدیدی به گروه پایونیر بپیوندند. با این حال تعداد انها بسیار کم بود، زیرا کسانی که به خوردن و خوابیدن عادت کرده بودند دیگر توان زندگی به صورت دیگری را نداشتند. اما در مقابل هم افرادی که در جنگ ها به اسارت در میآمدند و به قبیله ویلتر برده می شدند ، بعد از مدتی به شخصی دیگر بدل میگشتند و یکی از افراد وفادار مه میشدند. بدون هیچ حافظهای و همانند جسمی متحرک. با اینکه گروه پایونیر سال ها تلاش کرد که این فراد را به زندگی عادی باز گرداند اما هیچگاه موفق نشد.
زمانی که گروه ویلتر به فکر تدارک قربانی دیگری برای هیولای شوم مه نبود، اوضاع جزیره کمی آرامتر میشد اما همیشه اتفاقاتی برای بر هم زدن این آرامش وجود داشت. این نوع زندگی سالها در جزیره ادامه داشت؛ تا اینکه دوباره سایههای شوم جنگ جزیره را در بر گرفت. جنگی بسیار هولناک که به وسیله یکی از وحشی ترین سرداران ویلتر رهبری می شد، این سردار تنها فرزند و جانشین رئیس قبیله ویلتر بود که طی مراسم سال گذشته خدایان اونها او را برای قربانی انتخاب کرده بودند و حالا زمان این رسیده بود که او جانشینی برای قربانی کردن بجای خود بیابد و این خبر مانند طوفانی سیاه سر تا سر جزیره پخش شد!
و این زمان بود که فردی شناور روی تختهپارهای، در غروبی به رنگ خون به ساحل جزیره رسید. شاید در این زمان سرنوشت چیز دیگری برای ساکنان جزیره در نظر گرفته باشد... شاید فردی با قلبی پاک، و متفاوت با دیگران، بتواند سرنوشت این جزیره را تغییر دهد...
امیدوارم از این مقدمه خوشتون اومده باشه و اگه اینطوره لطفا سپاس فراموش نشه، و مدیونید که نظرتون رو برای بهتر شدن داستان بیان نکنید
عالیه .به صبرانه منتظر فصل ها هستم
...............................
من از شخصیت های اصلی نباشم حلالت نمی کنم .بد و خوبش فرقی نداره .بد باشه بهتره .درضمن من از شمشیر استفاده می کنم
من به شدت بابا داداش محسنم موافقم
((72))
درضمن داستانت خیلی به وجدم آورد...خیلی خوبه جدی میگم((86)) امیدوارم مثه من نشی که داستانو تو کاغذ مینویسم بعد حوصله ندارم تایپش کنم بزارم تو سایت((119))
سپاس زدم چون تلاشت قابل تقدریه ((221)) ،
اما یک سوال :d ،
احیانا شما از روی سریال "Lost" الهام نگرفتین ؟!! :d
چون به غیر از پاراگراف آخر ، بقیه همه 3 فصل اول سریال گمشده بود.جزییات ، محیطی که توصیف کردین ، گروه ها ، مه ، هیولا و ... همه دقیقا توی سریال گمشده به همین صورت میان و اتفاق می افتن.
به هر حال ممنون ، به کارتون ادامه بدید و امیدوارم داستانتون همینطور هیجان انگیزترم بشه.
واقعا عالی بود
هیجانش رو بالا تر ببر و طوری ادامه بده که خواننده نتونه دست از سر داستان برداره
عالیه
بهترین سوژه
وبهترین یده و کاری که یه کاربر می تونه بکنه...
عالی
کارت بیسته بیسته...
@kianaz 84186 گفته:
من به شدت بابا داداش محسنم موافقم
((72))
درضمن داستانت خیلی به وجدم آورد...خیلی خوبه جدی میگم((86)) امیدوارم مثه من نشی که داستانو تو کاغذ مینویسم بعد حوصله ندارم تایپش کنم بزارم تو سایت((119))
اتاقا من همیشه با این مشکل دستو پنجه نرم میکنم دهنم از تایپ متنفرم((119))
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@Angel of Death 84189 گفته:
سپاس زدم چون تلاشت قابل تقدریه ((221)) ،
اما یک سوال :d ،
احیانا شما از روی سریال "Lost" الهام نگرفتین ؟!! :d
چون به غیر از پاراگراف آخر ، بقیه همه 3 فصل اول سریال گمشده بود.جزییات ، محیطی که توصیف کردین ، گروه ها ، مه ، هیولا و ... همه دقیقا توی سریال گمشده به همین صورت میان و اتفاق می افتن.
به هر حال ممنون ، به کارتون ادامه بدید و امیدوارم داستانتون همینطور هیجان انگیزترم بشه.
خوب راستش لاست رو از دیدن فقط اسمش ر شنیدم وگرنه نه میدونم چیه نه دیدمش ولی بهت قول میدم این داستان از هیچ جایی کپی برداری نشده
و وقتی فصل های دیگه رو بخونید مطمئنا نظرتو عوض میشه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@.AvA. 84194 گفته:
واقعا عالی بود
هیجانش رو بالا تر ببر و طوری ادامه بده که خواننده نتونه دست از سر داستان برداره
عالیه
بهترین سوژه
وبهترین یده و کاری که یه کاربر می تونه بکنه...
عالی
کارت بیسته بیسته...
مچکرم اوا نظر لطفته
بد نبود ولى خب خيلى باعجله نوشتى!!
سعى كن براى نوشتن عجله كنى ولى با عجله ننويسى :d
بيصبراااااانه منتظرم
سلام اوم .......میدونی به عنوان مقدمه و نه خلاصه داستان که نمیشه گفت .
به عنوان معرفی کتاب خوب بود .
حتما یه مقدمه ..ادبی وشیک براش در نظر بگی......برای خلاصه داستانم که خیلی زیاد بود و کلا پیشینه ای برای شروع داستان بود .
قشنگ بود ذوق کردم خیلی دوست دارم ادامه اشم بخونم .......
ممنون منتظرم .
ایده ی جالبی داشت ...فقط احساس کردم سرعت گذر از وقتیع و موضوعات خیلی زیاده و توصیف و تحلیل و فضا پردازی کم...چرا احساس میکنم اون رو تخته من میستم؟خخخخخ
@shery 84308 گفته:
سلام اوم .......میدونی به عنوان مقدمه و نه خلاصه داستان که نمیشه گفت .
به عنوان معرفی کتاب خوب بود .
حتما یه مقدمه ..ادبی وشیک براش در نظر بگی......برای خلاصه داستانم که خیلی زیاد بود و کلا پیشینه ای برای شروع داستان بود .
قشنگ بود ذوق کردم خیلی دوست دارم ادامه اشم بخونم .......
ممنون منتظرم .
ممنون شهرزاد خانم
خوب این قسمت رو من برای یه خلاصه از وضعیت جزیره ای که داستان داخلش صورت میگیره نوشتم نه خلاصه داستان و هنوز داستان اصلی مونده
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@VaHiD.KiA 84311 گفته:
ایده ی جالبی داشت ...فقط احساس کردم سرعت گذر از وقتیع و موضوعات خیلی زیاده و توصیف و تحلیل و فضا پردازی کم...چرا احساس میکنم اون رو تخته من میستم؟خخخخخ
خخخخخ
شاید روی تخته تو باشی شاید یه بنده خدای دییگه ولی هر احتمالی هست خخخ
خوب این قسمت اصلا از داستان نیست این متن رو برای خلا وضعیت جزیره و شرایطی که مردم در اون زندگی میکنن نوشتم و برای خلاصه وضعیت نیازی به توصیف زیادی نیست چون این متن نمیخواد داستان رو بگه ولی شرایط جزیره رو برای دوستان ذکر کردم و داستان هنوز مونده
آورین آورین((207)) ....مقدمه ی خیلی قشنگی بود... من که بی صبرانه منتظرم!((86))درووووووووود اسم پایونیر و زنده نگه می داری!
تخیل زیبا و همینطور هیجان خوبی داره!
مووووووووووووففففففففففق باشی!
@کساندرا 84318 گفته:
آورین آورین((207)) ....مقدمه ی خیلی قشنگی بود... من که بی صبرانه منتظرم!((86))درووووووووود اسم پایونیر و زنده نگه می داری!
تخیل زیبا و همینطور هیجان خوبی داره!
مووووووووووووففففففففففق باشی!
ممنون مهسا((71))
درود
به نظر من این بیشتر پیشگفتار بود تا مقدمه
معرفی محیط و اینکه قراره در کجا قرار بگیریم و به کدام سمت بریم با دوستان هم موافقم خیلی شبیه لاست بود چون در لاست هر سه قسمت وجود داشت اما اینکه میگی ندیدی و مثل اون شده :دی جالبه و نشان میده که ذهن خلاقی داری پس اون قسمت که گفتی نمیتونه نوشته قوی باشه رو میشه قبول نکرد و فکر کنم متنت خیلی بتونه زیبا و قوی باشه البته اگر زودتر استارت بزنی که بهتر
شاد باشی
@Ajam 84376 گفته:
من یه نکته بگم در مورد کاور، کوچیک تر می زاشتیت بزرگه جلو خوندن نوشته هاتو می گیره! نیم سانت در نیم سانت!!! نه واقعا؟؟؟؟
اون کاور اصلا قرار نبود اونجا باشه
امید!
این چطوری اومد؟ من این رو امتحانی برات زده بودم @ambrella
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
کاور رو حذف کردم:دی
@PLUTO 84378 گفته:
اون کاور اصلا قرار نبود اونجا باشه
امید!
این چطوری اومد؟ من این رو امتحانی برات زده بودم @ambrella
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
کاور رو حذف کردم:دی
خخخخ
مشکلی نبود اقا مجید میزاشتی باشه،اونو با کاور های دیگه میزاشتیم تا ببینیم کدوم بیشت مورد استبال قرار میگرفتن
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@Ajam 84376 گفته:
من یه نکته بگم در مورد کاور، کوچیک تر می زاشتیت بزرگه جلو خوندن نوشته هاتو می گیره! نیم سانت در نیم سانت!!! نه واقعا؟؟؟؟
درود بر برادر عجم
خوب به نظرت یه کلیک کنی روچ اتفاق خاصی نمی افتاد؟؟؟
چرا برادر به اندازه واقعی بهت نشون میداد!!!
خخخ
عجم منتظر باش!!