گهی بی بار/گهی بی یار
گهی از عاشقی بیزار
گهی گریان / گهی خندان
گهی رنجیده از یاران
من تصمیم گرفتم یه رمان بنویسم که به یاری خدا و دوستان(FATANو Niko و rivas) مقدمش آماده شده از شما عزیزان خواهش میکنم که مقدمه رو بخونید
نقد کنید و دربرابر اشتباهاتم صبوری کنید و در به اتمام رسیدن کتابم یاریم کنید و از دوستان عزیز فاطمه و مارال و نگار که در به پایان رسیدن مقدمه کمکم کردن تشکر میکنم
حلقه ی خونین: حلقه ی خونین یک پیمانه سه نفره ی خونین بین این خانواده کوچک
سارا
نیکولا
جان
خب من اول میخوام درباره ی شخصیت ها صحبت کنم
سارا:
سارا دختری زیبا ،نحیف، عاطفی ،مھربان واھل مطا له است اوھمیشھ مذاکره را بھترازمبارزه می بیند،نمیدانم چطور به ھنرھای رزمی علاقه پیدا کرده . مقدمه خط 6
و خب اینجا ما با سارا اشنا میشویم
به سارا خیره شد .جان توانایی این را داشت که از خوش حالی بمیرد ،ولی سارا با دیدن آنتونیا نتوانست از عنوانی که آبریانا به او داده بود، لذت ببرد
اینجا به جاه طلبی سارا پی میبریم به اندازه ی جان جاه طلب نداشت ولی خب جاه طلبیش خیلی بیشترازنیکولا هست و سارا کنجکاویش بیشتره و به نظر من زودتر از دو برادرش به حقایق پی میبره وخب متاسفانه چیزی راجب به ظاهر سارا نیست و هرکسی میتواند هر جور که میخواهد تصورش کند بهتره هویت شخصیتتو کامل کنی
من اگه بخوام راجب به سارا چیزی بگم میگم که اون اعتدال بین دو برادرش هست یعنی دقیقا وسط این حلقه ی خونین.
جان:
جاه طلب ,دردسر ساز و جان شخصیته پیچیده نداره وشخصیتی برونگرا داره خب نسبت به سارا و نیکولا چیز خاصی از شخصیتش درک نکردم و خب مثل سارا توصیفی از ظاهرش نشده
نیکولا:
شخصیتی اروم تر وخب نسبت به خواهر و بردارش جاه طلبی کمتری داری و حس پدرانه نسبتبه خانوادش دارد ولی خب راوی بودن داستان نمیزاره زیاد شخصیتشو بشناسیم همچنین وشخصیت ریسک پذیری نداره در عین حال که قوی ترین فرد این حلقه هم است اسیپ پذیرترینشونم هست من احساس میکنم نیکولا راز های بیشتری میدونه که به دلیلی از ذهنش پاک شده مثل قضیه اتش سوزی
نیکولا درست برعکس برادرش جان شخصیته درونگرایی داره و خــــــــــب بازم من راجب ظاهرش چیزی تو کتاب ندیدم
مقدمه وقتی از زبان دایی مت شروع شد واقعا شروع خوب و قوی داشت ولی ای کاش یکم مرموزتر شروع میکردی
یکم از سرعت کم میکردی اینقدر زود همه چیزو روسریع نمیگفتی ولی خب من بازم از مقدمت خوشم اومد چون تازگیا همه
مقدمه ها یکی شده ولی خب اینجا تو با عوض کردنه راویت از بار کیلیشه ای مقدمه ات کم کردی
فصل اول خوب بود میتونستی بهتر بنویسی ولی خب خوب بود توی این فصل خواننده احساس بهتری پیدا میکنه انگا ر موقعه ی خوندن مقدم توی راه بوده و الان تو فصل اول رسیدی خونه
فصل دومم خوب بود من باشخصیته مرموزه عمو البرت وآیرینا اشنا شدم داستان تو یه روال منطقی افتاده ومعلومه نویسنده
نثرش قوی تر شده واین فصل نسبت به اون دوتا فصل قوی تر شده من که از این فصل خیلی خوشم اومد .
ایده ی داستانت خیلی خوبه اصلــــــــــن کیلیشه ای نیست نثرتم با اینکه کار اولته خوبه معلومه روی داستانت کار کردی همینجوری خام ندادی دست ویراستار من که عاشق داستانت شدم واقعا عالیه نه به خاطر اینکه تو دوستمی داستانت واقعا خوبه
قلــــــــــمت سبز
خوب سعید من تازه شروع کردم به خوندن کتابت و تا اینجاش خیلی هم خوشم اومده. متاسفانه همونطور که همه میدونن من بســــیار تنبل تشریف دارم پس ببخشید اگه نقدم کوتاهه.
از شیوه نوشتنت خوشم اومد چون که با احساسات راوی داستان که نیکولا باشه هماهنگه یا به عبارتی به خوبی تونستی شخصیت پردازی کنی و کارکترت رو واقعی جلوه بدی، این مسئله که توصیف زیادی از محیط اطراف نکردی به شخصیت درونگرای نیکولا میاد چون اونم زیاد به اطرافش توجه نداره وبیشتر توی فکرهای خودشه، که البته باعث سربه هوا بودن و ناآگاه بودن از خطر نمیشه.شخصیت جان شخصیت معمولی هست که برای یه پسر 16-17 ساله در حال بلوغ خیلی مناسبه و البته بی باکیش و غرورش که ناشی از جوونیشه خیلی خوب نشون داده شده.شخصیت سارا تا حدی مرموز و جاه طلب بنظر میرسه و ظاهرا بخاطر کمی متفاوت بودنش تا حدودی تنهاست و البته مشتاق یادگیری.از شخصیت ابریانا هم خیلی در موردش نمیتونم بگم جز اینکه به واسطه مقامش احساس غرور گستاخانه ایی میکنه.سعی کن شخصیت های دیگه روهم به عنوان راوی قرار بدی یا بطریقی یکم بیشتر با خواننده آشناشون کنی.
دیگه این که نقاط قوتت توی نویسندگی نقاط ضعفتو جبران میکنه،البته بسته به نظر هر خوانندست که به چه چیزهایی تو داستان اهمیت بده.
درکل داستانت بدون اغراق عالیه مخصوصا که فکر کنم اولین تجربه نویسندگیت باشه وا خواهشا ادامه بده
@rivas 61244 گفته:
حلقه ی خونین: حلقه ی خونین یک پیمانه سه نفره ی خونین بین این خانواده کوچک
سارا
نیکولا
جان
خب من اول میخوام درباره ی شخصیت ها صحبت کنم
سارا:
سارا دختری زیبا ،نحیف، عاطفی ،مھربان واھل مطا له است اوھمیشھ مذاکره را بھترازمبارزه می بیند،نمیدانم چطور به ھنرھای رزمی علاقه پیدا کرده . مقدمه خط 6
و خب اینجا ما با سارا اشنا میشویم
به سارا خیره شد .جان توانایی این را داشت که از خوش حالی بمیرد ،ولی سارا با دیدن آنتونیا نتوانست از عنوانی که آبریانا به او داده بود، لذت ببرد
اینجا به جاه طلبی سارا پی میبریم به اندازه ی جان جاه طلب نداشت ولی خب جاه طلبیش خیلی بیشترازنیکولا هست و سارا کنجکاویش بیشتره و به نظر من زودتر از دو برادرش به حقایق پی میبره وخب متاسفانه چیزی راجب به ظاهر سارا نیست و هرکسی میتواند هر جور که میخواهد تصورش کند بهتره هویت شخصیتتو کامل کنی
من اگه بخوام راجب به سارا چیزی بگم میگم که اون اعتدال بین دو برادرش هست یعنی دقیقا وسط این حلقه ی خونین.
جان:
جاه طلب ,دردسر ساز و جان شخصیته پیچیده نداره وشخصیتی برونگرا داره خب نسبت به سارا و نیکولا چیز خاصی از شخصیتش درک نکردم و خب مثل سارا توصیفی از ظاهرش نشده
نیکولا:
شخصیتی اروم تر وخب نسبت به خواهر و بردارش جاه طلبی کمتری داری و حس پدرانه نسبتبه خانوادش دارد ولی خب راوی بودن داستان نمیزاره زیاد شخصیتشو بشناسیم همچنین وشخصیت ریسک پذیری نداره در عین حال که قوی ترین فرد این حلقه هم است اسیپ پذیرترینشونم هست من احساس میکنم نیکولا راز های بیشتری میدونه که به دلیلی از ذهنش پاک شده مثل قضیه اتش سوزی
نیکولا درست برعکس برادرش جان شخصیته درونگرایی داره و خــــــــــب بازم من راجب ظاهرش چیزی تو کتاب ندیدم
مقدمه وقتی از زبان دایی مت شروع شد واقعا شروع خوب و قوی داشت ولی ای کاش یکم مرموزتر شروع میکردی
یکم از سرعت کم میکردی اینقدر زود همه چیزو روسریع نمیگفتی ولی خب من بازم از مقدمت خوشم اومد چون تازگیا همه
مقدمه ها یکی شده ولی خب اینجا تو با عوض کردنه راویت از بار کیلیشه ای مقدمه ات کم کردی
فصل اول خوب بود میتونستی بهتر بنویسی ولی خب خوب بود توی این فصل خواننده احساس بهتری پیدا میکنه انگا ر موقعه ی خوندن مقدم توی راه بوده و الان تو فصل اول رسیدی خونه
فصل دومم خوب بود من باشخصیته مرموزه عمو البرت وآیرینا اشنا شدم داستان تو یه روال منطقی افتاده ومعلومه نویسنده
نثرش قوی تر شده واین فصل نسبت به اون دوتا فصل قوی تر شده من که از این فصل خیلی خوشم اومد .
ایده ی داستانت خیلی خوبه اصلــــــــــن کیلیشه ای نیست نثرتم با اینکه کار اولته خوبه معلومه روی داستانت کار کردی همینجوری خام ندادی دست ویراستار من که عاشق داستانت شدم واقعا عالیه نه به خاطر اینکه تو دوستمی داستانت واقعا خوبه
قلــــــــــمت سبز
ممنون نگار جان چشــــــــــــــــــــــم توصیف شخصیتام هم اضافه خواهد شد ولی خب ریزه ریزه حالا برای شما من اینجا هم میزارم
نیک:: قد بلند ماهیچه ای مو های بلند مشکی(البته نه خیلی بلند مث دخترا) چشمای مشکی بیشتر مواقع ساکت
جان: موهای مشکی نه زیاد بلندم نه خیلی کوتاه شخصیت آرومی نداره همونطور که گفتی جاه طلب قدشم فقط چند سانت از نیک کوتاه تره
سارا: سارا شخصیتی آروم داره بین دو تا برادره همونطوری که گفتی اونم موهای قهوه ای و چشمای عسلی داره
هی یو مستر سعید
تو که بلدی به من گیر بدی که چرا فصل نمیدی
فصل سه خودت کو؟
تو که میگفتی تا فصل 5 نوشتی
پس کو این فصل 3؟ چرا جواب نمیدی؟
من تا جمعه فصل میخوام ها
دو هفته پیش فصل دادی
ملت فقط بلدن به من گیر بدن
یه چیزی به این سعید هم بگید
@sir m.h.e 61250 گفته:
هی یو مستر سعید
تو که بلدی به من گیر بدی که چرا فصل نمیدی
فصل سه خودت کو؟
تو که میگفتی تا فصل 5 نوشتی
پس کو این فصل 3؟ چرا جواب نمیدی؟
من تا جمعه فصل میخوام ها
دو هفته پیش فصل دادی
ملت فقط بلدن به من گیر بدن
یه چیزی به این سعید هم بگید
خخخخخخخخخ هادی من الانم میگم تا فصل پنجم تایپ شده آماده دارم
منتها ویراستارا سرشون شلوغه مثلا ویراستاری فصل سوم با مجیده خب اونم سرش شلوغه نمیتونم که بهش
فشار بیارم گناه که نکرده کار منو قبول کرده بلکه لطف کرده پس منم فقط باید صبر کنم منم مثل شما ها منتظرم
فصل سوممو دیدین به منم بگین((3))
شوخی کردم تا همین امشب فصل سوم آماده میشه دادا مجید قول داده
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@vsp 61245 گفته:
خوب سعید من تازه شروع کردم به خوندن کتابت و تا اینجاش خیلی هم خوشم اومده. متاسفانه همونطور که همه میدونن من بســــیار تنبل تشریف دارم پس ببخشید اگه نقدم کوتاهه.
از شیوه نوشتنت خوشم اومد چون که با احساسات راوی داستان که نیکولا باشه هماهنگه یا به عبارتی به خوبی تونستی شخصیت پردازی کنی و کارکترت رو واقعی جلوه بدی، این مسئله که توصیف زیادی از محیط اطراف نکردی به شخصیت درونگرای نیکولا میاد چون اونم زیاد به اطرافش توجه نداره وبیشتر توی فکرهای خودشه، که البته باعث سربه هوا بودن و ناآگاه بودن از خطر نمیشه.شخصیت جان شخصیت معمولی هست که برای یه پسر 16-17 ساله در حال بلوغ خیلی مناسبه و البته بی باکیش و غرورش که ناشی از جوونیشه خیلی خوب نشون داده شده.شخصیت سارا تا حدی مرموز و جاه طلب بنظر میرسه و ظاهرا بخاطر کمی متفاوت بودنش تا حدودی تنهاست و البته مشتاق یادگیری.از شخصیت ابریانا هم خیلی در موردش نمیتونم بگم جز اینکه به واسطه مقامش احساس غرور گستاخانه ایی میکنه.سعی کن شخصیت های دیگه روهم به عنوان راوی قرار بدی یا بطریقی یکم بیشتر با خواننده آشناشون کنی.
دیگه این که نقاط قوتت توی نویسندگی نقاط ضعفتو جبران میکنه،البته بسته به نظر هر خوانندست که به چه چیزهایی تو داستان اهمیت بده.
درکل داستانت بدون اغراق عالیه مخصوصا که فکر کنم اولین تجربه نویسندگیت باشه وا خواهشا ادامه بده
ممنون که خوندی وصال جان ادامه که حتما ادامه میدم خیالت تخت
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@PLUTO 61253 گفته:
تقصیر منه که سعید فصل نداده. یه خورده تو ویراست داستانش تنبلی کردم. تا امشب ویراستش می کنم تحویلش می دم خوبه؟
خوبه داش مجید فقط بجنب که اگه دیر کنیم به احتمال زیاد ترور میشیم اونم جلوی در پروفمون
@PLUTO 61261 گفته:
اهه.. بنا به گفته ی یکی عجله کار شیطونه:دی من اصن علاقه ای به شیطون بودن ندارم:دی
خخخخخخ حالا من میخوام هی مث یه نویسنده مردم دار باشما اون فرد چیزی درمورد پشت صحنه کاری ما میدونه دوست داری به تور مرموزی کشته بشی؟؟؟؟
خوددانی یا شیطون شدن یا سر به نیست شدن((3))
دوستان عزیز و گرامیییییییییییییییی بالاخره فصل سوم هم همراه با کاورم آماده شد منتظر نظرات زیباتون هستمممممممممم
کاور سینا از همه بهتره یکم دیر دیر فصل میدی ، واسه فصل دادن زمان تعیین کن مثلا هرجمعه یک فصل بده هم ستایش رو ببینیم و هم داستانت رو بخونیم
@sir m.h.e 61328 گفته:
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ سعید
این که شخصیت بازی اساسینز تویه عکسه خرابش کرده
چون اون لباساش و اسلحه هاش کهنه
درحالی که داستان تو در زمان حال و پیشرفتس
برادر گلم که همیشه سوالای به جا میپرسی عزیزم بصبر تو کتاب همه چی معلوم میشه درسته ما تو زمان حالیم و هیچ کدوم از نینجا هامون همچین لباسی ندارن
ولی این عکس بالا تقریبا به فصل آخر کتاب اشاره داره دو تا کوه که از هم جدا شدن نشانه ی جدا شدن دو کارکتر قوی از همه و اونی که میبینیم فصل آخر میفهمی کیه
@Red Viper 61333 گفته:
برادر گلم که همیشه سوالای به جا میپرسی عزیزم بصبر تو کتاب همه چی معلوم میشه درسته ما تو زمان حالیم و هیچ کدوم از نینجا هامون همچین لباسی ندارن
ولی این عکس بالا تقریبا به فصل آخر کتاب اشاره داره دو تا کوه که از هم جدا شدن نشانه ی جدا شدن دو کارکتر قوی از همه و اونی که میبینیم فصل آخر میفهمی کیه
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ منم دیگه پیازم
سوالایی میپرسم که به عقل جن هم نمیرسه
خخخخخخخخخخخخخخ منتظرم
من بهترینم
هی هوووووووووووووووووو