سلام.
کتابم رو خوندین و واقعا خوشحالم که خوشتون اومد و خواننده داشتم. به همین خاطر تصمیم گرفتم ایده رو با کمتجربگی و نثر و فضاسازی و محدود سازی، خراب نکنم تا حقمو ادا کرده باشم. نثر دارک شده یه جورایی، و داستان تیره و گنگه. میخوام روشن و خوندنی بشه، داستان منسجم میشه و شخصیتها حذف و اضافه میشن. خط داستان مشخص میشه، نکات و اشتباهات ریز اصلاح میشن، خلاصه بهتر میشه. امیدوارم منتظر بمونید، هر جند زیاد طول نمیکشه. من روزی چند ساعت وقت میذارم
با پونزده تا فصل بر میگردم
البته شاید هم کمتر :دی
اصل داستان همون قبلیه ولی نثر بهتر و اتفاقات زیباتر شدن
منتظر بمونید.
#اسپویل_نکنیم
فصل یازده، تا شب :دی
به افتخار خود خوشقولم :دی
فصل یازده تقدیم به شما عزیزان:
برم برا فصل دوازده :دی
ممنون بابت فصل جدید
سلام
پس فصل جدید چی شد؟
ما منتطریم
اما تا آخر امتحانا فقط صبر میکنمیا!!
بعد بمبارون میکنیمت!!!!!!((102))
عه.
از اون روز سه فصل گذاشتمااا!
خو کمه برا منی که یه کتاب 500 صفحه ای خوراک یه روزمه
خو من خودمم ۱۶۰۰ صفحهای رو یه روز مقخونم ولی وقت نیس باو
:دی
الآن دارم همزمان با امتحانات رو چهارتا کتاب کار میکنم.
یکیو تا چند وقت دیگه میذارم و اون یکی ...
اون یکی یه چیه در حد توووووپ.
البته فقط ایدهاش چون من کلا گند میزنم )
@kianick 104553 گفته:
سلام. دربارهی این کتاب نظر میخوام. چند فصلشو قرار میدم اگه استقبال شد کلشو میذارم. ولی خواهشا نقد کنید
دستتون مرسی.
این کتاب جلد اولش همزادان مرگ نام داره.
اینم یه مقدمهی کوتاه تا فصل اولو بذارم:
من سردم.
سرد و بیروح و خشن. خون من هم حتی یخ زده است. همه من را راندهاند!
اما،
اما من بازی میکنم. این بازی شروعی تلخ داشت، روزی که من بدنیا آمدم ...
من طرد شدهام،
نه تنها از خانواده، که من از دنیا طرد شدهام. به خاطر قدرت بیاندازهام. قدرت سیاه و یگانهام.
اما من خودم قدرتم را انتخاب نکردهام، این خواست سرنوشت بود، خواست همبازی من ...
کسی باور نمیکند اما، من نمیبازم. من میجنگم تا پای مرگ ولی، پیش روی سرنوشت زانو نمیزنم.
من شاهزادهی مرگم! نمیخواهم به دیگران آسیب بزنم! من از سرنوشت فرار نمیکنم.
من روح و قلب ندارم. همه را تقدیم غرورم کردهام. اما کسی نمیداند،
این کار برای خود من نبود، قسم به ایزد!
کسی نمیداند اگر من زانو بزنم، دنیا میافتد!
من میجنگم با اینکه میدانم آخر راهم مرگ است ...
من میجنگم چون،
شاهزادهها زانو نمیزنند!
فصل یک تا ده:
فصل یازدهم:
سلااااااممممم
اول بگم فصل اول رو که خوندم خیلی خوشم اومد امیداوارم داستانت همینجور ادامه پیدا کنه😍😍😍
و امیدوارم از جلد راضی باشی😀😀😀😀
@light 105259 گفته:
سلااااااممممم
بلی بلی بلی
اینم کاوریست عزیزمون که الحق حرف نداره!
هم کارش هم پشتکارش!
:دی
ینی اینقد که من گیر دادم هرکی بود دیوونه میشد ^^
دمش.
امیرحسین عزیز خوشحالم که خوشت اومده.
@kianick 105225 گفته:
خو من خودمم ۱۶۰۰ صفحهای رو یه روز مقخونم ولی وقت نیس باو
:دی
الآن دارم همزمان با امتحانات رو چهارتا کتاب کار میکنم.
یکیو تا چند وقت دیگه میذارم و اون یکی ...
اون یکی یه چیه در حد توووووپ.
البته فقط ایدهاش چون من کلا گند میزنم )
نه بابا
داستانت عالیه
لابد بقیه اش هم همینطوره دیگه!
حالا فشار نیار به خودت
امتحانات رو خراب نکنی بندازی گردن ما
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پستها ادغام شدند - - - - - - - - -
راسش تاحالا رمان بیشتر 500 صفحه نخوندم!!
بسی پسندیدیم. ((207))
وای.
وای.
نه واااااای!
عزرائیل پسند کرد!
:دی
مرسی خوشحالم خوشت اومده! :دی
کیانیک خانم امتحانات تموم نشد مردم ز انتظار زیباست نمی گم بی نقص هستش ولی زیباست فقط یکم صفحات هر فصل رو بیشتر کنید و سر جاهای حساس فصل رو به پایان برسونید جذاب تر می شه در بعضی از فصول انتهای فصل جذابیت آنچنانی ندارهدر ضمن در فصل دو قسمتی که می خواست ماموریت قتل رو انجام بده به داستان جفا شد خیلی مجمل بود