سلام.
کتابم رو خوندین و واقعا خوشحالم که خوشتون اومد و خواننده داشتم. به همین خاطر تصمیم گرفتم ایده رو با کمتجربگی و نثر و فضاسازی و محدود سازی، خراب نکنم تا حقمو ادا کرده باشم. نثر دارک شده یه جورایی، و داستان تیره و گنگه. میخوام روشن و خوندنی بشه، داستان منسجم میشه و شخصیتها حذف و اضافه میشن. خط داستان مشخص میشه، نکات و اشتباهات ریز اصلاح میشن، خلاصه بهتر میشه. امیدوارم منتظر بمونید، هر جند زیاد طول نمیکشه. من روزی چند ساعت وقت میذارم
با پونزده تا فصل بر میگردم
البته شاید هم کمتر :دی
اصل داستان همون قبلیه ولی نثر بهتر و اتفاقات زیباتر شدن
منتظر بمونید.
تشکر بابت فصل جدید ((48))
بله بله بله بله.
خواهش میشه!
:دی
سلام ممنون از زحماتتون((71))
ممنون از فصل جدید
عالی بود((55))((55))
متشکر((122))((122))
ممنون ممنون ممنون!
باید بگم فصل یازده چند روز یه آمادهاس ولی حسش نی که آپ کنم!
(خو حالا فحش ندید یه فکری به حالش میکنم! :دی)
خب سه یا چهار صفحه خوندم. بنا به قراری که با خودم گذاشتم، تصمیم گرفتم که داستان های سایت رو نقد کنم.
توی این چهار صفحه، تنها چیزی که حس کردم یه خط داستانی ساده بود. فضا گنگ و تصورش سخت بود. انگا که همه چیز رو داخل مه قرار داده باشی. من نمیتونستم خوب لمس کنم و ببینم. ایده داستان رو نمی دونم چیه اما اینو می دونم که شخصیت اصلی در عین سیاهی، سپیده. در مورد ایده اصلا نظر نمیدم، پس قلم رو توی اولویت قرار می دم.
متن بالارو که نوشتم بخون. ترتیبش چطور بود بهتر می شد؟ خوب نبود اگه قسمت فاکتور گرفتن ایده رو اول می آوردم و بعد، می گفتم که قلم چطوریه؟ خب همچین چیزی توی داستان وجود داشت.
بخش بعدی که مورد بحثه، ذهنیات نویسندس. ببین یه نویسنده توی دنیای خودش زندگی می کنه اما نمی تونه هر چیزی که خلق کرده رو به زور توی داستان بچپونه. به عنوان مثال توضیح درباره آدینا رو می تونستی یه جای بهتر بیاری در عین حال طوری به نظر می اومد که انگار به پاراگراف های دیگه گفته یکم مهربون تر بشین من جا بشم!
بعضی قسمت ها جمله ها درست نبودند. یعنی مثلا گفته بودی تارا و سورنا فلان و فلان بود. خب وقتی جمع بستی باید فعلش هم متناسب باشه.
فضاهم ساخته نشد برام. منظورم توصیفات نیستن که اون اول اشاره کردم منظورم، حال و هوای داستانه. اون جوی که باید واسه خواننده ایجاد بشه نشد مقدمه خیلی خوب بود، اما فقط مقدمه خوب بود. می تونستی خیلی قویتر کار کنی. اون اول، گفتی یه چیزی روی سقفه خب من نفهمیدم چه منظوری داشتی از آوردنش.
فصل ها. میانگین ده فصل اول، هفت صفحس! فقط هفت صفحه آخه این چه وضعیه نمی دونم شاید من دیگه خیلی زیاد می نویسم اما حس کردم عدد بسیار کمیه. حداقل، برای من کم حساب می شه.
مورد بعدی، شخصیت داستانه. شخصیت یک ابرقهرمانه که همه افرادش هم می دونن قویه و بلاب بلاب بلاب! چرا واقعا؟ حتی اگه شخصیت ابرقدرته باید از کوچک شروع کنی تا به بزرگ برسه ما همین الانشم داستانی مثل سفیر کبیر رو داریم که پسره پونزده سالشه میزنه از پادشاهان جهان رو شکست می ده! بیاین قبول کنیم خز شده.
درکل می تونم بگم خیلی بهش پرداخته نشده بود و متن تابلو بود نپخته. اگه از نقد دلخور شدی شرمندتم ولی خب قرار نیست که نویسنده ناز بشه.
تنها چیزهایی که فکر می کنم خوب بودن، ذوق و شوقت بود که حس می شد. خوشحالم که انقدر داستانت مخاطب داره اما حداقل روی داستان کار کن تا مدیون نباشی.
نمیدونم اگه صفحه دیگه ای خوندم و عمری بود دوباره نقد می کنم.
سلام سلام!
نه اصلا از نقد ناراحت نشدم بلکه خوشحال هم شدم! انشاالله به جبران کتاب تو نقد کنم :دی
باید بگم میانگینش هفتاد صفحهاس نه هفت صفحه، و مدلش اینجوری که کوتاهه وگرنه من میتونم بلندش کنم!
اون گنگی و اینا هم خو برادر من یه سهگانهاس، باید یه چیزی بمونه!
خوشم اومد که خوب گرفتی، که داستان توی یه مهعه. دقییییقا همینطوره! اصلا کیف کردم!
داستان توی مهه و توی فصلهای بعدی گنگهاش برطرف میشن تا حدودی.
و اینکه گفتی فضاسازی ایراد داره نمیدونم، بقیه که اتفاقا از نثر و فضاسازیم خوششون اومده بود!
اممم. باید بگم بله اینکه قدرتش زیاده، من از عمد قدرتش زیاد گرفتم! اسپویل نشه ولی اینا تا بیست و چند سالگی به بالا داستان دارن! این پانزده از عمد بود و حقیقتش اون موقع اصلا به فکر سفیرکبیر نبودم! ینی همین گفتی یادم اومد :دی
قدرتش زیاده ولی یه قطب مخالف هم داره. شما فقط ۳ صفحه خوندی؟ چنین نقدی کردی! شناخت نداشتی به داستان وگرنه جلوتر خیلی فضاسازی باز میشه! میبینی که این شخصیت ابرقهرمان من، چه مشکلاتی رو گذرانده که به پانزده سالگی رسیده و چه مشکلاتی رو از سر میگذرونه! اصلا دختره یا پسر؟ هدف چیه؟ داستان چی رو میخواد نشون بده؟
که به هیچکدوم از این سوالا ۳ صفحه جواب نمیده!
اصلا فهمیدی این شخصیت من چه خصوصیت بارزی داره؟
قراره اون مظهر فداکاری بشه به معنای واقعی کلمه! و تباه شده کل زندگیش تا اینجا و منبعدو هم میبینیم!
متن نپختهاس؟ شاید! نمیدونم! کار میکنم روش باز هم. به هر حال اولین کارمه و دارم به امید بهتر شدن قلم مینویسم!
دربارهی تناسب افعال هم فقط برای زیبایی بوده، شما جمع رو جایگزین کنه و بعد مقایسه، می فهمی چی میگم.
اممم. دیگه چی گفتی جواب ندادم؟
بذار یادم بیاد میگم :دی
ولی باز هم تکرار میکنم، اصلا نمیشه با ۳ صفحه نقد کرد، حداقل بخون تا مدیون نشی! :دی
شرمنده ولی اون مجموعشه که شده هفتاد صفحه
اوپس. درست میگید :دی
داستان وقتی جذبم نکنه به چه دردم می خوره که سه صفحه بخونم یا کمتر؟ به علاوه حس می کنم داری خودتو دور می زنی من عیبارو گفتم و تو داری برای خودت دلیل میاری که نه اینحوری نیست. خودت نمیخوای قبول کنی به هر حال من نقدمو کردم. باقیش با خودته.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پستها ادغام شدند - - - - - - - - -
توجه نکردی که من گفتم قلم رو نقد کردم نه داستان. و اینکه از سه صفحه نه، از یک بند می شه کاملا فهمید نویسنده چطور می نویسه.
می گی ابهامش باید می بوده و حال کردی که فهمیدم؟ ابهام نباید باشه. ابهام اگه هست باید توی بعضی چیزا مثلا وقایع و نوعشون و شخصیتا باشه نه محیطی که داستان درش اتفاق می افته.
وا. خب جذبت نکرد که مشکل من نیس شما از داستان من خوشت نیومده! اونم دفاعیه بود ولی من چیزایی رو شما گفتی لحاظ میکنم حتما! ولی اگه بخوای نقد کنی و نقد درست کنی، باید بیشتر بخونی! اینو به عنوان نویسنده نگفتم! اصلا هم دور نمی زنم به هر حال قلمم باید قوی بشه تا کارهای بعدیم خوب بشن! حتی اگه جنگاوران قربانی بشه
(جنایی شد! :دی)
منم چیزی نگفتم و گفتم داستان باید بیشتر پرداخته بشه تا برای کسی مثل من که دیگه کلا لذت خوندن یه داستان رو از خودش گرفته(چون همش مثل این اسکلا عیباشو در میاره) جذاب باشه. این داستان نیست.
کلا اینکه سه صفحه خوندم خودش یه نقد حساب می شه. به این معنا که داستان جذب نکرده.
ای بابا!
منطقمون فرق داره بیخیال!
دیگه چخبر؟ :دی )
اها گفتی یادم اومد🤔🤔
این شخصیته دختره یا پسر؟😑😑