با تشکر
سلام بچه ها
خب این اولین داستان منه
ایده اش خیلی وقته تو ذهنمه ولی خب سختم بود اونو به صورت نوشته در بیارم
اما دیگه دلو زدم به دریا و گفتم بنویسم.
امیدارم خوشتون بیاد و نظر بدین((71))
درباره داستان: داستان پسری به نام آرشام که مثل هیچکس نیس...پسری کشاوز که تبدیل به افسانه می شود.... اما این آغاز ماجراست... شکست یا پیروزی مقابل دشمنانش فرقی ندارد....در نهایت مجبور است انتخاب کند
ارائه فصول:
@fatan 25660 گفته:
خب اول سلام! :d ایول.. به پارچه اشره کردی.. خیلی جالب یکدفعه فضا عوض کردی. مثل اونجا ک داشتن با اسب میکشیدنش! بعد از ماجرا تو پارچه فروشی بدون مقدمه، ب روایتِ بعد از این ک با اسب کشیدنش پرداختی!* خوبه ک از توضیحات اضافه دست کشیدی. یه خرده مکالمه ها قدیمی تر بشه بهتره.. خیلی عامیانه نباشه! در کل عالی بود!! خیلی استان جالب شده.. واقن اگه دست نوشته نداری خیلی قشنگ تو ذهنت جمع و جورش میکنی! واقن عالی بود!!.. آغاز و پایانتم خیلی مهیج و خوبه.
عامیانه؟خب حرف زدن خودشون ک دیگه باید عامیانه باشه
راجبه دست نوشته هم باید بگم ک ندارم
خب من دارم ازت تعریف میکنم این که میگم با این که دست نوشته نداری خوب تو ذهنت جمع و جور میکنی! منظورم اینه که خب اگه قدیمیه یه ذره مکالمه ها قدیمی تر بشه.. البت خوبه! این که قهرمانتو خیلی شکست ناپذیر از اول نشون ندادی خیلی خوبه.. و داستانت واقن مهیجه.. آقا فصل جدید میخوام :دی
سلام امیر جان من ویرایشگر داستان شدم
واسم خصوصی هماهنگ کن
@fatan 26265 گفته:
خب من دارم ازت تعریف میکنم این که میگم با این که دست نوشته نداری خوب تو ذهنت جمع و جور میکنی! منظورم اینه که خب اگه قدیمیه یه ذره مکالمه ها قدیمی تر بشه.. البت خوبه! این که قهرمانتو خیلی شکست ناپذیر از اول نشون ندادی خیلی خوبه.. و داستانت واقن مهیجه.. آقا فصل جدید میخوام :دی
فصل جدید به زودی قرار میگیره
ممنون بابت نظر
ممنون بابت داستانت، قشنگه، ولی یه سؤال داشتم، وقتی رو دهنش پارچست چجوری غذا می خوره؟؟؟
توی فصل یک توصیف کردم پارچه ای که روی صورتش بسته
کاملا قالب صورتشه و لب هاش رو نپوشونده
ولی حالا چون با این پوشش کار داریم در اینده جزئیات بیشتری ازش میفهمید
ممنون بابت نظرت
سلام امیر چرا نیامدی یاهو؟!!!!
اگه میشه یه ساعتی تعیین کن با هم صحبت کنیم یا فصل جدید رو بهم بده ، شاید تا فردا ویراستاری رو تموم کردم((93))((93))
من دل خوشی از داستان هایی که اعضاهای سایت نویسندش باشن نداشتم(به دلایلی)برای همین سمت این جور کتابا نمی رفتم ولی حوصلم به شدت سر رفته بود و گفتم بیام این رو بخونم فوقش خوشم نمی یاد و بقیشو نمی خونم ولی بر خلاف تصورم داستان قشنگی داشت ((58))امیدوارم بقیشم همین طوری ادامه بدی، خیلی خوب بود ممنون((71))
@argotlam 26683 گفته:
من دل خوشی از داستان هایی که اعضاهای سایت نویسندش باشن نداشتم(به دلایلی)برای همین سمت این جور کتابا نمی رفتم ولی حوصلم به شدت سر رفته بود و گفتم بیام این رو بخونم فوقش خوشم نمی یاد و بقیشو نمی خونم ولی بر خلاف تصورم داستان قشنگی داشت ((58))امیدوارم بقیشم همین طوری ادامه بدی، خیلی خوب بود ممنون((71))
صد در صد ادامه میدم.فصل پنجم هم به زودی قرار میگیره
ممنون بابت نظرت
امیر جان داستانت فوق العاده بود چند صفحه ی اولش ((72))
قول می دم تابستان میام همش رو می خونم یه دوصفحه نقد واسش می نویسم اما قول بده تو هم داستان رو تموم کنی((119))
@ДɱÏR 26738 گفته:
بعد اونوخ چجوری راجب فصل 4 نظر دادی
عجبز
آقا اشتب شد!! اشتب پست دادم.. خوندم بابا همون که رفت زندان...