نام داستان: افسانه آز: تالیور سابق، پیله دنیوی: مرگباز آینده.
نویسنده: محمد.ج
ویراستار: یکی که تو این سایت نیست. بعدا دست سیما و محدثه رو می بوسه.
صفحه آرا و طراح کاور جدید: رضا عشقی بوک پیج
ده تا فصل اول، به علاوه کاور داستان درست لحظه تحویل سال نو گذاشته می شن. یه جورایی عیدی به خواننده هایی هست که تعدادشون انگشت شماره. حجمش هم بالاست یکی دو روز سیرابتون می کنه. نقشه جهان داستان توی خود عید آماده می شه.
خب فعلا...
آخه اینم در نظر داشته باش که بیشتر وقت ها بچه ها چون نمیدونن چچوری نقد کنن نظری نمیزارن - البته من خودمم خیلی نمیدونم چطوری فقط هر چی که در مورد داستان ها به ذهنم میاد رو میگم:troll:- وقتیم که میخوان بپرسن فصل بعد کی میاد چون متن کوتاهه و اسپم محصوب میشه و چند باری توی انجمن های مختلف بهشون اختارمیدن(() این باعث میشه دیگه زیاد نیان بپرسن فصل بعد کجاست یا اینکه مثلا برای تشکر یا چیزایی مثل این دیگه نمیان فقط بنویسن عالی بود یا ممنون پس شمام دلسرد نشو وبه کارت ادامه بده خدارو چه دیدی شاید توی مملکت ما هم کتاب یه تکونی خورد و شمام یکی از نویسنده های سرشناس شدی(انشا الله)((5)) وقتی که نظری چیزی نیست برای دل خودت بنویس حداقل هیچی که بدست نیاری قلمت رونتر میشه و تجربت بیشتر.((73))
سلام
برای مقدمه
مقدمه خوبی داشت، برای شروع داستان خوبه
ولی متن خشکه، روون نیست
له نظر من این قسمت نیاز به توضیحات بیشتری داره مثلا: (پیرمرد که در حال فکر کردن بود، ابروانش را بالا انداخت و با چشمان گشاد شده به میهمانش نگاه کرد. گویی چیز بسیار مهمیرا به یاد آورده باشد .- فرار)
این رو میتونستی خیلی بهتر از این توصیف کنی، متنت نمیتونه اون احساس رو به فرد القا کنه. و خواننده میخونه و رد میشه خب مشخصه که زیاد تو ذهن خواننده نمیمونه برای شما که فصل فصل میذارید ضعف بزرگیه
(نوایی که غم را به ذهن، متبادر میکرد .اولگ دیگر نمیدانست که بترسد یا غمگین باشد. به نظر با جادوگری طرف بودند که قدرتش به حدی بالا بود که میتوانست احساسات را به صورت مصنوعی به فرد الغا کند .اگر راهی برای مقابله با آن وجود داشت، اولگ نمیدانست که آن چیست .فقط این غم بود که به ذهنش رسوخ میکرد. قلبش را پارهپاره میکرد. گویی هزاران بار همسر و فرزندانش را جلوی چشمانش
بکشند و او کاری نتواند بکند. مقدار تیرو فراتر از تصور بود. چطور چنین چیزی امکان داشت؟)
ممنونم ازتون و اینکه میخوام سرعت فصل دهی رو اگه بتونم بیشتر کنم.
خداروچه دیدی شاید مخاطبا بالاتر رفتن. هر فصل هم سنگینه و متاسفانه خیلی کار داره. پس سعی میکنم زودتر بذارم.
دیگه نهایت تا پس فردا فصل چهار رو سایته موفق باشین.
اینولوپ
آه ، اینولوپ
داستانت خوبه فقط یکم سریع فصلا رو بده بیرون
منم کچل نکن لطفا
بله و همچنان منتظر نظر...
جدی مشکل نظر ندادنتون چیه بگین رفعش کنم.
@Envelope 104738 گفته:
بله و همچنان منتظر نظر...
جدی مشکل نظر ندادنتون چیه بگین رفعش کنم.
خخخخ. خو برادر طبیعیه. البته فکر کنم. اولا اینکه نصف بچههای پیشتاز اون ور هم هستن و قائدتا اونجا نظر میدن. مثل داستان خودم. و دوما اینکه شما اونجا شناخته شدهای، همه خوندن راحت نظر میدن و اینا. ولی اینجا نه. من خودم داستانم اینور نظر و ... داره ولی اونور با اینکه بیست و چند تا دانلودی داشته دریغ از یک نظر((200))
دیگه شما هم اون نظرای توی بوکپیجو در نظر بگیر. به هر حال سایتیه که توش فعالیت دارین. اینور هم مسلما بچهها منو میشناسن و اینکه داستانمو میخونن، درصدیش هم به همین خاطره. در کل بگم ناراحت نشو و ادامه بده. هرچند مطمئنم خودت ادامه میدی :دی
((48))
اولا که لینک های دانلود یکیه از کجا فهمیدی بیست و جند تا دانلودداشت
دوما رو ول .
راست میگی. اینجا منو نمیشناسن. خب...
و اینکه....
خو بشناسین دیگه.
@Envelope 104740 گفته:
اولا که لینک های دانلود یکیه از کجا فهمیدی بیست و جند تا دانلودداشت
دوما رو ول .
راست میگی. اینجا منو نمیشناسن. خب...
نمیشناسن ������
و اینکه....
نمیشناسن ������
خو بشناسین دیگه.
خخخ.
اولا لینک فصل یک اونجا با لینک فصل یک اینجا فرق داشت و از همین فهمیدم،
دوما هم که، امممم.
خب بشناسین دیگه :دی
#افسانه_آز
#تالیور
#فصل3
داد و بیداد فروشندگان که از اجناس خود تعریف میکردند و در رقابت با دیگران، سعی در پایین آوردن نرخ داشتند.
.
.
.
.
و همهمه مردم نسبتاً فقیر که با شنیدن قیمتی کمتر از گاری روبهرویشان، به سمت گاریهای دیگر هجوم میبردند.
اینجا جملت معنای خاصی نداره. داد بیداد فروشندگان و همهمه مردم فقیری که به سمت گاری ها هجوم میبردند چی؟ یه چیزی جا مونده. مثلا آخرش باید بگی گوشم را کر میکرد یا همچین چیزی که جمله هات کامل بشه. اون دیالوگ های وسطشم اگر آخر توصیف استفاده میکردی خیلی بهتر میشد.
.
در میان آنها میشد افراد ثروتمند را هم دید. آنها از بالای بینیشان به فقرا نگاه میکردند. و چرا که نکنند؟
آنها پول داشتند. تمیز بودند. جدی بودند. غذای خوب میخوردند. در برابر سرما توسط لایههای ضخیم چربی پوشانده شده
بودند.
بله...
—---
خیلی جاها الکی اینتر میزنی میای خط بعد مثل همینجا. و بظرم این که تو اون بلبشو و گیر و دار تو شهر غریب یه همچین فکری به ذهنش رسیده و یدفه شروع کرده به بد و بیراه گفتن به ثروتمندا خیلی عجیب و غیر طبیعیه.
مشکل اینتر و همینطوری رفتن خط بعد بیداد میکنه تو داستان! عملا بند بیشتر 2 خط نداره و خیلی کمه.
زنان اندک بودند و همان تعداد اندک هم...)فیلترینگ(
کلمه چرند و مسخره و حذف بیجا بدون کوچکترین ذره ای از ترس. هیچ مشکلی نداره که حرفای منکراتی گفته بشه تو داستان وقتی داری فقر رو توصیف میکنی باید هرچیزی که همراهش هست رو هم توصیف کنی! نه اینکه با نهایت مسخرگی بگذری از چیزایی که نمیخوای!
متصدی:
-برای اینکه توی بار باشی خیلی جوونی.
—---—
این نوع دیالوگ نویسی رو توی فیلم نامه دیدم تو داستان نویسی جایی نداره. باید بنویسی: متصدی گفت: یا متصدی اخم کرد: یا باهم: متصدی اخم کرد و گفت:. متصدی خشک و خالی نه درسته نه قشنگ
آلیسا:
اسم خودشو سوم شخص میاره؟ 😐
در هر صورت اعتماد در اعتماد شده بود. اصن وضعی...
طنز مسخره و چرند. بهش میگن اعتماد متقابل. دیگه هیچ وقت اینطوری ننویس قشنگ ده پله متنت میاد پایین!
درکل 6 از 10
اینکه کم دادم یکم بخاطر انتظاریه که ازت دارم. سیر داستان داره خوب پیش میره اما سعی کن برای فصول دیگه متن منسجم تری بنویسی. از افکار نپری توصیف کنی و دوباره افکار و هی اینتر بزنی و ساختار متن مشخص نباشه! سعی کن افکار و توصیف ها رو باهم و به صورت نوشتاری بدون اینکه هی محاوره گفته بشه وسط متن و سه نقطه بیاد بنویسی. منسجم تر. کتابی تر.
موفق باشی.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پستها ادغام شدند - - - - - - - - -
......
باش...
ممنون بنیامین. این چیزا رو سینا خیلی توی فصل چهار گیر داد. سعی کردیم درستش کنیم خب...
بهتر شد بازم فصل چهارو بخون کو.
و دوستان، حالا خواننده که کمه ولی خب... فصل پنج، نهایت ده روز دیگه روی سایته. فصل فوق العاده طولانی شد. طوری که فصل یک و فصل دو باهم، دو سومش می شند!
پس با این اوصاف، این وقفه طولانی توجیه خوبی داره. ممنون از کسایی، مثل بنیامین که می خونن داستان رو.
به امید بیدار.
داداش قربون پنجه طلاییت
بعدی کی میاد
تا پنج روز دیگه، ابر فصلی پنجاه شصت صفحه ای میاد ای تک خواننده!
فصل پنج به پست اول اضافه شد.
ولی وجدانا اینجا خیلی خلوته.
فصل شیش رو پاک کردم.
قدیمی بود. کیفیت کار پایین بود مثل فصل های یک تا پنج. میخوام دوباره بنویسم. دو ماه روز قلمم کار کردم حالا میخوام ببینم که چطوری شده. تا الان نظر ندادین ممنون، از فصل شیش یه نظر بدین. اگه از فصول قبلی بهتره بگین اگه بدتر بازم بگین اگه فرقی نداره هم بگین.