دیالوگ فیلم ها با دقت بسیار زیاد نوشته می شه.
بعضی از این دیالوگ ها رو مردم می پسندند و در کوچه و بازار میشنویم.
بعضی دیگه اونقدر هنر مندانه نوشته شدند که مثل یک شعر حفظ می کنیم و استفاده می کنیم؛
و گاهی اونقدر شیرینند که حفظ می کنیم و لذت میبریم.
به هر حال هر دیالوگی رو که دوست دارید می تونید این جا بگذارید، البته لطفا با ذکر نام فیلم و بازیگر...
قوانین تاپیک که باید رعایت بشه:
1- از دادن پست های متفرقه به غیر از دیالوگ خود داری کنید.
2- سعی کنید صفحه ی اول و بخونید که دیالوگای تکراری نذارید، حذف می شه.
هاردی : فردا دم آفتاب اعداممون می کنن.
لورل : کاش فردا هوا ابری باشه...
@morteza 22679 گفته:
عین همین جمله تو فیلم Love & Honor هم بود.
من اون فیلم که شما میگین ندیدم ولی تو نجات سرباز رایان همین جمله رو گفت(اسم شخصیتو فراموش کردم) شاید یک تقلیده باشه شاید شاید
Dark Shadows
بارناباس: پدرم همیشه میگفت تنها چیزی که ارزش ادامه زندگی رو داره، خانوادست!
@sasan2012 22682 گفته:
هاردی : فردا دم آفتاب اعداممون می کنن.
لورل : کاش فردا هوا ابری باشه...
من اون فیلم که شما میگین ندیدم ولی تو نجات سرباز رایان همین جمله رو گفت(اسم شخصیتو فراموش کردم) شاید یک تقلیده باشه شاید شاید
اگه اشتباه نکنم تو هر دو هست
Match Point
کریس ویلتون: کسی که گفته میخوام یه آدم خوش شانس باشم تا یه آدم خوب، درکِ عمیقی از زندگی داشته!
Inception
کاب: هیچوقت از حافظت یک چیز رو دوبار خلق نکن... همیشه جاهای جدیدُ تصور کن!
مادربزرگم یه جزیره داشت.
چیز با ارزشی توش نبود ، در عرض 1ساعت میتونستی کل جزیره رو بگردی ، ولی واسه ما مثل بهشت بود.
یه تابستون رفتیم به دیدنش و دیدیم که جزیره پر شده از موش .
با یه قایق ماهیگیری اومده بودند و خودشون رو با نارگیل سیر میکردن.
خوب حالا چطور میشه از شر موش ها توی یه جزدره خلاص شد...مادر بزرگم اینو بهم یاد داد.
ما یه بشکه ی نفت رو داخل زمین چال کردیم و نارگیل ها رو طوری چیدیم که اونها رو به سمت بشکه هدایت کنه. پس وقتی اونها میخواستن که نارگیل بخورند میافتادن توی بشکه.
و بعد از یک ماه ، همه موش ها گیر افتادن.
ولی بعدش چیکار میکنی...بشکه رو میندازی تو اقیانوس؟ میسوزونش؟ نه
فقط رهاش میکنی ، و موش ها کم کم گرسنه شدن ، و یکی بعد از دیگری اونها شروع کردن به خوردن همدیگه ، تا زمانی که فقط دوتا ازونا باقی میمونه....دو بازمانده.
و بعدش چی میشه؟ اونها رو میکشی؟ نه
اونها رو میگیری و رهاشون میکنی بین درختها....حالا دیگه اونها نارگیل نمیخورند...اونها فقط موش میخورند...تو طبیعتشون رو تغییر دادی
"دو بازمانده...این چیزیه که اونها مارو بهش تبدیل کردند"
رائول سیلوا - skyfall
مظنونین همیشگی 1995
کویان : تو به خدا اعتقاد داری وربال ؟
وربال : کیتون همیشه می گفت : من به خدا اعتقاد ندارم ولی ازش خیلی می ترسم . خب من به خدا اعتقاد دارم ولی تنها چیزی که منو می ترسونه کایزر شوزه س !
***
وربال : کایزر شوزه کیه ؟ اون باید یه ترک باشه . بعضی ها میگن پدرش آلمانیه . هیچ کس باور نمیکرد اون واقعیه . تا حالا هیچ کس اونو ندیده و یا یه نفر رو که مستقیمن برای اون کار میکنه نشناخته . هر کسی ممکنه برای شوزه کار کرده باشه . تو هیچ وقت نمی فهمی . این قدرت اونه . بزرگ ترین کلکی که شیطان زد این بود که به ما ثابت کرد وجود نداره . و همین طوری ، پوف { فوت } و اون رفته .
با خودم تصور میکردم که دنیا یک ماشین خیلی بزرگه میدونی که ماشین ها هیچ وقت با قطعات اضافی تحویل داده نمیشن
دقیقاً با همون تعداد قطعاتی که نیاز دارن ساخته میشن
برای همین با خودم فکر میکردم از اونجایی که کل جهان یه ماشین خیلی بزرگه، من نمی تونم براش مثل یه قطعه اضافی باشم، باید دلیلی وجود داشته باشه که من اینجا هستم این یعنی وجود تو هم در اینجا باید دلیل خاصی داشته باشه!
Hugo
گالادریل : چرا آن هابیت ؟!
گندالف : نمیدونم! سارومان معتقد است که تنها قدرت زیاد می تواند جلوی اهریمن را بگیرد، ولی این چیزی نیست که من بهش رسیدم، من پی بردم که این چیز های کوچک... و کردار روزانه ی افراد عادی است... که تاریکی را مهار می کند. کارهایی ساده، از روی مهربانی و عشق، چرا بیلبو بگینز! خب شاید به خاطر اینکه من می ترسم و اون بهم شجاعت میده
در بیرون غار ترول ها گندالف خطاب به بیلبو:
شجاعت واقعی این نیست که زندگی رو بگیری، بلکه اینه که زندگی رو ببخشی.
تورین سپربلوط : چرا برگشتی؟!
بیلبو بگینز : می دونم بهش شک دارین. میدونم همیشه بهم شک داشتین. و حق با شماست، اغلب اوقات به "بگ اند" فکر میکنم. دلم برای کتاب هام تنگ شده، برای صندلی راحتیم، برای باغچه ام، میدونین من به اونجا وابسته ام . اونجا خونمه. و برای همین برگشتم چون شماها ندارین... یه خونه، اون رو ازتون گرفتن ولی اگر در توانم باشه بهتون کمک میکنم پسش بگیرین.
بیلبو بگینز : فرودوی عزیزم، یه بار ازم پرسیدی که آیا من همه چی رو راجع به ماجراجویی هام گفته ایم یا نه و من درحالیکه که میتونستم بهت صادقانه حقیقت رو گفتم، اما همه ی داستان رو برات تعریف نکردم.
بیلبو بگینز : در سوراخی درون زمین هابیتی زندگی میکرد. نه از اون سوراخ های کثیف و نمور که پر از کرم هست و بوی لجن میدهد. این از اون سوراخ های هابیتی بود و این یعنی غذای خوب و دلگرمی و تمام آرامش خانه
گاندالف : وقتی که برگردی میتونی یکی دوتا داستان واسه خودت سرهم کنی.
بیلبو : قول میدی که برمیگردم؟!
گاندالف : نه ! ولی اگه برگردی اینطوری نخواهی بود.
بیلبوی پیر : فرودوی عزیزم ، تو ازم یکبار پرسیدی که من همه چیز در مورد ماجراجویی هام رو بهت گفته ام ، خب من صادقانه بهت حقیقت رو گفتم ، اگرچه شاید همه ی ماجرا رو بهت نگفته باشم.
تورین در خانه بیلبو بگینز در حال گفتگو با بالین:
من هر کدوم از این دروفهارو به سپاهی از تپه های اهنین ترجیح میدم.
چون وقتی انهارو فراخواندم به یاریم شتافتند.
وفاداری...شرافت... و قلبی راضی.
بیشتر از این چه میخواهم؟!
گندالف : دنیا که در کتاب ها و نقشه ها نیست. دنیا اون بیرونه.
بالین : نمی خوام ناراحتت کنم پسرم، شمشیرها به خاطر کارهای بزرگی که در نبردها کردن اسم گذاری شدن.
بیلبو : میخوای بگی، شمشیر من هنوز توی جنگی شرکت نکرده؟!
بالین : من اصلا مطمئن نیستم که این شمشیر باشه، بیشتر به چاقوی نامه باز کنی میخوره.
بیلبو : چرا یه معما نگم، و اگه من بردم، تو راه خروج رو واسم نشون میدی!
گالوم : و اگه باخت چی؟! اونوقت چی میشه؟! خب عزیزم اگه باخت ما اون رو میخوریم! اگه بگینز باخت ما همشو میخوریم!
بیلبو : قبوله.
گالوم : گمشدی؟!
بیلبو : آره، آره، و دلم میخواد هر چه سریعتر پیدا بشم.
گالوم : اوه ما میدونیم راه خروجی واسه هابیت ها کجاست! همون راه تاریک... خفه شو!!
بیلبو : منکه چیزی نگفتم!!
گالوم : با تو نبودم
بيلبو: همه چی روبراهه؟ گندالف؛ كجا داری می ری؟
گندالف: تا با تنها كسی كه اين دور و اطراف عقلش سر جاشه، مشورت كنم!
بيلبو: اون كيه؟
گندالف: خودم؛ آقای بگينز! امروز به اندازه كافی با دورف ها سر و كله زدم.
بیـــلــبو بگیـــنـز:
فکر نمیکنم کسی در غرب بری دنبال ماجراجویی باشه، باعث میشه برای نهار دیر کنی!
آوازی که دوروف ها می خونند :
در آن سوی سرمای کوه های مه آلود
به سوی دخمه های عمیق و مغاره های کهن
درختان کاج بربلندی زار میزدند
باد شبانه زوزه میکشید
آتش سرخ بود و شعله کشان گسترش میافت
ودرختان به سان مشعل های فروزان بودند
گالادریل : "میثراندیر"، چرا هابیت؟!!
گاندالف : چرا "بیلبو بگینز"؟! شاید به خاطر اینکه من می ترسم و اون بهم شجاعت میده.
بیلبو : روز به خیر
گاندلف : منظورت چیه ؟
منظورت اینه که روز خوشی برام آرزو میکنی؟
یا اینکه روز خوشیه چه من دلم بخواد چه نخواد؟
یا شاید منظورت اینه که بگی در این روز خاص احساس خوبی داری؟
یا اینکه میشه در این روز خوش بود؟
بیلبو : خوب فکر کنم همشون باهم
دیالوگ بهروز وثوقی تو فیلم قیصر :
مصبتو شکر نه نه افتاب که طلوع کنه و غروب کنه و دو دفعه اذان ظهر و مغرب رو بدن همه
یادشون می ره ما کی بودیم و چی بودیم واسه چی اومدیم واسه چی میریم
خدایا اگه روزی روزگاری قرار بشه هر کی پیر شد دلشم کوچیکشه خدایا مارو هرگز پیر نکن که هیچ حوصلشو نداریم... (قیصر)
The Italian Job
استیو (ادوارد نورتن): هنوز به من اعتماد نداری؟
استلا (چارلیز ترون): من به تمام آدمها اعتماد دارم. اونی که بهش اعتماد ندارم دیو درون آدمهاست!
واقعا به یادماندنی بودن ولی من بیشترشو نشنیدم خخخ((111))
این همه فیلم و سریال میبینی ولی هیچ کدوم رو نشنیدی ؟ ((228))
این یکی وطنیه:
آدم برفی...
اسی (داریوش ارجمند) : مارک کجایی ؟
عباس (اکبر عبدی) : حول و حوش نواب .
اسی : نوابت هم خوبه آق کمال ، خوش اومدی .
عباس : اسمم عباسه ، فامیلیمم خاکپوره .
اسی : اسمت مراد ماست ، فامیلیت مرام ما .
پدر خوانده
دون کورلئونه(مارلون براندو): مـن تـمـومِ زنـدگـیـم سـعـی کـردم کـه بـی تـفـاوت نـبـاشـم ، زنـا و بـچـه هـا مـی تـونـن بـی تـفـاوت بـاشـن . ولـی یــــــه مـــــرد نــــــمــیـتـــونـــه !