سفیر کبیر
جلد اول: قدرت ذهن
پیشگفتار:
آن هنگام که آخرین بازمانده از دو قوم باستانی زاده می شود، آخرین پیشگویی به حقیقت می پیوندد. سرنوشت تغییر می کند و دروازه های آینده به روی محارم بسته می شوند. حقیقتی تلخ شکل می گیرد، در آن هنگام حقیقت شکلی تازه به خود می گیرد. در آن دم که خود را در دنیایی ناشناخته می بیند، دنیایی پر از شگفتی و خیال انگیز... که هر کاری در آن ممکن است، پس به واسطه قدرتی ناخواسته قدرتی را می دزدد. در آن دم تقدیر همگان عوض می شود و سیاهی ...
- جلد یک و نیم و تا حدودی جدا
سلام
خوبید؟ در مورد داستان اینکه نیاز هست یه جلد هم مرتبط و هم جدا نوشته بشه که یه چیزایی رو روشن کنه، چون با توجه به زاویه دید ، محدودیت دارم و نمی تونم یه سری از حقایق رو روشن کنم. البته خیلی راحت میشه توجیه کرد اما مسائلی هست که با توجه به اتفاقات جلد اول نیاز هست یه توضیحاتی داده بشه. همینجا نظرتون رو در مورد کاور بگید، این پیشگفتار هم که دیگه تابلو هست. البته تکه ای از داستانه مثل سفیر کبیر، حتما در مورد جادوگر ریشه و کاور نظر بدید، ممنون.
آنگاه که دوران کهن خاتمه و دوران نو آغاز شود و ماه قدیم در آغوش ماه جدید ناپدید شود. آخرین فرمان منتِس اجرا خواهد شد، دروازه های سرنوشت برای آخرین بار به روی محارم گشوده خواهند شد و آینده در مسیر پر از ابهام قرار خواهد گرفت. آنگاه که وارث میراث کهن انتخاب شود، فَتوم برای آخرین بار بیدار خواهد شد تا جدال آخر زمان را نظارگر باشد. جدالی خونین میان بازماندگان روی خواهد داد، در حالی که تقدیر در آخرین سپیده دم سرخ رقم خواهد خورد.
پیشگفتار:
چه کسی باور میکرد که یک مرگ به چنین فاجعه عظیمی بدل شود، خون ریخته شده بر زمین مهمترین راز این دنیا را آشکار کرده بود. زمین و زمان به لرزه درآمده بود، باید به کسی خبر میدادم، اربابان فراموششده، باشکوهی باستانی از زندان ابدی خود آزاد و از میان شکافی که در پهنه آسمان ایجاد و امتداد آن به زمین میرسید، بهسوی دنیاهای بیکران رهسپار شده بودند؛ اما بیآنکه خود بدانند، نیرویی مخوف و اهریمنی با زیرکی آنان را همراهی میکرد. شاید هم آنها، آن نیرو را همراهی میکردند. مطمئن نبودم، تنها اطمینانم بوی مرگی بود که در فضا پیچیده شده بود. گویی خالق تباهی آزادشده بود. به درون تاریکی زل زده بودم و وقتی او از آن میان خارج شد، نفسم بند آمد. او ... خشایار بود.
توجه: در مورد کاور و همینطور ذهنیتتون در مورد پیشگفتار نظر بدید. البته یه نکته، این متن و کاور رو هر کجا دیدید همون جا تو همون سایت نظر بدید. ممنون. فصل اولم برای پنج شنبه هفته بعد، طبق گفته های قبلی. تشکر از پست اول یادتون نره. همچنین روی قسمت خوانده ام پست اول کلیک کنید تا در صورت بروز رسانی مطلع بشید. ممنون.
- فصل بعدی در کار نخواهد بود، همانطور که گفتم اول جادوگر ریشه بعد آوای مرگ؛ پس اگر خواستید فصل رو نخونید.
- هر کسی گفت سینا می خواد فصل بذاره و اینکه فصل بهش دادم؛ اصلا باور نکنید.
- کسانی که از اعتمادم سوئ استفاده کنند، خب خودشون ضرر می کنند.
- از کسانی که کمک کردن هم تشکر می کنم.
- داخل سایتم آپ نکنید، لینکش رو چون قرار نیست فصل بعدی در کار باشه.
- در آخر هم امیدوارم از این فصل لذت ببرید.
@danielwatts 75326 گفته:
راستش من وقتی کتاب میخونم کلاتودنیای کتابم غرق میشم بااینکه کتابهایی که تاحالا خوندم قابل شمارش نیست ولی این یکی به سلیقه شخصی خودم واقعالذت بخش بود.امیدوارم پیام ندن که اغراق کردی((72))
خب هر کسی نظری داره؛ قرار نیست که همه از یک کتابی خوششون بیاد. ممکنه یکی تا ته کتاب بخونه بعد بگه خوب نبود
@katy 75340 گفته:
به نظر من کتاب عالی نوشتی با این که اولش یکم حوصله سربر بود ولی هنوز که هنوزه فکرم در گیر این کتاب فکر کنم 11بار از بخش دوم به بعد رو خونده باشم و بعد از اتمام کتاب متعجب شدم وقتی دیدم یک ایرانی کتاب رو نوشته و الان لحظه شماری میکنم برای خواندن جلد دومش((113))
قرار نیست داستان با هیجا نوشته بشه؛ یا ریتمش اینقدر تند باشه. هر چند داستان ریتم نسبتا تندی هم داره منتهی من سعی کردم ریتمش رو بگیرم؛ در هر صورت ممنون.
خب داستان واقعا قشنگیه
من که خوندم و خیلی خوشم اومد
منتظر جلد دوم هستم
من از اولین فصل سفیرکبیر همراه بودم وفوق العاده لذت بردم.
داستان و سبک نوشتن خیلی خوب و درعین حال که ادبی هست خیلی خوب با مخاطب ارتباط برقرار میکنه.من که همچین احساسی داشتم.
همینطور اینکه نویسنده همچین داستان جذاب،غنی وخصوصا طولانی(رمان فانتزی هرچه طولانی تر،بهتر((221)))یک ایرانی هست به آدم احساس افتخار میده.
هرچند درطول داستان جاهایی گره ها وحرف های نگفته ای پیش اومد که باعث شد یکم گیج بشم ولی تا جلد های بعدی نیاد وخط سیر کلی داستان مشخص نشه (چون ممکنه به سوال هایی که پیش اومده پاسخ داده بشه)به منتطر بودن ادامه میدم.
کاور هاهم عالین
فقط یه سوال
چرا روی جلد تصویری از خود آلفرد نمیزارید؟
مثلا باتوجه به توصیف های شما من آلفردو یکم سبز تصورمیکنم.نمیدونم چجور توضیح بدم ولی انگار یه جاییش باید سبز باشه برای همین به صورت ناخودآگاه انتظار داشتم کاورش هم یک تصویری از خود آلفرد با توجه به توصیفاتی که از اون داشتیدید باشه
هرچند هنوز راجع به محتوا نمیدونم
@سورن 76148 گفته:
خب داستان واقعا قشنگیه
من که خوندم و خیلی خوشم اومد
منتظر جلد دوم هستم
ممنون، خوشحالم که خوشتون اومده.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@fidlis 76164 گفته:
من از اولین فصل سفیرکبیر همراه بودم وفوق العاده لذت بردم.
داستان و سبک نوشتن خیلی خوب و درعین حال که ادبی هست خیلی خوب با مخاطب ارتباط برقرار میکنه.من که همچین احساسی داشتم.
همینطور اینکه نویسنده همچین داستان جذاب،غنی وخصوصا طولانی(رمان فانتزی هرچه طولانی تر،بهتر((221)))یک ایرانی هست به آدم احساس افتخار میده.
هرچند درطول داستان جاهایی گره ها وحرف های نگفته ای پیش اومد که باعث شد یکم گیج بشم ولی تا جلد های بعدی نیاد وخط سیر کلی داستان مشخص نشه (چون ممکنه به سوال هایی که پیش اومده پاسخ داده بشه)به منتطر بودن ادامه میدم.
کاور هاهم عالین
فقط یه سوال
چرا روی جلد تصویری از خود آلفرد نمیزارید؟
مثلا باتوجه به توصیف های شما من آلفردو یکم سبز تصورمیکنم.نمیدونم چجور توضیح بدم ولی انگار یه جاییش باید سبز باشه برای همین به صورت ناخودآگاه انتظار داشتم کاورش هم یک تصویری از خود آلفرد با توجه به توصیفاتی که از اون داشتیدید باشه
هرچند هنوز راجع به محتوا نمیدونم
خوشحالم؛ که نظرات مثبته. در مورد گره ها هنوز چیزایی از جلد اول هست که هنوز باز نشده. یکمی اوضاع پیچیده تر از اینهاست. سعی کردم حوادث کاملا بهم مرتبط باشه. اما در مورد آلفرد، راستش اگر کاوری بذارم قطعا نظرات ممکنه تغییر کنه و من دوست دارم آلفرد تو ذهن ها همون طوری باشه که خواننده دوست داره. منتهی جلد دومش، چیزی هست که آلفرد بهش تبدیل شده یا میشه یا شاید هم قضیه پیچیده تر از این حرف ها باشه. جلد دوم که فصل اولش هست، منتهی نخونید بهتره. بازم ممنون.
به نظر من کتابی که نوشتید می تونه رقیبی باشه برای دیگر رمانهای همین سبک به چند علت : 1- قویه 2-داستان محدود نیست 3- موضوع تقریبا تازه است(جادو رو طوری تعریف کردید که هم قابل درکه هم قابل لمس ، ویژگی که هیچ کتابی که تا حالا خوندم نداشته) 4-انتخاب درست شخصیتها 5-کتاب حالتی سیاسی گون داره که به خوبی طراحی و نوشته شده 6- فکر کنم رمان خون قهاری هستید چون از چند تا کتاب ایده گرفتید و احتمالا به فیزیک و نجوم هم علاقه دارید چون از نظریه جهانهای موازی خیلی عالی استفاده کردید 7- یه حالت معما گون داره که خواننده رو مجبور به فکر کردن و وصل کردن بعضی جاها می کنه 7- سیر داستان هم خیلی باحاله و خیلی چیزایه دیگه که من اگه بخوام بنویسم همه رو یه مقاله میشه ولی دو سه جا زیاده روی کردید اول اینکه با توجه به اینگه آلفرد شخصیت اصلیه چرا از عرش به فرش رفت یهویی؟ علاوه بر اینکه کلکسیون اشکالات شد از لحاظ قدرتی هم پکید ، خیلی ضعیف شد،دوم هم فکر کنم حداقل ریتا نمی مرد بهتر بود ، وژدانی اگه من جاش بودم بجا بلوغ زودرس سکته قلبی مغزی رو یجا میزدم ولی در کل کتاب عالیی بود .من به شخصه عقیده دارم رمان رو نباید بیش تر از یه دفعه خوند حتی هری پاتر و همین پرسی جکسون رو یه بار بیشر نخوندم ولی نمیدونم سفیر کبیر چی شد که فکر کنم 15 ،16 باری هست خوندمش همین حالا که دارم این رو برا شما مینویسم ص512 ام از سری سومم. واقعا متشکرم و به خودم می بالم که یه ایرانی داره همچین گتابی رو می نویسه.بی صبرانه منتظر ادامه هستم((71))
فقط یه سوال میشه مشخص کنید جادوگر ریشه قراره چند فصل باشه و تا حالا چقدر پیشرفت داشته؟((227))
سلام
این کتاب با اینکه نویسندش میگه اولین تجربشه اما واقعا در سطح بسیار بالایی قرار داره
من تا الان 5 بار کتاب رو از اول تا اخر خوندم هر بار خوندمش برام تکراری نبود و نکته هایی ازش گرفتم که شاید در بار اول توجه نکرده بودم
برای من سوال هایی پیش اومد اول اینکه ایا واقعا اخرش خشایار مرد یا اخرشم یه هو از یه جا سر در میاره میگه دالی موشه من هنوز زندم!!!!
چون در کتاب اصلا اشاره به این نشده که کسی مرگ خشایار رو دیده باشه حتی تئودور هم موقعی که اون زنده بود برگشته بودفکر کنم این خشایاره بد موخ خرابی داشته باشه البته از شخصیتش خوشم اومد.
دوم طبق گفته الفرد دروازه زمان رو فقط نگهبان زبان میتونه باز کنه پس چطور مارلوپرز یا مادرش تونستن توی جزیره دروازه رو ازکنن و برن توی شهر گمشده یا اینکه هرکی میتونه نگهبان زمان شه البته توی داستان گفتین توی کتابخونه ایران رازش معلوم شد اما یه جای دیگه هم گفتین که تنها عصایی که میتونه دروازه زمان از کنه عصای خشایاره پس چطور دروازه رو باز کردن؟؟؟؟
چیز دیگش اینکه خشایار توی قسمتی که فکر کنم توی خاطراتش بوده گفته بود که علاوه بر ذهن پرداز و مکنده و شبیه ساز احتمال میده که الفرد یه روی دیگه هم داشته باشه
به نظر من با توجه به اینکه نویسنده توی فصل اول از جلد دوم داستان رو توی دنیای شیاطین ادامه دادن و به عنوان یه شخصیت شیطانی قصد نفوط به نزدیکان شیطان رو داشته باشه پس باید شخصیت دیگه یا روی دشگه الفرد از شیاطین باشه
بازم برای اینش دلیل دارم چون وقتی خشایار گفته بود یه چه پیدا کرده بود و بزرگش کردن و بعد با خواهرش ازدواج میکنه که حاصل ازدواجش نسل الفرد ایناس اما از اول این بچه از کجا اومده بود؟؟؟؟ ایا مکنده ها نابود نشده بودن؟طبق چیزی که توی داستان اومده پرا ناود شدن اما من پیش خودم فرض بر این کردم که زنی از مکندگان با یکی از شیاطین طی راطشون اون بچه بدنیا میاد و حالا نیمه شیطانی به الفرد هم رسیده که تونسته بدون اینکه کسی هش شک کنه رفته به دنیای شیاطین و داره جلوی خود شیطان ایستاده.
یا اینکه میشه گفت اون روح شیطانی که وارد بدنش شدهابتدا تونسته کنترل اون رو به دست بگیره اما بعدش طی اتفاقی با بدن الفرد ترکیب میشه و توازن جادویی الفرد به هم نمیخوره و حالا الفرد میتونه به خوبی اون رو کنترل کنه.
اها یه چیز دیگه توی داستان نگفتین که اخرش این افرد کاهن اعظم رو منطورمه گفتین از دنیای مردگان میره ولی داستان یه هو پرید توی قصر خشایار نمیشد حد اقل یه خدا حافظی سوزناک براش راه مینداخین گناه داشت اخه دلم براش سوخت.
یه چیز دیگه که حسابی کفریم کرد اینکه توی داستان وانمود کردن که ریتا میمیره البته به طور دقیق از شخصیت خاله سونیای اون نگفته بود که اون مرده ولی به خاطر گریه هاش الفرد فکر کرده که مرده اینو از ته دل میگم چون خودمو همیشه جالی شخصیت اصلی داستان میزارم چرا باید اینقدر بدبخت باشه ریتا چرا باید بمیره خداییش کفرم در اومد رابطه نسبتا عاشقانه اون با الفرد یه جنبه تازه میتونست به داستان بده که ظاهرا نویسندمون اقا سینا از این رابطه های عاشقانه زیاد خوشش نمیاد البته همیشه حق با نویسندس ولی دلم حسابییییییییی برای الفرد سوخت حد اقل ریتا رو براش نیگه میداشتین.
اها یه چیز دیگه توی داستان توی شهر گمشده یه یرویی به زبان مقدس میخواست با الفرد ارتباط برقرار کنه اون دیگه چی بود؟؟شخصیت اضافی؟؟
یه چیز دیگه خخخخخ همش میگم یه چیز دیگه ببخشید اخه داستانو خیلی دوس داشتم دلیل این حرفامم اخر نوشتم میگم. اخ یادم رفت!!!!
بعدا اگه یادم اومد بازم میگم.
چیزایی که گفتم خدایی نکرده اقا سینا برداشت نکنه که خواستم به کارش عیب بگیرم یا توی کارش دخالت کنم فقط به خاطر علاقم گفتم!
البته با عرض پوزش خدمت نویسنده محترم اقا سینای گل! باید بگم من ساید تا حالا رمان های زیادی خوده باشم چون یه جورایی کارمه اما الان اگه بگن چه داستانی صدر داستانهای مورد علاقته بدون هیچ شکی میگم اول این کتاب بعد وراثت بعد شمشیر حقیقت بعد ..... اما این داستان یه چیز دیگس که خوندم خوشحالم هم وطنای منم میتونن در این سطح بنویسم.
من فارق اتحصیل فیلمنامه نویسی از اروپا هستم اما باید گم این کتاب اگر در اروپا یا امریکا بودش میزد رو دست همه کتابا.
من از بچگی به نویسندگی علاقه داشتم داستان های کوتاه درحد 100 صفحه مینوشتم و پیش خودم نیگه میداشتم ولی یه روز پدرم یکی رو خوند که البته از شانس من یه رمان عاشقانه بود اونقدر عصبانی شد که یه سیلی به گوشم زد و گفت خجالت بکش منم رفتم تمام داستانامو تو حیاط اتیش زدم اما بعد از این مدت که رمان شما رو خوندم چنان شورو اشتیاقی درم به وجود اومد که دوباره دست به قلم شدم و ارم روی یه داستان کار میکنم تا حالا شده 600 صفحه که فکر کنم هنوز جا برای ادامه داشته باشه امید وارم یه زمانی داستان منم روی سایت اینهمه طرفدار داشته باشه.
به امید اون روز!
بازم سوال هایی دارم که مطرح میکنم امیدوارم خسته کننده نباشه!
@Lord.V 76458 گفته:
به نظر من کتابی که نوشتید می تونه رقیبی باشه برای دیگر رمانهای همین سبک به چند علت : 1- قویه 2-داستان محدود نیست 3- موضوع تقریبا تازه است(جادو رو طوری تعریف کردید که هم قابل درکه هم قابل لمس ، ویژگی که هیچ کتابی که تا حالا خوندم نداشته) 4-انتخاب درست شخصیتها 5-کتاب حالتی سیاسی گون داره که به خوبی طراحی و نوشته شده 6- فکر کنم رمان خون قهاری هستید چون از چند تا کتاب ایده گرفتید و احتمالا به فیزیک و نجوم هم علاقه دارید چون از نظریه جهانهای موازی خیلی عالی استفاده کردید 7- یه حالت معما گون داره که خواننده رو مجبور به فکر کردن و وصل کردن بعضی جاها می کنه 7- سیر داستان هم خیلی باحاله و خیلی چیزایه دیگه که من اگه بخوام بنویسم همه رو یه مقاله میشه ولی دو سه جا زیاده روی کردید اول اینکه با توجه به اینگه آلفرد شخصیت اصلیه چرا از عرش به فرش رفت یهویی؟ علاوه بر اینکه کلکسیون اشکالات شد از لحاظ قدرتی هم پکید ، خیلی ضعیف شد،دوم هم فکر کنم حداقل ریتا نمی مرد بهتر بود ، وژدانی اگه من جاش بودم بجا بلوغ زودرس سکته قلبی مغزی رو یجا میزدم ولی در کل کتاب عالیی بود .من به شخصه عقیده دارم رمان رو نباید بیش تر از یه دفعه خوند حتی هری پاتر و همین پرسی جکسون رو یه بار بیشر نخوندم ولی نمیدونم سفیر کبیر چی شد که فکر کنم 15 ،16 باری هست خوندمش همین حالا که دارم این رو برا شما مینویسم ص512 ام از سری سومم. واقعا متشکرم و به خودم می بالم که یه ایرانی داره همچین گتابی رو می نویسه.بی صبرانه منتظر ادامه هستم((71))
خب هر فردی هر کتابی که می خونه اونو با کتابایی که خونده مقایسه می کنه، حتی نوشتن هم همین ممکنه ایده ای از داستان بگیریم و ایده رو با شکل و شیوه ای جدید بنویسیم. قطعا هیچ نویسنده ای نمی تونه ادعا کنه که تحت تاثیر (درست ترش اینه که نویسنده بخصوصی رو تحسین می کنه) قرار نداشته باشه. مثلا من از کارای تالکین و دنیای اون خوشم میاد در مورد دنیا های موازی کم توضیح دادم ولی اگر عمری باشه در مورد هفت دنیا بیشتر اطلاعات خواهید خوند. در مورد شخصیت اصلی، آلفرد نیاز داشت به نظرم یکمی به خودش بیاد، این شخصیت از همون اول خیلی ها هواش رو داشتند از پدربزرگش گرفته تا مادر و خشایار و الی آخر ولی هیچ وقت سعی نکرد که روی پای خودش وایسه و متکی نباشه. آلفرد روی مسائل مهمی که باید کار می کرد نکرد، ذهنش روی مسائلی متمرکز بود که بیشتر از نظرم فرعیات بودند. در مورد مورد های بعد نظر نمی دم، تو داستان بعضی جاها اون چیزی که باید باشه نیست، راستش من کتاب خودم شاید فصل هاش رو بالای بیست بار خونده باشم(به غیر از پارت وسط که هنوز ویرایش نشده) ولی هیچ وقت نتونستم کامل از اول بخونم( وقت نداشتم). در مورد جادوگر ریشه اجازه بدید هیچ چیز نگم، من سرم شلوغه برای همین هیچ وقت زمان نذاشتم چون وقتی فشار باشه من اصلا نمی نویسم. ببخشید دیر جواب دادم، حواسم به این قسمت نبود.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@ambrella 77672 گفته:
سلام
این کتاب با اینکه نویسندش میگه اولین تجربشه اما واقعا در سطح بسیار بالایی قرار داره
من تا الان 5 بار کتاب رو از اول تا اخر خوندم هر بار خوندمش برام تکراری نبود و نکته هایی ازش گرفتم که شاید در بار اول توجه نکرده بودم
کتاب جزئیات زیادی داره، اگر کسی با حوصله و از روی هیجان نخونه یه سری جزئیات خفن داستان رو می فهمه((200))
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
@ambrella 77672 گفته:
برای من سوال هایی پیش اومد اول اینکه ایا واقعا اخرش خشایار مرد یا اخرشم یه هو از یه جا سر در میاره میگه دالی موشه من هنوز زندم!!!!
چون در کتاب اصلا اشاره به این نشده که کسی مرگ خشایار رو دیده باشه حتی تئودور هم موقعی که اون زنده بود برگشته بودفکر کنم این خشایاره بد موخ خرابی داشته باشه البته از شخصیتش خوشم اومد.
دوم طبق گفته الفرد دروازه زمان رو فقط نگهبان زبان میتونه باز کنه پس چطور مارلوپرز یا مادرش تونستن توی جزیره دروازه رو ازکنن و برن توی شهر گمشده یا اینکه هرکی میتونه نگهبان زمان شه البته توی داستان گفتین توی کتابخونه ایران رازش معلوم شد اما یه جای دیگه هم گفتین که تنها عصایی که میتونه دروازه زمان از کنه عصای خشایاره پس چطور دروازه رو باز کردن؟؟؟؟
اگر دقیق بخونی اون یه دروازه زمانی نبود، طبق گفته خشایار با مرگش دروازه های زمان بسته میشند و کنترلش دست کیه؟ نگهبان زمان! جواب گرفتی؟ حالا جزئیات مهمی هست که تو جلد دو همون اوایلش بهش رسیدگی میشه. شخصیت خشایار رو من بیش از هر شخصیت حتی آلفرد دوست دارم. دلیلشم نمی گم، چون وقتی من نویسنده بیام بگم مثلا فلا شخصیت ایطوری هست ذهن خواننده منحرف میشه، این خود خواننده هست که در مورد شخصیت که خلق کردم قضاوت می کنه.
به نظر من با توجه به اینکه نویسنده توی فصل اول از جلد دوم داستان رو توی دنیای شیاطین ادامه دادن و به عنوان یه شخصیت شیطانی قصد نفوط به نزدیکان شیطان رو داشته باشه پس باید شخصیت دیگه یا روی دشگه الفرد از شیاطین باشه
بازم برای اینش دلیل دارم چون وقتی خشایار گفته بود یه چه پیدا کرده بود و بزرگش کردن و بعد با خواهرش ازدواج میکنه که حاصل ازدواجش نسل الفرد ایناس اما از اول این بچه از کجا اومده بود؟؟؟؟ ایا مکنده ها نابود نشده بودن؟طبق چیزی که توی داستان اومده پرا ناود شدن اما من پیش خودم فرض بر این کردم که زنی از مکندگان با یکی از شیاطین طی راطشون اون بچه بدنیا میاد و حالا نیمه شیطانی به الفرد هم رسیده که تونسته بدون اینکه کسی هش شک کنه رفته به دنیای شیاطین و داره جلوی خود شیطان ایستاده.
تو وبلاگ سی صفحه در این مورد بچه ها بحث کرده بودند، اما این شخصیت به ده دلیل کاملا واضح مشخص هست کیه! دلایل رو کنار هم بذارید به یک نفر ختم میشه)
در مورد آخرین مکنده هم خشایار دقیق توضیح داد، مکنده ها اگر نابود میشدند که الان وارثی نبود. طبق پیشگویی.
یا اینکه میشه گفت اون روح شیطانی که وارد بدنش شدهابتدا تونسته کنترل اون رو به دست بگیره اما بعدش طی اتفاقی با بدن الفرد ترکیب میشه و توازن جادویی الفرد به هم نمیخوره و حالا الفرد میتونه به خوبی اون رو کنترل کنه.
اها یه چیز دیگه توی داستان نگفتین که اخرش این افرد کاهن اعظم رو منطورمه گفتین از دنیای مردگان میره ولی داستان یه هو پرید توی قصر خشایار نمیشد حد اقل یه خدا حافظی سوزناک براش راه مینداخین گناه داشت اخه دلم براش سوخت.
فکر کنم تو این ویرایش یه نموره براش نوشتم، منتهی ویرایش نهایی داستان اصلا زمان مشخصی نداره. بازبینی خیلی سخته. در مورد مسائل دیگه توضیح نمیدم که هر چیزی بگم داستان و روندش رو لو دادم.
البته با عرض پوزش خدمت نویسنده محترم اقا سینای گل! باید بگم من ساید تا حالا رمان های زیادی خوده باشم چون یه جورایی کارمه اما الان اگه بگن چه داستانی صدر داستانهای مورد علاقته بدون هیچ شکی میگم اول این کتاب بعد وراثت بعد شمشیر حقیقت بعد ..... اما این داستان یه چیز دیگس که خوندم خوشحالم هم وطنای منم میتونن در این سطح بنویسم.
ممنون، نظر لطفت هست.
من فارق اتحصیل فیلمنامه نویسی از اروپا هستم اما باید گم این کتاب اگر در اروپا یا امریکا بودش میزد رو دست همه کتابا.
من از بچگی به نویسندگی علاقه داشتم داستان های کوتاه درحد 100 صفحه مینوشتم و پیش خودم نیگه میداشتم ولی یه روز پدرم یکی رو خوند که البته از شانس من یه رمان عاشقانه بود اونقدر عصبانی شد که یه سیلی به گوشم زد و گفت خجالت بکش منم رفتم تمام داستانامو تو حیاط اتیش زدم اما بعد از این مدت که رمان شما رو خوندم چنان شورو اشتیاقی درم به وجود اومد که دوباره دست به قلم شدم و ارم روی یه داستان کار میکنم تا حالا شده 600 صفحه که فکر کنم هنوز جا برای ادامه داشته باشه امید وارم یه زمانی داستان منم روی سایت اینهمه طرفدار داشته باشه.
به امید اون روز!
600 صفحه نوشتی خوب بیا بذار ملت بخونند.
بازم سوال هایی دارم که مطرح میکنم امیدوارم خسته کننده نباشه!
مطرح نمای، منتهی هر سوالی رو جواب نمیدم. به این دلیل که این کار باعث میشه روند داستان لو بره. ((200))((48))
دقیقا با نظر شما موافقم اگه به همه سوالها جواب بدین داستان لو میره پس بیخیال
راستی این داستان تا کی قراره تموم شه اخه قبلی فکرکنم 6 سال بود درسته؟؟که وسطاش خدمتم رفتین!!!((132)) امیدوارم وسط این یکی همچین دردسری پیش نیاد! تا زودتر تموم شه ! ولی خواهشا این ریتا رو به الفرد برسون!!!!((81)) خخخخخ بگو اخه به توچه نویسنده دوس داشته نفلشون کنه!شوخی میکنم!
داستانی که نوشتم رو همونظور که خودتونم گفتین رونددش بهتره کامل شه بعد شاخه های اضافیش زده شه اصلاحات روش تکمیل شه بعد بزاریمش رو سایت ولی موندم یا خدا چطور تایپش کنم!!! اخه نوشتم با دستو بیشتر دوس دارم حسش بهتره از اول تایپ نکردم
داستان نصفه های کارشه تکمیل حتما میزارمش!
ممنون که جواب دادی
دلیلی که گفتی درسته
ولی با توجه به سیر داستان
از حادثه مسابقه به بعد یه حالت غمناک پیدا میکنه
من برای این گفتم چون به شخصه بار اول که خوندمش به اونجا رسیدم
قیافم رو میدیدید فکر می کردید امتحان زبان فارسی دادم
ولی با توجه به سیر داستان می تونم بحدسم(اگه درست حدس زده باشم)
شاهد اتفاقات باحالی خواهیم بود
و در آخر امیدوارم که تا کارمون به اعتصاب غذا ترسیده جادوگر ریشه حاضر بشه
فقط یه سوال آدرین روح مادربزرگ آلفرد بود؛درسته؟
@Lord.V 77726 گفته:
ممنون که جواب دادی
دلیلی که گفتی درسته
ولی با توجه به سیر داستان
از حادثه مسابقه به بعد یه حالت غمناک پیدا میکنه
من برای این گفتم چون به شخصه بار اول که خوندمش به اونجا رسیدم
قیافم رو میدیدید فکر می کردید امتحان زبان فارسی دادم
ولی با توجه به سیر داستان می تونم بحدسم(اگه درست حدس زده باشم)
شاهد اتفاقات باحالی خواهیم بود
و در آخر امیدوارم که تا کارمون به اعتصاب غذا ترسیده جادوگر ریشه حاضر بشه
فقط یه سوال آدرین روح مادربزرگ آلفرد بود؛درسته؟
خدا وکیلی این یکی رو دیگه توی خود کتاب جواب داده بود
البته اگر درست یادم بیاد
پدر الفرد سه سال قبل یعنی همون موقع هایی که الفرد وارد دنیای مردگان شد به صورت غیرقانونی و با کمک یکی از ملکه های دنیای مردگان وارد اونجا می شه اما قسمتی از روحشو یادم نیست به چه دلیلی باقی میزاره و خشیار و پدربزرگ الفرد از اون قسمت از روح پدره برای ساختن ادرین استفاد می کنن
برای همین ادرین علاقه ی زیادی به مادر الفرد داشت
برای همین می گفتن ادرین خیلی جالبه چون اگر یادت باشه قرار بود پدر الفرد خیلی باهوش باشه
اینو اخرای کتاب توضیح داده بود
با پوزش از سینا به خاطر جواب دادن
امممم یه چیزی می شه حدس هامون رو بگیم؟؟
یه شخصیتی وجود داشت به نام شامان که یه چنتا تیکه ازش حرف زده شد
و مطمئنا این شامان فرد قدرتمندیه و نقشی داره چون قبل از اینکه الفرد وارد زمین بشه خبر داده بود سفیر زمین داره میاد درحالی که این چیزی نیست که ادمای زیادی بفهمنش
همچنین گفته شد شامان توی جزیره زندگی می کنه
من فک می کنم اون کسی که زمانی که الفرد داشت دنبال ریتا می رفت با زبان مقدس اونو فرا خوند اگر خود شامان نباشه یه ربطی به شامان داره
و یه سوال دیگ
قرار بر این بود که یه ورزشگاهی توی جزیره ساخته بشه که هزاران سال پیش محل مسابقاتی از تمام دنیا ها بوده همونی که کتیبه های قوانینش گم شده بود بعد پیداش کردن
ولی گفته نشد دیگه چه بلایی سر اون ورزشگاه اومد و چی شد
همچنین یه تناقضی به نظرم وجود داره در داستان که هنوز رفع نشده
وقتی الفرد داشت وارد مدرسه می شد اینه بهش گفت من بیشتر از 5 هزار ساله که در توسط سازندگانم در مدرسه قرار گرفتم و تا به حال کسی به قدرتمندی تو ندیدم اما وقتی پایه گذار جامعه کاهنین همون مارکوس داشت درمورد خاطراتش می گفت از ده هزار سال پیش(زمانی که زندگی می کرد) گفت که مدرسه رو تازه ساخته بودن که با دوستاش نفوذ می کنه به مدرسه و دوتا انگشتر و اینه رو می بینه
یعنی اینه ده هزار سال قبلش توی مدرسه بوده اما خود اینه می گه 5 هزار سال
ماشالا اینقدر حجم کتاب زیاده(که به نظرم چیز خوبیه) که حتی ویرایش کردنش هم فوق سخته
@ambrella 77679 گفته:
داستانی که نوشتم رو همونظور که خودتونم گفتین رونددش بهتره کامل شه بعد شاخه های اضافیش زده شه اصلاحات روش تکمیل شه بعد بزاریمش رو سایت ولی موندم یا خدا چطور تایپش کنم!!! اخه نوشتم با دستو بیشتر دوس دارم حسش بهتره از اول تایپ نکردم
داستان نصفه های کارشه تکمیل حتما میزارمش!
خوبه، امیدوارم شاهد داستانی زیبا باشیم.
@Lord.V 77726 گفته:
ممنون که جواب دادی
دلیلی که گفتی درسته
ولی با توجه به سیر داستان
از حادثه مسابقه به بعد یه حالت غمناک پیدا میکنه
من برای این گفتم چون به شخصه بار اول که خوندمش به اونجا رسیدم
قیافم رو میدیدید فکر می کردید امتحان زبان فارسی دادم
ولی با توجه به سیر داستان می تونم بحدسم(اگه درست حدس زده باشم)
شاهد اتفاقات باحالی خواهیم بود
و در آخر امیدوارم که تا کارمون به اعتصاب غذا ترسیده جادوگر ریشه حاضر بشه
فقط یه سوال آدرین روح مادربزرگ آلفرد بود؛درسته؟
ممنون، حالت تیره داستان باید شکل می گرفت تا یه جورایی در یه قسمتی تیره تر بشه و بعد ....
آدرین رو که گفتم، محمد حسینم جواب داد.
@smhmma 77729 گفته:
خدا وکیلی این یکی رو دیگه توی خود کتاب جواب داده بود
البته اگر درست یادم بیاد
پدر الفرد سه سال قبل یعنی همون موقع هایی که الفرد وارد دنیای مردگان شد به صورت غیرقانونی و با کمک یکی از ملکه های دنیای مردگان وارد اونجا می شه اما قسمتی از روحشو یادم نیست به چه دلیلی باقی میزاره و خشیار و پدربزرگ الفرد از اون قسمت از روح پدره برای ساختن ادرین استفاد می کنن
برای همین ادرین علاقه ی زیادی به مادر الفرد داشت
برای همین می گفتن ادرین خیلی جالبه چون اگر یادت باشه قرار بود پدر الفرد خیلی باهوش باشه
اینو اخرای کتاب توضیح داده بود
با پوزش از سینا به خاطر جواب دادن
امممم یه چیزی می شه حدس هامون رو بگیم؟؟
یه شخصیتی وجود داشت به نام شامان که یه چنتا تیکه ازش حرف زده شد
و مطمئنا این شامان فرد قدرتمندیه و نقشی داره چون قبل از اینکه الفرد وارد زمین بشه خبر داده بود سفیر زمین داره میاد درحالی که این چیزی نیست که ادمای زیادی بفهمنش
همچنین گفته شد شامان توی جزیره زندگی می کنه
من فک می کنم اون کسی که زمانی که الفرد داشت دنبال ریتا می رفت با زبان مقدس اونو فرا خوند اگر خود شامان نباشه یه ربطی به شامان داره
و یه سوال دیگ
قرار بر این بود که یه ورزشگاهی توی جزیره ساخته بشه که هزاران سال پیش محل مسابقاتی از تمام دنیا ها بوده همونی که کتیبه های قوانینش گم شده بود بعد پیداش کردن
ولی گفته نشد دیگه چه بلایی سر اون ورزشگاه اومد و چی شد
همچنین یه تناقضی به نظرم وجود داره در داستان که هنوز رفع نشده
وقتی الفرد داشت وارد مدرسه می شد اینه بهش گفت من بیشتر از 5 هزار ساله که در توسط سازندگانم در مدرسه قرار گرفتم و تا به حال کسی به قدرتمندی تو ندیدم اما وقتی پایه گذار جامعه کاهنین همون مارکوس داشت درمورد خاطراتش می گفت از ده هزار سال پیش(زمانی که زندگی می کرد) گفت که مدرسه رو تازه ساخته بودن که با دوستاش نفوذ می کنه به مدرسه و دوتا انگشتر و اینه رو می بینه
یعنی اینه ده هزار سال قبلش توی مدرسه بوده اما خود اینه می گه 5 هزار سال
ماشالا اینقدر حجم کتاب زیاده(که به نظرم چیز خوبیه) که حتی ویرایش کردنش هم فوق سخته
دستت درد نکنه، در مورد ورزشگاه مطمئن نیستم ولی شاید تو جلد دوم ببینید چطوریه، شایدم نخونید. در مورد این تناقض فکر کنم باید درستش کنم. فعلا 400 صفحه اول رو یه بازنگری کردم منتهی بازنگری متوقف شده تا ببینم کی وقت پیدا می کنیم. در مورد بقیه مسائل صحبت نمی کنم که داستان لو میره.
@snap 77739 گفته:
خوبه، امیدوارم شاهد داستانی زیبا باشیم.
ممنون، حالت تیره داستان باید شکل می گرفت تا یه جورایی در یه قسمتی تیره تر بشه و بعد ....
آدرین رو که گفتم، محمد حسینم جواب داد.
دستت درد نکنه، در مورد ورزشگاه مطمئن نیستم ولی شاید تو جلد دوم ببینید چطوریه، شایدم نخونید. در مورد این تناقض فکر کنم باید درستش کنم. فعلا 400 صفحه اول رو یه بازنگری کردم منتهی بازنگری متوقف شده تا ببینم کی وقت پیدا می کنیم. در مورد بقیه مسائل صحبت نمی کنم که داستان لو میره.
اتفاقا به نظر من اینکه یه حالت تیره ای به داستان دادی می تونه خیلی باعث جذاب شدنش بشه البته بازم بستگی به ادامه ی داستان توی جلد دوم داره
خواهش می کنم وظیفه بود
اها خب درمورد ورزشگاه اگر خواستی حذفش کنی به نظرم از توی جلد یکم در طی ویرایشش کن که مردم خمارش نشن )
400 صفحه از جلد دوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یا منظورت همون جلد اوله؟؟
@smhmma 77741 گفته:
اتفاقا به نظر من اینکه یه حالت تیره ای به داستان دادی می تونه خیلی باعث جذاب شدنش بشه البته بازم بستگی به ادامه ی داستان توی جلد دوم داره
خواهش می کنم وظیفه بود
اها خب درمورد ورزشگاه اگر خواستی حذفش کنی به نظرم از توی جلد یکم در طی ویرایشش کن که مردم خمارش نشن )
400 صفحه از جلد دوم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یا منظورت همون جلد اوله؟؟
جلد اول، راستش یه سری شخصیت ها حذف شدند تو همین چهارصد صفحه، منتهی چون حوصله و وقت می خواد من کلا گذاشتم کنار. به احتمالم بخوام لینک های کتاب رو از کل نت بردارم. همین تعداد که خوندن کافیه.
@snap 77742 گفته:
جلد اول، راستش یه سری شخصیت ها حذف شدند تو همین چهارصد صفحه، منتهی چون حوصله و وقت می خواد من کلا گذاشتم کنار. به احتمالم بخوام لینک های کتاب رو از کل نت بردارم. همین تعداد که خوندن کافیه.
خوبه خوبه
خخخخخ
چرا برداری؟؟می خوای چاپش کنی؟؟نیما گفت وقتی پیشنهادشو داده قبول نکردی نظرت عوض شد؟؟؟خیلی عالیه اگر بخوای چاپش کنی