این تاپیکو تو سایت ندیدم راستش!
تصمیم گرفتم اینجا رو تاسیس کنم () که توش یه حرکتی بزنیم (نمیدونم جای درستی زدمش یا نه)
شما میاید متن های کوتاه و بداهه �از چند خط تا یکی دو پاراگراف� رو مینویسید و قرار میدید دقت کنید که باید متن ها بداهه باشن! یعنی به هیچ وجه ویراستاری نکات نگارشی و تغییر متن نوشته شده رو ندارید! من که نمیفهمم ولی با این کار به هدف تاپیک احترام نمیذارین
مهم ترین نکته اینکه متن هاتون �باید� ادبی باشند یا بار ادبی داشته باشن!!!
هر هفته با کمک یه سری از دوستان نقاد، بهترین بداهه نویسی انتخاب قراره بشه :دی
مثال متن بداهه به این صورته که مثلا:
�
هوایی که هرکدام آن ها در آن نفس میکشند، دم و بازدمش حرام است...
کاش هیچکدامشان زنده نماند.�
یا تو این مایه ها...
با تچکر!
مرد گریه نمیکند... مرد ضجه نمیزند...
مرد میخورد همهاش را و هنگامی که حس کند نزدیک است منفجر شود،
راه میرود.
آن قدر میرود تا نرسد... از نقطه شروع میگذرد از مقصد نیز هم.
مرد، گریه نمیکند...
غروب های جمعه فقط چشمانش را میبندد و در پس تاریکی آن ها، در خیالش های های اشک میریزد؛
مرد اما، جلوی دیگران هرگز،
گریه نمیکند.
خب، استثنائا بداههی برتر این هفته های اخیرو خودم تنهایی انتخاب میکنم. ولی از بین بداهه های شما؛ «اکثر بداهه ها مال من بودن »
از نظر معنا، سادگی و روان بودن متن خانم FATAN بعنوان بداهه برتر ماه انتخاب میشن. - عه این رنگه چرا تا اینجا اومد - پس از ایشون خانم Mixed-nut هم متنشون بعنوان نفر دوم انتخاب میشه.
بهشون تبریک میگم و منتظر بداهه های زیباتون هستم.((78))
و مقابل من در آینه سال هاست مردی است، هزاران سال از من دور، تنها و افسرده در درون خود. شبیه من است اما من... نه من نیستمً! نمیتوانم من باشم...
دیدید باران که می خواهد ببارد، هوا دم دارد، کثیف است، بغض دارد... باران که بارید و تمام شد، هوا گویی از بندی آزادش کرده باشند، تمیز و خوشبوست!
انگار باریدن باران سبکش می کند. می دانی، انسان ها نیز این چنین اند...
بباریم!؟ سبک خواهیم شد...
متنفرم!
از تک تک آدم های دورم
از نگاه هایشان
از صداهایشان
از رفتارشان
از تنفرشان حتی...
متنفرم تا روزی که تو بازگردی و
عشق بورزم به همشان و از تو...
این بار با تمام وجود متنفر از تو باشم!
کاش میشد...
با تو عاشق تمام معادلات ریاضیم وقتی مجهولم تو باشی تا اخرین نفس با سینوس ها در پیکارم و با گرانش عمومی ها در میدان.این وضع من است زمانی ک نام تو در میان باشد.physics~_~
کاش مردن صدا داشت؛
فریاد میزد، غرورمندانه ولی سرشار از شکست؛
که آی آدم هایی که هنوز زندانی هستید،
من این را هم بردم ها!
چه کسی را زخم خواهید زد زین پس؟
چه کسی را به گریه خواهید انداخت؟
چه کسی هر شب با لعنت کردن شما به خواب برود. ها؟
چقدر این دنیا برایتان بدون
- اه بسه دیگه حالم داره بهم می خوره از این زندگی!
- چرا؟
- بابا معدمو بهم ریخته! چقدر پایین و بالا؟ خسته شدم به خدا...
- خوب ایینو بالا مگه بده؟ نباشه که دیگه زندگی نیست هست؟
- آره، یه زندگی ایده آل و آروم...
- بدون فرود و سقوط ، وقتی نوار زندگیت بشه یه خط... خوب مردی دیگه! فقط مرگ آرومه...
ویرایش: ملت اگه به نویسندگی علاقه دارید بذارین یه چیزی رو بهتون بگم...
این تاپیکی که این دوست خوبمون زده از نظر کارشناسی بهترین چیز ممکن برای رشد در نویسندگیه و طرحش رو هم چندین نفری که خیلی قبولشون دارم و انصافا خیلی هم نویسنده اند تأیید می کنن... اصلا درست نیست اینجا این همه کساد باشه... بازم یکی که خیلی قبولش دارم :دی یه بار یه لطفی کرد بهم و وقتی داشت نصیحتم می کرد که چی کار کنم که بهتر بنویسم گفت هر روز حداقل یک جمله بنویس مهم نیست چی باشه فقط بنویس! حتی فحش... ملت بیاین هر روز یه جمله بنویسین و بداهه هاتون که همون جمله هان به اشتراک بذارین! این تایک واقعا فوق العاده است لطفا ازش استفاده کنید زشته این همه کساده برای یه سایت ادبی بده...
و من یقین دارم، آسمان نبض کثیفی داشت وقتی میرفتی ...
ابرهایش اخم در هم کشیده بودند و مداد چشم آسمان، روی آن ها ریخته بود. اشک میریـ.... صبر کن! آسمان که گریه نمیکند چرا تخیلیاش کنیم؟
میبارید. صادقانه میبارید و چه چیزی غم انگیز تر از صادقانه باریدنِ پاییز روی برگ های سرخ؟
در آخرین دیدار
بر سرم فریاد زد
بر او تشر زدم
اخم هایش را!
وقتی این گونه اخم میکنی
بانمک میشوی میدانی؟
اشک در چشمانش حلقه زد
هیچ نگفت
تنها آرام اشک ریخت
و رفت
من
راضی از کار خویش
ترکش کردم
***
او همیشه زیبا بود...
چه اخم میکرد و چه میخندید
چه داد میزد چه آرام نجوا میکرد
اما حالا
حتی برای سکوتش هم دلتنگم
تا باز در چشمانم خیره شود
و هیچ نگوید
میخواهم این بار
این من باشم که آب میشوم
زیر آن نگاه
چون میدانم که چه کرده ام.
از کوه هایی که در چنگال افتاب اسیرند
از اسمانی که به ان ستاره تحمیل شده
از سکوت تنی ک شکستنش گناه است
ازاوارگی چشمانم در خیابان
از من و تو هایی ک نمیتوان بویید و دید
از انکار فرداهای بد
و تمام فریاد های ما در عمق لال بودن ..
دچار زهر خند روزگارم
حتی اگر پادزهر روبرویم باشد
حس روزانه ایی در من تراوش نمیکند
و بخیه ی حرف های که حامِلِشان بودم
هنوز بر لبانم است
سرانجام اغازم مرا به دار می اویزد
و تنها کسی ک به پایم مینشیند سایه ام است
در اخرت
ن بوسه ایی هست و ن سوختن
تنها تنهاییت
بدون تو
بر دامان خدا چنگ میزند
برای اینکه اورا بیدار کند
و تو
الوده ب مرگی
دور تر از دور های دور
پشت تر از کوه ها
بالاتر از اسمان
و زیر تر از قبر
اسوده ای و رهسپار اغازت "نیستی"