برادران عزیز،آبجی های گلم
بیایین اینجا سوتی های خودمون،دوستامون و هر کی گیر آوردیمو بنویسیم!
بعدش کلی به همه دیگه بخندیم!(توهین به همه دیگه مثل جاهای دیگه ممنوع)
خودمم شروع می کنم:
ما دیروز از امتحان که می اومدیم در حال برف بازی به شدت زیر گلوله بودیم که رفیقم فلشمو که دستش بود آورد پس بده ما گذاشتیمش تو جیبمونه و دوباره شروع کردیم برف زدن تو سر و کله رفقا بعد یه دویست متری که از محل دور شدم دست کردم تو جیبم دیدم فلشم نیست تمام راهو برگشتم تو این برف دنبال فلشم ولی پیداش نکردم داشتم بر می گشتم با حالتی محزون و گرفته که یادم اومد دادمش دست یکی دیگه از بچه ها!!!!!
ای به خودم خندیدم،ای به خودم خندیدم!!!(دیوونه هم خودتونین)
من سوتی که خیلی زیاد دادم ولی خوب همشو نمیشه گفت
یکیو میگم حالا
روز ازمون تیزهوشان بود هنوز ازمون شروع نشده بود قبل ازمون بود و همه تو حیاط مدرسه بودیم شماره هارو یه گوشه زده بودن و همه بچه ها ریخته بودن دورش که ببینن شمارشون چنده
منم بعد کلی زحمت شمارمو دیدم و رفتم که ببینم کدوم کلاس افتادم
زهرا و یه دوست دیگمم کنارم بودن اون دوتا قبلا شماره هاشونو دیده بودن و هی ور ور میکردن
حالا همون لحظه که من میخواستم شمارمو ببینم سرایدار مدرسه اومده بود داشت یه برگه ای می چسبوند حالا من هی میخواستم تمرکز کنم از پشت این مرده که هی تکون میخود ببینم تو کدوم کلاسم هی این زهرا و مریم باهام ور میزدن منم یهو اصابم خورد شد امپر چسبوندم باصدای جیغی دادزدم یه لحظه برین کنار
من با این دوتا بودم ولی مرده به خودش گرفت یهو عین این جن زده ها برگشت عقب زود خودشو از جولو دیدم برد کنار
منم یهو بدبختو دیدم یه لبخند گشاد زدم گفتم با شما نبودم زهرا و مریمم مثه ضایه ها شروع کردن به خنده کلی ضایه شدم
بعدش میخاستم اون دو تارو خفه کنم
آقا من رو مسخره نکنین. اینجانب وتی نمیدم ولی وقتی میدم شوتاش بهم میخندن. در این حد اوضام خرابه.
یه روز واسه کلاس هنر رفتیم آتلیه هنر بعد کلاس که تموم شد معلم کار داشت گفت هر کی دیرتر از من بیاد بیرون در رو روش فقل میکنم.منم دویدم دم در در رو کشیدم باز شه باز نمیشد.معلمم داشت از تو شیشه در نگام می کرد. من بعد دو دقیقه در رو ول کردم معلم در کشید و با آرامش در رو باز کرد و فهمیدیم در قفل نبوده. من داشتم به جای اینکه هلش بدم می کشیدمش((119))((205))
جرات داری بهم بخند ببین چی کار میکنم((104))
یه سوتی از رفیقام بگم
یه روز تو وقت استراحت وسط تمرینا تو باشگاه بحث سر مدیرای مدرسمون بود یه دفعه یکشون به من گفت:گفتی مدیر مدرستون چه کاره بود؟؟؟؟
اون موقعه منو یکی دیگه از رفیقام چنان قهقه ای زدیم که سقف باشگاه اومد پایین استادمون هم شاکی شد گفت دسکشاتو بپوش بیا وسط!
چنان جوری منو لوله کرد که هنوز که هنوزه جای مشتاش درد می کنه!
من که سوتی خیلی خیلی زیاد دادم مخصوصا توی حرف زدن یا تایپ کردن.
اگه از بچه هایی که من رو می شناسن بپرسید متوجه می شید که چه قدر سوتی دادم.
مثلا یک بار داشتیم بازی کلمات می کردیم، باید یه کلمه ای انتخاب می کردیم، و می گفتیم چند حرفه. بقیه هم باید بر اساس تعداد حروف، کلمه رو حدس می زدن و فردی که کلمه رو انتخاب کرده باید می گفت که کدوم حروف از کلمه ای که حدس زده شده درسته و کدومش غلطه و کدوم سرجای خودش قرار داره.
آقا سه دفعه به من افتاد... منم که خسته بودم، کلمه ی مد نظرم قابلمه بود. توی اولین حدس، حرف آ رو پیدا کردن به جای اینکه کلمه ای که حدس زده شده رو بنویسم نوشتم آ برای قابلمه درسته... سرجاش هم هست. هر سه دفعه همین افتاد و نهایتا به این نتیجه رسیدیم که من برای این بازی به درد نمی خوردم. کلا شده بودم سوژه! :دی
دیگه تا دلتون بخواد بازم هست اما حوصله ندارم.
امروز مقنعه امو چپه سرم كردم رفتم مدرسه
همه فكر مى كردن تشنج كردم مغزم معيوب شده((72))
من پشت دیوار وایساده بودم یکی داشت میومد من به قرض اینکه دوستمه یه پشت پا بهش انداختم بعد که تلو تلو خورد فهمیدم مدیرمونه ! هیچی دیگه آقا سریع در بین جمعیت محو شدم کسی منو ندید ((200))
من تا حالا سوتی زیاد ندادم ولی دور و برم پر از سوتی بده اس؛ نمونه اش فاطمه اس و خواهرم!
یه روز با همین فاطمه رفته بودیم حرم داشتیم راه می رفتیم و نمی دونم داشتیم درباره ی چی حرف می زدیم که بحثمون کشید به اون هایی که یه من سیبیل و ریش جمع می کنن دور خودشون! فاطمه هم که وقتی جوگیر می شه خیابون و مدرسه و خونه نمی شناسه و صداش رو جیغ می کنه می ندازه تو سرش، با همون صدای جیغ جیغیه فرا صوتش بلند گفت آره، انقدر از این مردای سیبیلویی بدم میاد!((127))
دقیقا وقتی فاطمه داشت این جمله رو ادا می کرد دو تا مرد گنده با یه من ریش و سیبیل چخماخی می خواستن از کنارمون رد شن!((3))
همچین بهمون نگاه کردن که من و فاطمه چهارتا پاداشتیم چهار تا هم قرض گرفتیم در رفتیم!
یه سوتی از معلممون داغ داغ
امروز بعد از بیست،بیست پنج روز رفتیم مدرسه زنگ اول زمین شناسی داشتیم داشت در مورد شکل بنیاد کانی ها حرف میزد رسید به یکی گفت:
بنیاد این کانی هم حلقوی شش ضلعی!!!
کلاس رفت رو هوا!یکی از بچه ها گفت:آقا حلقوی که شش ضلع داره چه شکلیه؟
معلممون هم با کمال اعتماد بنفس گفت:دایره ای که شش تا ضلع داره!
@Montazer 34392 گفته:
یه سوتی از معلممون داغ داغ
امروز بعد از بیست،بیست پنج روز رفتیم مدرسه زنگ اول زمین شناسی داشتیم داشت در مورد شکل بنیاد کانی ها حرف میزد رسید به یکی گفت:
بنیاد این کانی هم حلقوی شش ضلعی!!!
کلاس رفت رو هوا!یکی از بچه ها گفت:آقا حلقوی که شش ضلع داره چه شکلیه؟
معلممون هم با کمال اعتماد بنفس گفت:دایره ای که شش تا ضلع داره!
خخخخخخخ
دمش گرم چه باحال بوده!!
دو سه هفته پيش دبير علوممون(به شدت عقده اى) داشت فشارو درس مى داد،مى خواست مثلا ما بفهميم فشار چيه
يكى از بچه هارو برد جلوى كلاس گفت پاتو بگير بالا،دستتاتم همين طور بعد دو سه تا كيفم گذاشت رو دست دختره ى طفلى
خلاصه كلى تا ته كلاس اذيتش كرد بعد گفت برو بشين
زنگ كه خورد ما داشتيم از سالن مدرسه مى رفتيم بيرون،در همون حين انواع فحش عاى مختلف رو به معلمه مى داديم يهو من ديدم جلو در واستاده داره بهمون پوزخند مى زنه.
من كه كيفم همون جا ول كردم دوتا پا داشتم دو تا هم غرض گرفتم در رفتم
دوستام بعد كه اومدن بيرون گفتن چى شد،تعريف كه كردم بايد قيافشونو مى ديدين طفلكا((72))((72))((72))((72))((72))((72))
@Hermion 34394 گفته:
خخخخخخخ
دمش گرم چه باحال بوده!!
دو سه هفته پيش دبير علوممون(به شدت عقده اى) داشت فشارو درس مى داد،مى خواست مثلا ما بفهميم فشار چيه
يكى از بچه هارو برد جلوى كلاس گفت پاتو بگير بالا،دستتاتم همين طور بعد دو سه تا كيفم گذاشت رو دست دختره ى طفلى
خلاصه كلى تا ته كلاس اذيتش كرد بعد گفت برو بشين
زنگ كه خورد ما داشتيم از سالن مدرسه مى رفتيم بيرون،در همون حين انواع فحش عاى مختلف رو به معلمه مى داديم يهو من ديدم جلو در واستاده داره بهمون پوزخند مى زنه.
من كه كيفم همون جا ول كردم دوتا پا داشتم دو تا هم غرض گرفتم در رفتم
دوستام بعد كه اومدن بيرون گفتن چى شد،تعريف كه كردم بايد قيافشونو مى ديدين طفلكا((72))((72))((72))((72))((72))((72))
هادیزاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
زمان ما که از این کارا نمیکرد
پوزخندو موافقم ولی تنبیهه خیلی عجیبه
نه بابا من سر کلاسش فقط میحرفیدم هی جامو عوض میکرد ولی بازم حرف میزدم
اخر یه بار بهم گفت من نفهمیدم تو باکی دوستی اخر؟؟ منم یه لبخند گشاد زدم گفتم باهمه
ولی درکل باحال بود زمان المپیادم کلاساشو میپیچوندم هیچی نمیگفت بنده خدا
@shiny 34399 گفته:
هادیزاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
زمان ما که از این کارا نمیکرد
پوزخندو موافقم ولی تنبیهه خیلی عجیبه
نه بابا من سر کلاسش فقط میحرفیدم هی جامو عوض میکرد ولی بازم حرف میزدم
اخر یه بار بهم گفت من نفهمیدم تو باکی دوستی اخر؟؟ منم یه لبخند گشاد زدم گفتم باهمه
ولی درکل باحال بود زمان المپیادم کلاساشو میپیچوندم هیچی نمیگفت بنده خدا
آره بچه ها رو خیلی ضایع می کرد ولی از این کار ها نمی کرد خدا رو شکر!
بیشعور هیچ وقت یادم نمی ره همیشه به من می گفت خاله زنک! حالا سر کلاس این تو بگو من دو دقیقه حرف بزنم!
سر کلاس هادی زاده(علومی که حانیه می گه) تنها کلاسی بود که اصلا حرف نمی زدم، نمی دونم چرا بهم می گفت خاله زنک!
یکی از سوتی هامو می گم فک کنم بدترین سوتی باشه که کسی می تونه بده!
یه بار رفیق شیشم تو مدرسه با سال چهارمی دعواش شد اون موقع ما سال دوم بودیم ماهم برای حمایت از رفیقمون قاطی دعوا شدیم اومدم یه کله بزنم تو صورت یارو جاخالی داد با کله رفتم تو دیوار!!!!
کلا دعوا تموم شد هم رفیقم هم اون سال چهارمی هرهر زده بودن زیر خنده به من می خندیدن!
(در کل آدم دعواگری نیستما ولی دولتی سر همین رفیقم کلی دعوا کردم)
این سوتی ام مال خواهرمه!
خواهرم قبلا به عنوان مشاور iso تو کارخونه ها یا نمایندگی های ایران خودرو کار می کرد، یکدفعه با دو تا از دوستاش( تازه شروع کرده بودن برا همین با هم کار می کردن) تو خط بازرسی می کردن و راه می رفتن، چن تا از کارکنان اون جا (مرد) اون ورتر داشتن با هم حرف می زدن، این ها هم که کارشون تموم می شه می رن همون سمت بعد یکیشون می گه خانم یزدانی (خواهرم) و خانم فلان و فلان شبیه اردک ها تو خط راه می رن، خانم یزدانی مامانشونه، بقیه هم بچه هاش!((223))
خواهر اسکول من، اون تیکشو که خانم یزدانی مامانشونه و ایناها رو نشنیده بود، برداشته بود عین ضایع ها گفته بود پس شما هم باباشونین!
بعد کلی دست به کمرش اصابت کرده بود و خواهرم عین اسکولا مونده بود که چی شده؟! اون مرده هم برگشته بود به خواهرم نگاه کرده بود ولی چیزی نگفته بود!((72))
ینی من به جای خواهرم بودم دیگه اون ورا آفتابی نمی شدم ولی خواهرم اینقدر سوتی می ده که براش عادی شده نیم ساعت بعدش اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!((3))
اشتباه نكن
تنبيه نكرد
مى خواست فقط بچه ها ياد بگيرن فشار يعنى چى.مثلا گفت يه پاتو ببر بالا،بعد گفت حالا پاهات جفت كن....