قوانین:
- در تمامی پستها حتما باید طبق قوانین سایت رفتار شود.
- از دخالت دادن افرادی که در بحث شما نیستند به شدت خودداری کنید(یا دربارهاشون حرف زدید حتما توی همون پست ازشون یاد کنید اینجوری: @JuPiTeR )
- وقتی اعتراضی نسبت به مسئولین دارین و یا چیزی میخواید بهشون بگید باید یادشون کنید تا بفهمن
- با هم دوست باشید و گپ بزنید:دی
هععیییی اسی یادش بخیر........
چند صفحه از این صد یخورده زیادی صفحه یادش بخیر اسی و چقدر دلم براش تنگ شده بود اسی هستش؟
@mixed-nut 107481 گفته:
ینی اینجا هم ول نمیکنی اسپویلو؟
تلگرام اسپویل، اینستا اسپویل، اسی اسپویل
فردا میگن «یک خط اسپویل بر روی ماه مشاهده شد»
)))))))))
تازه ویروسشم دارم منتقل میکنم :دی
وقتی یه نفر حوصله ش سر رفته چیکار میکنه؟((61))
دستور پخت کیک بدون فر مینویسه تو اسی
باشد که به درد کسی نخورد ((72))
یک قاشق غذاخوری(قاشق عادی آشپزخانه) بکینگ پودر
یک قاشق غذاخوری سر خالی وانیل شکری( یا یک قاشق چای خوری سر خالی وانیل بدون شکر)
پودر هل یک قاشق چای خوری یا کمی بیشتر در صورت تمایل
یازده قاشق غذاخوری سر پر آرد سفید
دو قاشق غذاخوری گلاب
نه قاشق غذاخوری شیر
سه قاشق غذاخوری روغن
شش قاشق غذاخوری شکر یا بیشتر درصورت تمایل
دو تا تخم مرغ
دستور پختکیک گلاب و هل)
اول از همه آب میزاری تو کتری به جوش بیاد به اندازه ی کافی . و یه قابلمه ی مناسب انتخاب میکنی به اندازه ی چهار تا فنجون
مواد خشک ( آرد و بکینگ پودر) سه بار الک بشن
بعد وانیل اضافه بشه بهشون.
تو یه ظرف جدا ، دو تا تخم که به دمای محیط رسیده رو میشکنی و شکر رو بهش اضافه میکنی و با چنگال یا همزن دستی سه دقیقه هم میزنی تا شکر حل بشه .
شیر به دمای محیط رسیده و گلاب رو اضافه میکنی و چند ثانیه هم میزنی
روغن رو اضافه میکنی و سی ثانیه هم میزنی (بیشتر لازم نیست بشه)
به این مواد، مواد خشک اضافه میشه و هم زده میشه تا جایی که آرد گلوله گلوله باقی نمونده باشه توش .
بعد هل رو میریزی و در چند ثانیه هم میزنی تا فقط یک دست بشه .
فنجون هایی که میخوای توش بپزی رو با کمی روغن چرب میکنی و مواد کیک رو تا نیمه ی فنجون یا کمی بیشتر از نیمه(بیشتر از دو سوم فنجون نشه) میریزی و توی قابلمه میزاری فنجون هارو.
آب جوش رو تو قابلمه میریزی تا جایی که تا نیمه ی فنجون هارو بگیره .
وقتی آب داخل قابلمه شروع به قل قل زدن کرد، درب قابلمه رو که با دم کنی پوشوندی، میزاری و تا نیم ساعت به هیچ عنوان در رو برنمیداری.
بعد از نیم ساعت آماده شده کیکت.
زیر قابلمه رو خاموش میکنی اما میزاری کیک ها بمونن تا خنک بشن . ☺
نکات :
شیر و تخم مرغ باید باید به دمای محیط رسیده باشن و یه راست از یخچال استفاده نشن.
دستور پخت برای کیک وانیلی و شکلاتی و زعفرونی هم همینه
فقط تو دستور کیک شکلاتی، گلاب و هل نمیزنی
دو قاشق پودر شکلات اضافه میکنی و به جاش دو قاشق آرد کمتر میریزی
و تو کیک زعفرونی، دو قاشق عصاره زفرونی (زعفرون دم کشیده غلیظ تو آبجوش) میریزی و به همون اندازه از شیر کم میکنی، گلاب هم همچنان اضافه میکنی
تو کیک وانیلی هم ، اگر دوست داشتی هل رو حذف نکن. اما به جای گلاب ، شیر بریز
همین و تامام
شیرین کامروا شوید ((72))
عمرا کسی به اندازه ی من حوصله ش سر رفته باشه
عمراااااااا
ولی یادش بخیر بچه که بودیم این جور جاها فعال بودا ((73))
برعکس عمل کن!
ده روز، به جای اینکه احساس یک آدم ضعیف و غمگین را داشته باشی؛ احساس یک انسان با اقتدار و قوی را داشته باش و از ته دل، اقتدار و شادی را حس کن.
+ یعنی به خودم دروغ بگویم؟
- چه فکر کنی ضعیف هستی و چه قوی، در هر دو صورت داری به خودت دروغ میگویی، پس چه بهتر که دروغ باارزشی باشد.
+ این کار چه سودی دارد؟
- جهانت را به سمت آنچه که رفتار میکنی سوق میدهد.
کارلوس کاساندا
@Niko 107565 گفته:
وقتی یه نفر حوصله ش سر رفته چیکار م....
بگو که خودت یه بار درست کردی و جواب داده
چون اصلا حس خوبی نسبت به کیک بخار پز ندارم ((207))
خیلی بیشتر از یک بار یه بار درستش کردم.
روزی ذوالنون مصری با اصحابش در کشتی نشسته بودند.
کشتی دیگر می آمد ساختمان پیش ساخته و گروهی از اهل طرب در آنجا عیش و نوش می کردند.
شاگردان ذوالنون گفتند ای شیخ، دعا کن تا کشتی آنها غرق شود کانکس تا شومی آنها رفع شود.
ذوالنون برپای خاست و دست ها را بلند کرد و گفت بار خدایا، چنان که این گروه را در این جهان، عیش خوش داده ای، اندر آن جهان نیز عیش خوش بده.
مریدان متعجب شدند.
چون کشتی پیش تر آمد و اهل طرب چشم شان سایبان بر ذوالنون افتاد، به گریه افتادند و بساط عیش و نوش را جمع کردند و به خدای بازگشتند.
ذالنون، شاگردان را گفت عیش خوش آن جهان، یعنی توبه در این جهان!
دوستان کسی میدونه کجا پاتوق پیدا میشه برای خرید کتاب دست دوم توی سبک علمی تخیلی فانتزی و نظایر این؟ همه جا کتاب های معروف خرید و فروش میشه
سلام
چرا فعال نیستید؟
نگید کار و مشغله و فعالیت که ماشاءالله تلگرام رسواتون می کند و الله اکبر هر چه عظمت شخص بزرگتر کمتر در فکر رسوا کردن دیگران خدا با اون بزرگی ش کسی را رسوا نمی کنه اما این تلگرام یه نرم افزار دست ساز انسان عین چی آبرو مردم رو می بره
خلاصه قبلا اگر می گفتید کار دارید و از این حرفا می گفتیم بنده خدا مشغله دارد اما الان وقتی بگید کار دارید با یک تحقیق در گروه های تلگرامی مشترک متوجه می شویم که این کار داریم یک جمله کلیشه ای برای باز کردن دیگران از سر خودتون هستش البته بعضی ها
اون بعضی هایی که واقعا مشغله دارند را جرات اسائه ادب به حضور مبارکشان را نداریم اما یک سری هم هستید که کار ندارید و فقط می گید کار دارید روی صحبت ما با شما عزیزان است لذا بهانه نیاورید و بجای این همه کلاس گذاشتند بیایید داخل سایت و چهار تا هم مطلب بگذارید
قصد توهین به کسی را نداشتم، پس متشکر می شوم اگر به کسی توهین نشود.
روزی روزگاری عماد(قراره عماد باشه ، ظاهرا جنبه داره تا وقتی که خلافش ثابت شه) پای پیاده ، در بادیه ای به سوی آبادی میخرامید.
سواری با اسب سیه موی و سیه روی و سیه سم و خلاصه سرتا پا سیه دید که به سرعت از کنارش عبور کرده و او را در افق نقطه نمود. و چنین بود که عقل و صبرش ببرد و طاقت و هوش.
* لازم به ذکر است که درواقع کد سوار بر اسب عقل و هوشش ببرد. و نه اسب . ولی فعلا کد بماند .
خسته و مانده و کوفته مینمود و کلا آدم اعتماد به سقفی نیز بود، جمیع این دو مسبب بروز خرامیدن (آهسته و با ناز راه رفتن) در وی گشته بود و با دیدن این صحنه ، ته مانده ی قدرتش از بدنش در برفت و خرامیدنش بیشتر به خراشیدن زمین بدل گشت (همانگونه که مستحضرید، پاهاشو روی زمین میکشید ).
عماد با خود تفکر نمود که :" اگر اسبی به چنین جمالات و کمالات داشتم ، دیگر چنین احتیاج به تحمل رفت و آمد مشکلانه و خستانه و پا تاولانه نداشتم. بهتر است چاره ای بیندیشم و با بهره جستن از فضایل عقل و روی خویشتنِ بی بدیل، اسبی چنان و بهتر از چنان، از آن خود کنم."
عماد با این فکر، قوتی دوباره گرفت و در حالی که برای اسبِ چنانِ آینده اش اسمی برمیگزید، راهش را به سوی قریه ادامه داد."
@Niko 107582 گفته:
روزی روزگاری عماد(قراره عماد باشه ، ظاهرا جنبه داره تا وقتی که خلافش ثابت شه) پای پیاده ، در بادیه ای به سوی آبادی میخرامید.
سواری با اسب سیه موی و سیه روی و سیه سم و خلاصه سرتا پا سیه دید که به سرعت از کنارش عبور کرده و او را در افق نقطه نمود. و چنین بود که عقل و صبرش ببرد و طاقت و هوش.
* لازم به ذکر است که درواقع کد سوار بر اسب عقل و هوشش ببرد. و نه اسب . ولی فعلا کد بماند .
خسته و مانده و کوفته مینمود و کلا آدم اعتماد به سقفی نیز بود، جمیع این دو مسبب بروز خرامیدن (آهسته و با ناز راه رفتن) در وی گشته بود و با دیدن این صحنه ، ته مانده ی قدرتش از بدنش در برفت و خرامیدنش بیشتر به خراشیدن زمین بدل گشت (همانگونه که مستحضرید، پاهاشو روی زمین میکشید ).
عماد با خود تفکر نمود که :" اگر اسبی به چنین جمالات و کمالات داشتم ، دیگر چنین احتیاج به تحمل رفت و آمد مشکلانه و خستانه و پا تاولانه نداشتم. بهتر است چاره ای بیندیشم و با بهره جستن از فضایل عقل و روی خویشتنِ بی بدیل، اسبی چنان و بهتر از چنان، از آن خود کنم."
عماد با این فکر، قوتی دوباره گرفت و در حالی که برای اسبِ چنانِ آینده اش اسمی برمیگزید، راهش را به سوی قریه ادامه داد."
عماد گام پشت گام برمیداشت و در توهماتش خود را شاهزاده ای با اسب سفید در حال تازیدن در اتوبان میدید، که دوباره اسب مدل 2020 سیاه رنگی که مدتی قبل دیده بود را در حالی که کنار جاده پارک شده بود تا سوارش اندکی خستگی در کند از دور رویت کرد.
وی با دیدن اسب مدل بالای «کد» و پاهای برهنهی خود، دوباره اعتماد به نفسش را از دست داد و مسیرش را کج کرد تا خدای نکرده «کد» او را با این وضعیت درب و داغانش نبیند.
عماد از جادهی اصلی به درون بیشه زار کنار جاده جهید و خود را به کمک علفها و بوتهها استتار کرد. همینطور که سینه خیز جلو میرفت ناگهان یک جفت پای چرک و گل آلود و چروکیده که بویشان فیل را از پای میانداخت جلوی دماغش سبز شدند.
وی بر اثر شوکی که به دماغش وارد شده بود هوش و حواس خود را از دست داد و بیهوش شد.
مدتی بعد عماد چشمانش را باز کرد و چشم در چشم پیرمردی زشت، جاهل، بیدندان، کثیف و البته لایق لغبش که فسیل @smhmma@ بود شد.
فسیل که روزگاری ارباب هزاران مرید بود و ماجراهایی با دلباختگان داشت الان به دور از همه چیز و همه کس در قبرستان پشت قریه زندگی میکرد و به سلفی گرفتن و مکالمه با اسکلت دوستانش روز را شب میکرد.
عماد بدبخت هم از شانس خرابش دقیقا در روزی که فسیل برای جمعآوری قارچهای توهم زا به بیشه رفته بود به تور او خورده بود و خب فسیل که به دنبال یک جفت گوش مفت بود بعد از بیهوش کردن عماد، او را تا کلبهاش با صورت روی زمین کشیده بود و روی صندلی نشانده بود و به او زل زده بود تا شاید دوباره بیدار شود.
فسیل در مغز آلزایمری و تقریبا از کار افتادهاش جست و جویی برای حرف مفت کرد و این گونه جملهاش را با تف پراکنی فراوان شروع کرد:« سلام پسرم. میخای داستانای من و دلباختگانم(لینکش رو گذاشتم، نخوندید بخونید) رو بشنوی؟»