رانوس پترونا;12782:روزی روزگاری شاهدختی بود به نام ازیتا. دو برادر داشت. برادر بزرگتر اریا و برادر کوچک ترش ماهان نام داشتند. متاسفانه مادرشان سر زای...
روزی روزگاری شاهدختی بود به نام ازیتا. دو برادر داشت. برادر بزرگتر اریا و برادر کوچک ترش ماهان نام داشتند. متاسفانه مادرشان سر زایمان ماهان از دست رف...
ازیتا پشت در تالار ایستاده بود. دربان حضورش را اعلام کرد اما......اما هرچه منتظر شد پاسخی نشنید. نکند دوباره.........در های تالار را باز کرد و با ترسش...
منبع الهامات من کتابها و تفکرات خودم هستن........مثلا من یه ارزو دارم خودم موفق نشدم ( تا حالا) بهش برسم پس می یام اون ارزو رو برای شخصیتهای داستانم...
تنها چیزی که میتونم بگم اینه که« داستانتون فوق العاده بود!»
Anobis;12621:رانوس جان قبلا اين ايده توي كتاب هاي مورگان رايس استفاده شده....توي مجموعه ي حلقه ي جادو گران.....البته اگه روش كار كني خوب ميشه.....این ...
ایدههای من معمول از تفکراتم نشأت میگیرن...........مثلا همین رمانی که در حال نوشتنش هستم از روی این فکر ایده برداری شده که « چرا همیشه میگن یه رهبر ...
سورن;12601:منظورت رو نفهمیدمیه تیکه بزارم ؟ از جلد بعد ؟اره یعنی اگه کتابت ۱۹ فصله توی یه فایل قرار بدی نه اینکه مثلا هر دو هفته یک فصل.......نه خودت ...
ممنونم خیلی منتظر داستانت بودم....سورون بعنوان یه پیشنهاد زمانی که جلد بعدی رو تموم کردی یه تیکه بزار اینجوری هم خودت استرس نمی گیری هم خواننده خسته ن...
سورون بازنویسی و ویرایش رمانت تموم نشد؟؟؟ خیلی وقته منتظریم
ایدهی قشنگی داشتین.........انتقام..........خون و افتخار .............گلادیاتور ها ...............ولی خیلی زود پیش رفتین و به خودتون زمان مانور روی ای...
همهی کتابهاش فوق العاده هستن فقط کاش ترجمه می شدن......
اتوسا دستانت فوق العاده بود..........من عاشق توصیف و تشبیه هات شدم.........شیوهی نثرت هم خیلی قشنگ بود و به داستان میاومد.........فقط کاش یکم روان ت...
فضای احساسیتون خوب بود.......شاید نواقصی داشت ولی موفق شدید احساس تنفر از نامادری رو در خواننده بیدار کنید.....فقط یه چیزی بهتر نبود بجای اینکه مادر ص...
*HoSsEiN*;12416:خب بايد اعتراف كنم خوشم امدشايد به نظر شعاري برسه ولي فكر كنم منم الان اينطورم، خسته از زندگي روزمره و بدون ديدن زيبايي هاي كوچك گوشه ...