دخترک به سمت یکی از درخت ها رفت و وقتی دید با قد نیم وجبیش به شاخه های درخت ها نمیرسه یه تیکه چوب از روی زمین برداشت و انداخت تو چاه:_ بیادیو نگاهی به...
ایشالله ایشالله دیگه داره تموم میشه:دی
سلام منم هستم. نمیدونم چه کاری ولی از اونجایی که استعداد کشف شده ای ندارم فرقی نمیکنه بدونم:دی
ایول قشنگ بود داداش:53:
قدی متوسطی داشت، هیکل لاغرش را زیر خروار ها لباس پوشانده بود.ریش قهوه ای کم پشتی داشت که فقط در قسمت فک پایینش رشد کرده بود. چشمانش هم مانند موهای کوت...
ساحره;43095:خیلی خوب بود .. دلنشین و دوست داشتنی .... نمی دونم چ شیوه ایه ولی خیلی دوسش دارم ..مثل داستان قبلیت ک یکی از شخصیتاش الاغ بود 🙂 ...طرز نو...
ahmaad;43084:توصیف جذابیهولی چشماش رو ببین، اونقدرا هم بی تفاوت نیست، یچیزی بین غم و ترس- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - ...
omidcanis00;43077:ممنون داداشتو خوب باشی منم خوبمراستی چرا داستانت را ادامه ندادی؟شکر خدا منم خوبم.یه مدتی به نا امیدی خوردم(امیدوارم هیشکی به پست نا ...
omidcanis00;43073:سلامچه قشنگ بود با اینکه حرف از زوال عشق های خالص بود ولی به دلم نشست و حس خوبی نسبت بهش داشتم. امیدوارم خودتم عاشق شده باشی و نزار...
موهای (نمیدونم چه رنگی اش، قهوه ایه؟) از زیر کلاه نیم ردایش بیرون افتاده بود و روی شانه اش دراز کشیده بود. حالتی بی احساس روی پوست گندم گون صورتش نشست...
سلام.خوبی؟خسته نباشی. چند صفحه (۶ یا ۷) از داستانت رو خوندم خواستم نقد کنم قبلش گفتم برم نقدای قبلی رو بخونم رسیدم به تخریب چیا -_-دیدم چیزی نیست که م...
Leila;40539:این قسمت حتی از قسمت قبلی هم بهتر بود ... داستانت یه جورایی منو یاد کتاب فوق العاده ی «قلعه حیوانات» میندازه. به نظرم تو این سبک داستان نو...