خلاصه کتاب هری پاتر و قدرت برتر:

مراسم خاکسپار آلبوس دامبلدور بزرگ به پایان رسیده بود . هرکس بعد از مدتی که فکر میکرد بلاخره می تواند خود را از آنجا جدا کند ، با ادا احترام به مقبره آن پیرمرد خردمند آن جا را ترک میکرد . بعضی ها نیز منتظر بودند تا تعداد آن جا را ترک کنند و آن ها نیز به دنبالشان بروند . در این میان فقط هری پاتر رو به مقبره ایستاده بود و به آن خیره شده بود و دو دوست دیگرش بودندکه کمی عقبتر از او منتظر ایستاده بودند تا با هر آنجا را ترک کنند. اما هر چه بیشتر می ایستادند بیشتر نا امید میشدند . هر دو به هم نگاهی کردند. ظاهرا هر دو به یک چیز فکر میکردند…