این تاپیک رو برای کمک به یاسی زدم و همینطور برای کل بچه ها
شاید مطالبی که اینجا قرار میگیره رو ندونید و به اطلاعاتتون افزوده بشه
خوب اول از ارتش ایران در دوره ی هخامنشیان شروع میکنیم
امپراتوری هخامنشی بی شک بزرگ ترین امپراتوری باستان بود و ۲۲۰ سال بر تمام خاورمیانه و ماوراء آن حکومت کرد. موسس این امپراتوری کوروش هخامنشی بی شک بزرگ ترین امپراتوری باستان بود و ۲۲۰ سال بر تمام خاورمیانه و ماوراء آن حکومت کرد. موسس این امپراتوری کوروش هخامنشی بود.
ولی این داریوش بود که توانست با شکست دشمنان اصل در نقاط دورتر و باتدبیر و مدیریت قوی در داخل موفق به استحکام این پهنه عظیم شود. داریوش از همان شروع کار خوب می دانست برای حکومت بر چنین مرزهایی نیاز به ارتشی قوی دارد. پیش از او کمبوجیه و کوروش با ارتش هایی به مراتب کوچک تر جنگیده بودند و شاید همین باعث شده بود در مناطق فتح شده دائم شورش شود و برای دفع این شورش ها نیروی کافی موجود نباشد و کشور ثبات نداشته باشد.
داریوش با آگاهی از این مشکلات دست به تاسیس ارتشی عظیم و چند ملیتی از اقوام تحت تسلط اش زد که در تاریخ ماندگار شد و بقایای حکومت هخامنشی را تا سال ها تضمین کرد. بخشی از این ارتش بزرگ «گارد جاویدان» نام داشت. در این صفحه ۹ ویژگی مهم ارتش هخامنشی را مرور کرده ایم.
۱- گارد جاویدان
تاسیس گارد جاویدان به دست شخص داریوش اتفاق افتاد. تعداد افراد این ارتش ده هزار نفر بود و از ده هنگ (هر هنگ هزار نفر) تشکیل می شد. افراد این ارتش فقط از پارسیان و مادها انتخاب می شدند، چرا که وفادارترین اقوام به امپراتوری بودند. (بقیه اقوام در کشورگشایی های داریوش و پادشاهان قبلی به امپراتوری اضافه شده بودند به این دلیل همیشه بیم خیانت شان می رفت)
وظیفه آنها در درجه اول حفظ و نگهداری از شاهنشاهی بود و سپس شرکت در جنگ ها افراد گارد جاویدان از زبده ترین و آموزش دیده ترین نیروهای نظامی ایران بودند و نام آنها «آمرتکا» یا «بی مرگ» بود. ویژگی های «گارد پورتورین» (PR/ETORIANI)- گارد ویژه امپراتوران رم باستان- به وضوح برگرفته از آمرتکاهای هخامنشی بود.
۲- «آکیناکه»، محبوب ترین سلاح باستان
شمشیر خاص رسته پیاده نظام سبک اسلحه، این شمشیر به همین نام برای اولین بار توسط مادها به کار گرفته شد، ولی پارس ها هم با کمی تغییر (طول شمشیر را به ۷۰ سانتیمتر افزایش دادند) از آن استفاده می کردند. به دلیل نوع خاص دسته آن «آکیناکه» معروف به خوش دستی بود و نوع مخصوصی از آن را برای اشراف نیز می ساختند.
آکینا که عملا پرکاربردترین سالح سبک دوران باستان در ایران بود؛ چیزی شبیه کلاشنیکف های امروز. حتی رویدادهای تاریخ نزدیک به افسانه هم درباره آکینا که روایت شده، مثلا اینکه وقتی خشایارشا با کشتی پلی روی داردانل ساخت یک آکینا که را به عنوان شکرگزاری خداوند در آب انداخت.
۳- مرگبار ترین سلاح هخامنشیان
پیش از هخامنشیان، در دوره آشوری ها و مادها از ارابه هایی استفاده می شد که توسط دو یا یک اسب کشیده می شود و سوار آن دو نفر، یکی ارابه ران و دیگری تیرانداز یا شمشیرزن بوده اند. ولی به گفته برخی منابع، در زمان کوروش با تغییری در محور چرخ های ارابه آن را مجهز به دو شمشیر داس مانند کردند، طوری که در برخورد با پیاده نظام احتمالا منجر به قطع پای آنها می شد، در نتیجه ظاهر ترسناکی به ارابه می داد.
چه کوروش این کار را کرده باشد چه نه، از زمان داریوش از این ارابه به عنوان یک هنگ ویژه و صف شکن استفاده می شد و معمولا آنها اولین گروهی بودند که به صفوف دشمن حمله می کردند. هرچند که بعدها و در جنگ با اسکندر همین ارابه ها تبدیل به نقطه ضعف سپاه ایران شد و سواران ارابه ها با نیزه های بلند یونیان سرنگون می شدند.
۴- تقسیم بندی ارتش چگونه بود؟
ارتش هخامنشی هم مثل هر ارتش منسجم دیگری برای مدیریت نیاز به یک تقسیم بندی منظم داشت. این ارتش از هنگ های هزار نفری تشکیل می شد که هر هنگ را «هزارابام» می گفتند و فرمانده هر هزارابام را «هزار پاتیش». هر هزارابام نیز از ده دسته صد نفره تشکیل می شد که به آن «ساتاباتیس» می گفتند و هر ساتاباتیس شامل ده «داتابا» بود و هر داتابا نیز شامل ده مرد جنگی.
درواقع یک داتابای ده نفره معادل یک جوخه امروزی و کوچک ترین واحد ارتش هخامنشی بود (البته در تقسیم بندی نیروهای مسلح امروز دنیا به فرمانده چهار تا پنج نفر سرجوخه می گویند). فرمانده آن هم که معادل سرجوخه امروز بود «داتاپاتیس» نام داشت. این سبک دقیقا در گارد جاویدان نیز وجودداشت با این تفاوت که گارد جاویدان همیشه باید تعداد ده هزار نفره خود را حفظ می کرد و اگر کسی کشته می شود یا می مرد بلافاصله شخص دیگری جایگزین اش می شد.
۵- گرز یا تبرزین؟
گرز، سلاح باستانی و افسانه ای ایرانیان است و طبق افسانه ها بیشتر پهلوانان اوستایی و ایزدان و فرشتگان در نبردهای اسطوره ای خود از آن استفاده می کنند. برای نمونه گرز معروف رستم که در شاهنامه به داستان آن اشاره شده است. مسلما در ارتش هخامنشی گرز با آن مشخصاتی که در اوستا یا شاهنامه خوانده ایم نیست، اما آثار باقی مانده در تخت جمشید به وضوح نشان می دهد که برخی سربازان نوعی تبرزین به همراه دارند. سربازانی که عمدتا با پوشش سکایی هستند و به نظر می رسد این سلاح بیشتر مورد استفاده سکاهای تحت فرمان هخامنشیان بوده است.
۶- حاکم مطلق دریاهای باستان
پیش از هخامنشیان، یونانیان و فنیقی ها فرمانروای دریاها بودند. اما هخامنشیان این معادله را بر هم زدند. اولین تلاش ها برای ساخت نیروی دریایی در زمان داریوش انجام شد. البته داریوش مانند فرزندش خشایارشا جنگ های دریایی بزرگی مثل سالامیس نداشت ، ولی برای جا به جایی نیروها مثل رفتن به هند و گذشتن از رود سند یا در جنگ با یونانیان و چندین جنگ کوچک دیگر داریوش از کشتی های جنگی استفاده می کرد.
کشتی های هخامنشی دو نوع بودند، آنهایی که در رودخانه ها حرکت می کردند و کشتی های رودخانه ای عموما درازتر و پهنای آنها کمتر بود و کشتی های دریایی درست برخلاف آنها. ملوانان نیروی دریایی ایران، در سال های اول حکومت هخامنشی تا زمان داریوش و بعد خشایارشا، بیشتر از یونانیان و فنیقی ها بودند. اما گذشت زمان آنها را به حدی قدرتمند کرد که تا پیش از هجوم اسکندر، آنها تنها نیروی نظامی روی آب های جهان بودند.
۷- مهم ترین گروه ارتش هخامنشی
نیزه دار یا «آرشتی بارا» یکی از مهم ترین یا درواقع بلندپایه ترین رده در میان سربازان پیاده بود. اگر سربازی به عنوان نیزه داری می رسید، حتما مهارت های ویژه ای داشت. سرنیزه های این سربازان کاملا متفاوت بود. برخی از آنها تیز و بلند و برخی شکل یک درخت بدون برگ یعنی چندپر بودند. نیزه های هخامنشی حداکثر تا دو متر طول داشت و کوتاه تر از نیزه های یونانی بود؛ به همین دلیل تنوع حرکتی بیشتری داشت.
ولی نیزه های یونانی بیشتر یک بازار دفاعی بودند. در دوره هخامنشی نوعی نیزه طلایی رنگ با سر سیب شکل هم رایج بود که مختص گروهی از افراد گارد جاویدان بود. به همین دلیل به آنها «سب بر» می گفتند. سیب برها محافظان شخصی شاه بودند که این گروه محافظین که گاهی تعدادشان به هزار نفر می رسید «ارستیبارا» نامیده می شدند.
۸- برجک های تیرانداز
معلوم نیست جد بزرگ کدام یک از سلاح های امروزی است ولی در قرون وسطی نمونه پیشرفته تر آن بسیار مرسوم بود. هخامنشیان برجکی در دو یا سه طبقه می ساختند که توسط تعداد گاو تنومند کشیده می شد، داخل این برجک ها بیش از ۴۰ تیرانداز جای می گرفتند. وظیفه آنها شکستن صفوف دشمن و راحت تر کردن حرکت های نیروهای پیاده بود. البته این برجک ها برای محاصره قلعه ها نیز استفاده می شد.
۹- برترین کمانداران جهان
معمولا نظرهای هرودوت همراه با اغراق است. ولی همین اغراق ها نشان می دهد واقعا چیزی بوده که او بتواند آن را بزرگ کند. او درباره کمانداران هخامنشی می گوید: «اگر یونانیان در شمشیرزنی حریفی ندارند، پارسیان بهترین کمانداران جهان هستند.» بی راه هم نمی گوید. گروهی از کمانداران هخامنشی عضو گارد جاویدان بودند که گفتیم بهترین نیروهای نظامی آن زمان بودند. کمان آنها، کمان بلندی متفاوت از کمان های پیاده نظام بود. استفاده از کمان کوتاه پیاده نظام آسان تر بود، ولی پرتاب کمان بلند گارد جاویدان نیاز به تمرکز، دقت و البته توانایی بیشتری برای تیراندازی داشت.
جالب بود
فكر كنم واقعاًبه درد افرادي كه داستان هاي قديمي مي نويسند بخوره. مطالبش واقعاًمفيد و اموزنده بود.
تشكر دوست عزيز
آره، این جور چیزا برای نوشتن خیلی به درد می خوره، خودش ممکنه ایده بده. هم میشه از بعضی از چیزایی که به نظر خوبند استفاده کرد.
به عنوان یکی از علاقمندان کورش بزرگ، اعلام می کنم که کورش برای من ـ و برای امثال من ـ نه قدیس است، نه از آسمان فرو افتاده، نه نشانه هایی از تفاوت هایی خونی یا برتری های مشابه آن با دیگران دارد، نه امپراتور باستانی بودنش ـ و اصولاً باستانی بودن اش ـ مهم است، و نه آمدن نامش در تورات یا قرآن سبب برتری اش بر دیگران شده؛ بلکه از نظر من ـ و برای امثال من ـ فقط و فقط فرمانی که او برای آزادی انسان صادر کرده عامل احترام به او است…
چرا که نه تنها در آن زمان سندی به قد و قامت و اندازه ی فرمان او در ارتباط با زندگی زمینی انسان بوجود نیامده بود بلکه تا قرن های قرن بعد، در کل جهان و حتی در اکنون سرزمین ما، وجود نداشته است و در نتیجه، برخی از آن چه که کورش در این فرمان گفته آن چنان امروزی است ـ یعنی منتاسب با قرن بیست و یکمی است که ما در آن زندگی می کنیم ـ که ایراد همه ی کسانی را که می گویند از او نباید گفت چون در دوره ی باستان می زیسته، و از او گفتن را به عنوان «باستانگرایی» نام می برند، پوچ و بیهوده می کند.
اگر به تاریخ تکامل حقوق انسان، از دنیای وحش تا دنیای امروزمان که در آن والایی و کرامت انسان و قدر و ارزش حقوق او به تثبیت رسیده، نظری بیاندازیم، می بینیم که هدف قرن ها تلاش و رنج مردمان در سراسر جهان ماهیتی نداشته جز تحقق آرزوهای مهمی چون عدالت و آزادی و صلح؛ یعنی پدیده هایی که بتوانند همچون چتری از آرامش و سلامت و شادمانی و رفاه بر زندگی آن ها سایه افکنده و از سلطه ی تبعیض های قومی، نژادی، مذهبی، و فرهنگی بر زندگی شان جلوگیری کند و از خشونت و رنج در امانشان دارد. اما در طول همین تاریخ، کمتر سندی را در دست داریم که نشان از این همه یا اندکی از آن ها را در خود داشته باشد.
در اینجا، البته، منظور من از «اسناد»، متون نوشته شده به وسیله ی مصلحان یا اندیشمندان جهان که بازتاب دهنده ی خواست مردمان بوده اند نیست. منظورم اسنادی است که این خواست ها را از موضع قدرت سیاسی و به عنوان قوانینی ملی و سپس بین المللی قابل اجرا دانسته باشند. این گونه اسناد اندک را می شود بیشتر پس از قرون هفده و هجدهم دید؛ پس از آغاز دوران روشنگری بزرگ؛ پس از پایان دوران قدرت کلیسا که به دوران سیاه مشهور است؛ پس از انقلاب صنعتی که حضور انسانی و برابر زن را در جهان محقق ساخت؛ و پس از آنکه مردمان سرنوشت خویش را در دست خود گرفتند.
مهمترین این اسناد عبارتند از قوانین تغییر یافته در انگلستان به نفع مردم و پس از قیام ۱۶۸۸، فرمان لغو برده داری در آمریکا به وسیله لینکلن و پس از شورش های مختلف مخالفان تبیعض و برده داری و نشست های روشنفکران و مصلحان اجتماعی در فرانسه پس از کشتارهای انقلاب کبیر فرانسه و ساختن طرحی به عنوان حقوق شهروندی یا حقوق انسان در دوران پیش از نوشتن قانون اساسی این کشور.
این قوانین، طی سال ها و به مرور، نه تنها مردمان این کشورها را از دوران وحش و سپس از قرون وسطی دور و به دوران تحقق خواست های آزادی بخش نزدیک کرده اند، بلکه نمونه هایی محسوب شده اند برای کشورهای دیگری که قصد گذار از دنیای تبعیض به دنیای برابری ها را داشته اند. در واقع، نتیجه ی همه ی رنج ها، شورش ها، انقلاب ها، و نتیجه ی همه ی خواست های بشری برای عدالت و رفاه و شادمانی و رفع تبعیض، اکنون در چند ورق ساده ی کاغذ و به نام «اعلامیه ی جهانی حقوق بشر» چتر خویش را بر سر مردمان جهان گسترده است. البته، اگرچه اکنون اعلامیه ی جهانی حقوق بشر مورد قبول بیشترین کشورهای جهان است، هنوز بیشترین مفاد آن در جهان پشتوانه ی قانونی و قابل اجرا ندارد.
نکته در این است که مردمان کشورهای پیشرفته ای که یا خودشان بخش هایی از این اعلامیه را برساخته و در قوانین خویش جای داده اند، و یا مفاد آن را قبول دارند، اکنون سخت به خود می نازند و در هر مناسبتی یاد زنان و مردانی را که آغازگران این تحولات در سرزمین شان بوده اند گرامی می دارند. هیچ آمریکایی نمی گوید که «به من چه که آبراهام لینکلن حدود صد و پنجاه سال پیش برده داری را لغو کرد»، یا مردمان فرانسه نمی گویند «به ما چه که چند قرن پیش بزرگان ما حقوق شهروندی را نوشتند و زمینه های اعلامیه حقوق بشر را فراهم ساختند»؛ چرا که برای مردمان متمدن تنها آن چه هایی در جهان کهنه می شوند که کاربردی امروزی و انسانی و شریف نداشته باشند و چنین است که ما نمی توانیم نسبت به کورش بزرگ و منشور او بی تفاوت باشیم؛ نمی توانیم ایرانی باشیم و به او احترام نگذاریم؛ نمی توانیم انساندوست باشیم و او را به عنوان یکی از سرآمدان عشق به انسان ندیده بگیریم؛ نمی توانیم به حقوق بشر احترام بگذاریم اما نام او را پنهان کنیم.
اینجا، و از این نگاه، فقط کافی است به سه بند از گفته های او در منشور نگاه کنیم؛ بندهایی که از زبان اصلی به زبان های مختلف ترجمه شده اند و آن ها را با اعلامیه ی جهانی حقوق بشر که قرن ها پس از او بوجود آمده است، مقایسه کنیم. آری، فقط همین سه بند:
+ فرمان کورش در ارتباط با برده داری و کار بی مزد:
من شهر بابل و همه ی دیگر شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم، درماندگان در بابل را که به بیگاری کشانده بودند، از درماندگی و بیگاری برهانیدم.
- اعلامیه حقوق بشر در مورد بردگی و بیگاری: ماده ی ۴
هیچ کس را نباید در بردگی یا بندگی نگاه داشت : بردگی و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ، ممنوع است.
+ فرمان کورش در مورد آزادی محل سکونت:
همگی آن مردم را که پراکنده بودند،{آواره و تبعیدی} فراهم آوردم و آنان را به جایگاه های خویش بازگردانیم.
- اعلامیه حقوق بشر در مورد آزادی محل سکونت: ماده ی ۱۳
۱) هر شخصی حق دارد در داخل هر کشور آزادانه رفت و آمد کند و اقامت گاه خود را برگزیند.
۲) هر شخصی حق دارد هر کشوری ، از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خویش بازگردد.
+ منشور کورش در مورد ممنوعیت شکنجه و آزار:
سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد
- اعلامیه حقوق بشر در مورد ممنوعیت شکنجه و آزار: ماده ی ۵
هیچ کس نباید شکنجه شود یا تحت مجازات یا رفتاری ظالمانه ، ضد انسانی یا تحقیر آمیز قرار گیرد.
به نظر من، این بندها و شباهت بدون تردیدش به اعلامیه حقوق بشر، نشاندهنده اهمیت و بزرگی انسانی کورش است. در عین حال زیباترین بخش فرمان کورش در این دوران خاص از زندگی ما ایرانی ها، همین ممنوعیت آزار مردمان است. کورش به عنوان یک رهبر سیاسی در ۲۵۰۰ سال پیش، نه تنها شکنجه را، که ترساندن مردم را حتی، مجاز نمی دانسته است؛ آن هم نه در قرن بیستم و بیست و یکم که در زمانه ای که بر بیشترین کشورهای جهان قانون خشونت و وحش حاکم بوده است. در واقع او تنها رهبر زمانه اش بود که ترساندن مردم را افتخار نمی دانست…
وای ممنون میکی
واقعا منم از کوروش خوشم میاد.بنظرت چطوره منشورشو کامل اینجا بزاریم؟
مرسی میکاییل مطلبت خوب و جالب بود داداش
قربونت
در مورد داریوش دوم هم اگه مطلب پیدا کردی بذار مرسی عزیز:55:
مقبره داریوش دوم
داریوش بعد از کشتن سغدیانس در سال ۴۲۳ (پیش از میلاد)به تخت نشست.این پادشاه هخامنشی نوزده سال بر ایران حکومت کرد.پروشات(اسم داستان یاسی) همسر داریوش دوم و به روایاتی خواهر وی بود که به دلیل اینکه در زمان این شاه هم نفوذ زنان و خواجه سرایان در دربار وجود داشت در تمام دسیسه ها و نیرنگهای دربار وجود داشت.در زمان داریوش دوم شورش هایی صورت گرفت آرسیت برادر داریوش دوم توسط یونانی ها یاغی شد ولی داریوش دوم با دادن پول به یونانی ها آن ها را متفرق کرد و بر برادرش غلبه کرد.
اسپارتی ها در این زمان در فکر نزدیکی به ایران بودند که آتنی ها را مغلوب کنند اما در اول داریوش راضی به این کار نبود اما بعد از شکست خوردن بحریه یونان در جنگ سیسیل حاکم لیدیه صلاح را در این دید که داریوش این خواسته را بپذیرد اما ایران طوری به اسپارتی ها کمک کرد که نه بازنده باشند و نه برنده و اینگونه جنگ را به درازا کشید.داریوش دوم به دولت اسپارت که علیه دولت آتن میجنگید، کمکهای شایانی نمود و در اثر همین منازعات و اشتغال حریفان در جنگ پلوپونزوس بود که یونانیان آسیای صغیر و برخی از جزایر یونانینشین که از زمان صلح کالیاس مستقل شده بودند، دوباره فرمانبردار ایران گردیدند. این پیروزیهای به اصطلاح دیپلماتیک این عیب را هم داشت که سپاه ایران را بیکار میگذاشت و تجربه نشان میدهد که در تاریخ امپراتوریهای بزرگ، وقتی ارتش یکچند بیمصرف بماند، مانند تیغی در غلاف مانده، زنگ میزند و طولی نکشید که در زمان داریوش سوم، در زمان حملهٔ اسکندر تلخی این واقعیت را چشید.در زمان این شاه به دلیل دخالت زنان و خواجه ها در امور از جمله دخالت ها و جنایتهای پروشات که اوج بی رحمی را داشت از ابهت خاندان هخامنشیان کاست.لشکر بزرگ دوره های کوروش,داریوش,خشایارشا دیگر وجود نداشت زیرا شاه یا با دادن پول آن را حل میکرد و یا با پول سپاهیان یونانی اجیر میکرد.همچنین با جلوس داریوش دوم انحطاط خاندان هخامنشی که منازعات داخلی، برادرکشی، و تسلیم به توطئههای حرم نشانهاش بود بطور بارزی امپراتوری پارسیها را به سوی ورطهٔ نابودی کشانید.در دوره داریوش دوم هرچه ایران پیشرفت کرد به واسطه زرنگی و کاردانی دو حاکم آسیای صغیر تیسافرن و فرناباذ بود که از خود یونانی ها علیه خودشان استفاده کردند و ضمن نفوذ در امور یونان توانستند یونانی های آسیای صغیر که طبق قرار داد کالیاس آزاد شده بودن و بعضی دیگر از جزایر یونانی را مجدادا مطیع ایران کنند.در زمان داریوش دوم در سال ۴۱۱ پیش از میلاد، مصر به بهانهٔ جانبداری ساتراپ مصر، از یهودیان مصر، اعلام شورش کرد. مصریها با وجود اختلاف داخلی و عدم قدرت و مهارت نظامی، این بار توانستند، سرزمین خود را تا نزدیک به شصت سال بعد از تصرف ایران بیرون آورند. مصر دوباره در زمان اردشیر سوم به تصرف ایران در آمد.سرانجام در ۴۰۴ قبل از میلاد داریوش درگذشت.بعد از او اردشیر دوم روی کار آمد.آرامگاه داریوش دوم گوری صخرهای در کوه حاجیآباد نقش رستم است که در بلندای ۲۶ متری از تراز زمین جای گرفتهاست.
داریوش دوم-پایه ستون شوش | |||
|
داریوش دوم-لوح طلای اکباتان | |
خدای بزرگ است اهورامزدا که این زمین را آفرید که آن آسمان را آفرید که مردم را آفرید که برای مردم شادی آفرید که داریوش را شاه کرد یک شاه برای همه مردم یک فرمانده برای همه مردم
منم داریوش شاه بزرگ شاه شاهان شاه همه مردم پسر اردشیر شاه.اردشیر پسر خشیارشا شاه.خشیارشا پسر داریوش شاه یک هخامنشی داریوش شاه گوید : اهورامزدا این مردم را به من داد. با تایید اهورامزدا منم شاه جهان. باشد که اهورامزدا مرا خاندانم را و شاهنشاهی که به من داده را حفظ کند . |
افسانه زایش کوروش بزرگ
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتسیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه میباشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفتهاند.
داستان تولد کورش در کتاب هرودوت
آژی دهاک (آستیاگس) شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه یکم یکی از پارسیان، به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد «وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد، دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشندهٔ فرزندش مدارا نخواهد کرد.» پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.
بازگشت کورش به دربار
روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی میکرد. آنها قرار گذاشتند، یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دستههای مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفهای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور دادهاست وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کردهاست. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات میباشم، اختیار با توست.»
آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه میگذرد با سن این کودک برابری میکند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زندهاست.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند. چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست.
مهمانی آژدی هاک
آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود.آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید، خطاب به هارپاگ گفت «امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند.» هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شدهاست پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کردهاند به هارپاگ بدهند، سپس به هارپاگ گفت «میخواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شدهاند؟» سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت «هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.» این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.
کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم پارس شد. پدر کوروش کمبوجیه یکم و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه یکم خو و اخلاق پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرامیگرفتند، پرورش یافت. بعد از مرگ پدر، وی شاه پارس شد.
بررسی افسانۀ زایش کورش بزرگ
باید توجه داشت که داستان تولد کورش که از تاریخ هرودوت نقل شده است، یک داستان افسانه ای است. این سبک داستان پردازی در مورد تولد قهرمان تاریخی رایج بوده و و برخی از قهرمانان و اسطوره های تاریخی دیگر هم کما بیش داستان تولدشان مشابهاتی با این داستان دارد.
در کتاب افسانه تولد قهرمان، نوشتۀ اتو رانک، سبک و روش بیان اینگونه افسانه ها مورد بررسی قرار گرفته است.
رانگ می نویسد، تقریباً همۀ جماعات متمدن از همان دوره های اولیه در اشعار و افسانه ها قهرمانانی از قبیل شاهان و امرای افسانه ای، بنیانگذاران مذاهب و سلسله های سلطنتی و مؤسیسن امپراتوریها یا شهرها و بطورکلی قهرمانان ملی خود را ستوده اند. شباهت بهت آور و گاه یکسان بودن این افسانه ها در میان اقوام مختلف که اغلب از هم فاصله زیادی دارند ، از دیر باز معلوم بوده و عده ای از دانشمندان را بحیرت افکنده است. قهرمان از پدر و مادری از عالیترین طبقۀ جامعه بدنیا آمده و معمولاً پسر پادشاه است. تولد او در پی بروز دشواریهای سخت مانند یک دورۀ خودداری یا سترونی طولانی صورت گرفته یا پدر و مادر او گرفتار ممنوعیتها و موانع خارجی بوده اند و میبایست باهم روابط پنهانی برقرار کنند. هنگام بارداری یا پیش از آن یک پیشگویی خبر داده که تولد بچه سبب بروز واقعه شومی خواهد شد و معمولاً پدر مورد تهدید قرار می گیرد، در نتیجه پدر یا قیم بکشتن نوزاد یا افکندن او بکام خطرات عظیم فرمان میدهد. عموماً کودک را در سبدی گذاشته بجریان آب می سپرند. آنگاه کودک توسط جانوران یا افرادی حقیر مثلاً چوپانان نجات می یابد و جانور پستاندار یا زنی از مردم عادی به او شیر می دهد. در بزرگی پس از حوادث و سرگذشتهای زیادی پدر و مادر والاگوهرش را باز می یابد. قدیمی ترین شخصیت معروفی که این افسانۀ ولادت درباره اش صادق است. سارگن آگادی بنیان گذار بابل در ۲۸۰۰ قبل از میلاد است. در رشته ای که با سارگن آغاز می شود، نامهای موسی، کورش و روملوس برای ما کاملاً آشناست. رانک توانسته است در کتاب افسانهٔ تولد قهرمان که اولین بار در سال ۱۹۵۹ میلادی منتشر شده، تعداد زیادی از این قهرمانان که دارای کودکی کلاً یا جزئاً نظیر هم بوده اند، مانند ادیپ، کارنا، پاریس، تلفس، پرسه، هراکلس، گیلگمش، آمفیون، زئوس و غیره را گرد آوری نماید.
بررسی افسانۀ مهمانی آژدی هاک
همچنین در کتاب تاریخ هرودوت دو داستان یونانی کاملاً مشابه با مهمانی آژدی دهاک (استیاک)، در توضیحات آخر کتاب توسط مترجم آن، وحید مازندرانی ذکر شده است و توضیح داده شده که بنظر دو محقق هو و ولز از انگلستان، این داستان در اصل ریشهٔ یونانی دارد و در داستانهای یونانی، نمونه هایی از آن دیده می شود. برای مثال افسانهٔ آتریوس آورده شده است.
آتریوس با ثی یستس دشمنی داشت. پس به بهانۀ آشتی با وی، او را با فرزندانش به میهمانی فرا خواند. چون آمدند چند تن از آن کودکان را کشت و به خورد پدر داد. لیکن پسر نوزاد ثی یستس را به دشتی برده، رها کرد. ماده بزی او را شیر داد و پروراند و این کودک چون بزرگ شد، بازگشت و کین پدر از آتریوس باز جست.
منبع
فروید، زیگموند. موسی و یکتا پرستی. ترجمۀ قاسم خاتمی. تهران: چاپ پیروز،۱۳۴۸
هرودوت. تواریخ. تهران: انتشارات فرهنگستان ادب و هنر ایران، ۱۳۵۶
Oxford Classical Dictionary,P10
The Myth of the Birth of the Hero, by Otto Rank
سلام میکاییل
در مورد طبقات اجتماعی در دوره هخامنشی چیزی ندیدی جایی داداش؟
طبقات مردم ایران در دورهی هخامنشی
در دورهی هخامنشی مردم ایران پنچ طبقه بوده اند؛ بزرگان، روحانیون، برزگران، بازرگانان و پیشهوران. از طبقهی بزرگان هفت خانواده در پایهی اول بودند. این هفت خانواده از دودمان های بزرگ یعنی از دهیوپت های پارس محسوب می شدند و سبب برتری آن ها این بود که پس از مرگ کمبوجیه این هفت خانواده در کشتن کئومات (بردیا) غاصب همداستان شدند و سلطنت را به خانواده هخامنشی بازگردانیدند و داریوش که یکی از ایشان بود به پادشاهی رسید.
هرودوت می نویسد که رؤسای این هفت خانواده می توانستند بی اجازه داخل سرای شاه شوند مگر زمانی که شاه در میان زنان خود باشد. همچنین شاه مشاورین خود را از میان ایشان برمیگزید و در غالب امور با ایشان مشورت میکرد. زنان شاه نیز از میان دختران این هفت خانواده انتخاب می شدند. به علاوه افراد این خانواده ها دارای املاک و تیول وسیع بودند و مالیات نمیدادند و عالیترین مقامات کشوری و لشکری مخصوص ایشان بود.
پس از رؤسای خانواده های مذکور بزرگان دولت هخامنشی از طبقه اول به قرار ذیل بوده اند: هزارپد (صدراعظم) موبد موبدان که لباس سفید دراز ساده ای میپوشیده و عصایی بلند در دست داشته؛ رییس قصور شاهی، خوانسالاران، بازرسان درجهی اول یا به گفتهی هرودوت چشمها و گوشهای شاه، آخورسالار (میرآخور)، میرشکار، دبیربذ که وقایع روزانه را می نوشت، انباربذ یا خزانه دار، شربتداران، چاپاران خاص، ناظر دربار، جامهدار مخصوص، پیشخدمتی که شاهنشاه هخامنشی را هر بامداد از خواب بلند میکرد و میگفت: «شهریارا! برخیز و تکالیفی را که از جانب یزدان بر عهده داری انجام ده.»
حکام ایالات (به اصطلاح کنونی استاندار) را شهربان یا خشترپاون میگفتند. ایشان نیز از بزرگان و طبقهی اول انتخاب میشدند. با هر یک از شهربانان مأموری فرستاده میشد که در ظاهر دبیر یا منشی مخصوص او بود ولی در حقیقت اعمال وی را نظارت میکرد و شاه را از کارهای او آگاه میساخت.
رییس پادگان (ساخلو) هر شهر را در دوره هخامنشی ارگبذ و رییس سپاه محلی هر شهرستان یا شهر را کارانُس میگفته اند.
ازطبقهی دوم یعنی مغان یا روحانیون اطلاع مبسوطی نداریم. همینقدر معلوم است که فقط افراد این طبقه از آداب و رموز دینی آگاه بوده اند و اجرای مراسم قربانی و امثال آن از جملهی تکالیف مخصوص ایشان بوده است.
هرودوت می نویسد که مغان طایفه ای از طوایف ششگانهی ماد بودند و این شغل موروثی بود یعنی کسی میتوانست مغ شود که فرزند مغی باشد ولی مغان نمیتوانستند شغلی دیگر پیش گیرند. بنا بر گفتهی برخی دیگر از مورخین یونانی تعبیر خواب یا حوادث آسمانی مانند کسوف و امثال آن هم از کارهای مخصوص مغان بود و فلسفهی مذهب را نیز ایشان میدانستند. پلوتارک مینویسد که اردشیر دراز دست به مغان دستور داد که فلسفهی مذهب را به تمیستوکل سردار یونانی بیاموزند.
از سازمان مخصوص طبقهی مغان اطلاع صحیحی در دست نیست ولی به حدس میتوان گفت که قیام گئومات مغ سبب شکست کار ایشان گشته و داریوش بزرگ از حدود اختیارات و نفوذ ایشان در امور کشوری کاسته بوده است.
داوری و قضاء هم در دورهی هخامنشی اهمیت بسیار داشته است. قضات از جانب شاه انتخاب میشدند و اگر در کار خود از طریق صواب انحراف میجستند به مجازات های سخت میرسیدند.
طبقهی برزگران یکی از طبقات مهم مردم در دورهی هخامنشی بوده زیرا در این دوره چنان که گزنفون صریحا ً گفته است سلاطین به آبادی و عمران کشور توجه بسیار داشته اند و از جانب ایشان به شهردارانی که امر کشاورزی را تشویق و ترویج میکردند جایزه مخصوص داده میشده است. از این گذشته کندن ترعه ها و بستن سدها نیز خود بهترین دلیل توجه پادشاهان هخامنشی به امر کشاورزی است. ولی شاید در این دوره هم مثل دوره ساسانی و قرون وسطی در اروپا رعایا نمیتوانسته اند مزارع خود را ترک کنند و از جایی به جای دیگر روند یعنی فیالحقیقه آزاد نبوده اند.
از سازمان صنعتی و انواع مشاغل و پیشه ها در دوره هخامنشی اطلاع کافی در دست نیست. یکی از مشاغل مهم این زمان طبابت بوده است و پزشکان از طبقات مشخص و معروف بوده اند. در کتب زرتشتی مخصوصاً به جراحی اشاره شده است و نوشته اند که جراح باید قیچی را در دست بگیرد و جراح تازهکار باید نخست در بدن میردم غیر مؤمن آزمایش کند و چون آزموده شد به جراحی در ابدان مؤمنین پردازد و نیز نوشته شده است که کورش بزرگ با صوابدید پزشکان نامی داروخانهی بزرگی بنیان نهاد و داریوش از پزشکان مصری که به سبب مومیایی کردن مردگان به پاره ای از امراض درونی پی برده بودند گروهی را به ایران آورد و روزی که ایشان در کار خود به خطا رفته بودند فرمان داد که جمله را بکشند ولی دموکِدِس پزشک یونانی که از نزدیکان شاه بود به شفاعت برخاست و ایشان را از مرگ رهانید. کتزیاس مورخ یونانی هم از پزشکان دربار اردشیر دوم بود.
موسیقی نیز در دوره هخامنشی مورد توجه بوده است. شاهنشاهان این سلسله همیشه مطربان و نوازندگانی از مصر و بابل به دربار خود میآورده اند و چنان که از تاریخ برمیآید در جنگ ایسوس پس از شکست یافتن داریوش سوم از اسکندر مقدونی سیصد و بیست زن از سازندگان دربار ایران اسیر پارمنیون سردار اسکندر شدند.
تجارت نیز در زمان پادشاهان هخامنشی رونق بسیار داشته و طبقهی تجار از طبقات مهم کشور بوده است؛ در این زمان ایران واسطهی تجارت هندوستان و کشورهای شرقی با یونان و مصر و فینیقیه بود و اهمیتی که سلاطین هخامنشی به ضرب مسکوکات و ساختن راه ها و تأسیس چاپارخانه ها میداده اند خود بهترین دلیل رونق تجارت در این دوره است.
حقوق زنان در دوره ی هخامنشی بررسی جایگاه زن در دوره ی هخامنشی که به نوعی دوره آغاز شکل گیری سرزمین آریایی هاست ، نشاندهنده سطح والای فکری مردمان آن روزگار است که در بسیاری موارد ، افسوس را با خود به ارمغان می آورد ، چرا که اگر تحولات ناشی از حکومتهای گوناگون آن زمان تغییری در شرایط زیستی آدمیان ایجاد نمی کرد ، ایران و ایرانی ، هم اکنون بعنوان بزرگترین مدعی حقوق انسانی در دنیا شناخته می شد و این عنوان را زینت نام خود می کرد .
تا پیش از پیدایش حکومت هخامنشی یعنی در زمان مادها دختر و داماد پادشاه می توانستند جزو وارثین وی باشند . با روی کار آمدن کوروش کبیر و حکومت آن ، هخامنشیان ، و قوانین وضع شده توسط آنها ، وضعیت زنان در حالت ثبات و اعتدالی ارزشمند قرار گرفت ، بطوری که نمونه قوانین آن زمان در میان هیچ یک از ممالک و اقوام یافت نمی شد . اما با اجرای قوانین کوروش کبیر بر سرزمین پارسیان ، زن ازچنان درجه احترامی برخوردار شد که آوازه آن به دیگر اقوام نیز رسید و همین امر باعث پیروی آنان از آداب اصیل ایرانی گشت . زن در دوره ی هخامنشی به معنای واقعی در هر مکان و زمان به طور برابر در فعالیت های سیستم اجتماعی شریک مرد بود و حتی در جهت قوانین دینی می توانست به مرحله « زوت » برسد ، یعنی درجه ای در مقام بالای مذهبی که لازمه آن ، فراگیری علوم دینی تا بالاترین مرحله آن بود . روز زن ، یکی از جلوه های ویژه زنان در دوره ی هخامنشی بود . این در حالیست که در آن دوره ، اقوام دیگر مشغول جنگ و جدال در کوهها و بیابان ها بودند و حتی در یونان و روم باستان که ادعای تمدن بالای بشری را داشتند ، کشتن همسر بدست مرد ، امری غیر مجاز شمرده نمی شد . در این گیر و دار بی قانونی بود که ایرانی ، روزی را برای قدردانی از زن اختصاص داده بود . این روز بنا بر گفته عده ای پنجم اسفندماه بوده که به عنوان روز سپاسگزاری از زنان شناخته شده است . در این روزها زنان در خانه ها می نشستند و مردان مسئولیت های آنان را عهده دار می شدند تا به نوعی با وظایف زن و چگونگی آن آشنا گردند . موقعیت زنان در دوره هخامنشیان مرد و زن در کنار هم کار کرده و حقوق و دستمزدی یکسان داشتند و گاه حتی کارهای سخت تر بر عهده زنان بوده ، مثل : کشاورزی و سنگ سابی ( گفته شده که به احتمال خیلی زیاد صیقل نهایی نقش برجسته های سنگی همچون نقوش بر جای مانده از تخت جمشید کار زن ها ست که بسیار هم کار سختی بوده) نکته جالب اینکه: 1-زنان پس از به دنیا آوردن فرزند 6 ماه حق زایمان داشتند و مرخصی با حقوق به آنان داده می شد و بعلاوه پاداش تولد یک فرزند به او داده می شد که مقدار آن برای پسران بیشتر از دختران بوده تنها در اینجا ما تفاوت حس می کنیم آن هم بخاطر علاقه داریوش به افزایش پسران بود ( بخاطر افزایش تعداد افراد ارتش ایران تا قدرت نظمی ایران همیشه جاویدان باشد)(طبق مدارک موجود ، این تنها موردی است که میان زن و مرد فرقی دیده می شود)در دربار، کارگاه های خیاطی بیشتر در اشغال زنان بوده و مردها گاه نیز زیر دست زنان 2-در خیاط خانه کار توسط زنان صورت می گرفت و حتی مردان زیر دست آنان کار می کردندتنها لباس شاه را مردان می دوختند که این نشان از احترام به ارزش های خاص ایرانیان دارد. 3-در کارگاه های شاهی همواره سرپرستی و مدیریت با زنان بوده در دوره ی هخامنشیان تصویر هیچ زنی دیده نمی شود ، به عبارتی ما تصویر زن را در نقوش عمومی نمی بینیم علت این که ما آثار ی از نقش زن در تخت جمشید و سایر بنا ها هخامنشی نمی بینیم بعلت احترام به زنان بوده است . و همچنین بخاطر احترام مردان ایران نسبت به همسر و مادر و دخترانشان بوده است حتی حاضر نشدند کسی انها را در نقوش ببیند به یاد آوریم که زن خشایار شاه که از شاهزادگان ایرانی بود حاضر نشد در جمع مردان دربار حاضر شود و پادشاه او را بخاطر این عمل از ملکه بودن عذل کرد و استر را به همسری گرفت که در تاریخ ثبت شده که این نشان از آن دارد که زنان ایران احترام زیادی برای خود قایل بودند و حتی اگر از ملکه بودن یک کشور می گذشتن حاظر نبودند ارزش های خود را زیر پا بگذارند در تصاویر مهری و نقوش دیگر زنان ایرانی را با پوششی بر سر مشاهده می کنیم اگر درست بنگرید این پوشش چادر است تا اندام انها توسط افراد دیگر دیده نشود بله چادر لباس رسمی ایرانیان بوده و این اعراب بودند که از ایرانیان پوشش را فرا گرفتند زیرا عرب بادیه نشین که زن و دختر خود را زنده به گور می کرد چگونه می توانست احترام به زن را درک کند !!!! حتی شاهان بزرگ پارس ، احترام ملکه ی مادر را به طور کامل به جا آورده و بر سر سفره زیر دست او می نشستند. دردوره ی هخامنشی ، زن شخصیت حقوقی داشت و می توانست دارای مال و خواسته باشد و نیز به اندازه ی برابر با برادران خود از ارث برخوردار گردد . زنان علاوه بر برابری حق ارث ، مورد احترام و توجه بی اندازه ی مردان نیز بودند ، چرا که در اوستا کوچک شمردن زن ، کرداری زشت و از روی نادانی دانسته شده و از جمله گناهان بزرگ به شمار می رود .پسران با دیدن مادر خود با احترامی ویژه به پا می ایستادند و تا مادر با نوازش مادری به آنها اجازه ی نشستن نمی داد ، نمی نشستند . حتی شاهان بزرگ پارس ، احترام ملکه ی مادر را به طور کامل به جا آورده و بر سر سفره زیر دست او می نشستند .
تسخیر آتن در زمان خشایارشا
تسخیر آتن توسط خشایارشا در سال ۴۸۰ پیش از میلاد صورت گرفت.
داریوش یکم در آخرین سالهای عمر میخواست که برای جبران شکست خوردن نیروی ایران در نبرد ماراتون به یونان قشون بکشد اما عمرش وفا نکرد و وزندگی را بدرود گفت . بعد از او خشایارشا در صدد برآمد که اقدام پدر را به نتیجه برساند. شاید به غیر از این آنچه وی را به این اندیشه انداخت، اصرار مردونیوس (داماد داریوش بزرگ) و مخصوصاً تبعیدیان آتنی مقیم دربار بود. در خود آتن هم البته انتظار این انتقامجویی میرفت و تمیستوکلس سردار آتن بعد از ماجرای مارتون، قسمت عمدهای از ثروت آتن را در راه تقویت نیروی دریایی صرف کرد.
حمله به یونان
خشایارشا به تمام حکام ایالات ایران امر کرد که سرباز بسیج کنند و بعد از اینکه سربازان آماده شدند، آنها را به سوی آذربایجان بفرستند تا اینکه از آنجا به لیدی واقع در آسیای صغیر بروند. خشایارشا بعد از وصول به لیدی خود در رأس ارتش قرار گرفت و به سوی یونان به حرکت درآمد. بنا به گفتهٔ هرودوت خشایارشا در بهار سال ۴۸۰ پیش از میلاد از لیدی به راه افتاد تا خود را به یونان برساند.
به ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی بغاز داردانل توسط مهندسان مصری و فنیقی (لبنانی) ساخته شد که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. در ابتدا خشایارشا با پادشاه کارتاژ(تونس کنونی در شمال آفریقا) صلح کرد تا وی یونانیان را همراهی نکند. علاوه بر این، تعداد زیادی از یونانیان، از جمله مردم منطقهٔ تسالی به ارتش خشایارشا پیوستند. هنگام حمله خشایارشا به یونان بعضی از ایالتهای یونان دست بر دست گذاشتند و در صدد دفاع بر نیامدند و این ناشی از اختلافات داخلی بین این ایالتها میشد و همین اختلاف باعث شد تا خشایارشا برای ساختن پل بر روی داردانل دچار مشکل جدی نشود. بعد از اینکه ارتش ایران از کشور سات رائی گذشت، عبور قشون دشوار شد چون میبایست از وسط جنگل یا دشتهای ناهموار به راه ادامه بدهند و ارابهها و منجنیقها از آن منطقه ناهموار نمیگذشت و در مواضع جنگلی درختها مانع از عبور ارتش میشد. از آن به بعد به دستور خشایارشا پیشاپیش ارتش اقدام به جادهسازی شد و حتا برای این کار از سکنهٔ محلی نیز برای تسریع کار استفاده کردند. نیروی دریایی ایران به موازات ساحل حرکت میکرد و در دریا ارتش ایران را از حملهٔ ناگهانی نیروی دریایی یونان حفظ میکرد. عبور ارتش ایران از کشور تراس (تراکیه) طولانی شد چون جادهسازان پیوسته در حال ساخت و هموار کردن راه بودند. پروفسور بارن در تحقیقات خود مینویسد چهل پنج روز طول کشید تا ارتش ایران توانست از کشور تراس بگذرد و به مقدونیه برسد. با اینکه جاده خشایارشا برای عبور ارتش و به صورت موقتی بود تا مدتها بعد ار آن تاریخ قابل استفاده بود.
بعد از این که خشایارشا وارد یونان شد، تمیستوکل سیاستمدار و ژنرال یونانی گفت «ما نباید بگذاریم ایرانیان به آتن نزدیک شوند و قبل از این که آنها به جنوب یونان برسند، باید در شمال یونان جلوی آنها را گرفت تا جنگ به آتن نرسد.» او پیشنهاد کرد که ده هزار سرباز مجهز در شمال مقدونیه جلوی ایرانیان را بگیرند. اما این پیشنهاد با دو مشکل روبرو بود. نخست اینکه آتن به تنهایی نمیتوانست ده هزار سرباز بسیج کند و برای این کار بایستی سایر کشورهای جنوب یونان هم کمک نمایند و به تناسب شمار سربازان خود هزینهٔ جنگ را تحميل نمایند دوم آنکه سربازان آتنی و سایر کشورهای جنوبی یونان به شمال آن سرزمین نمیرفتندو میگفتند «ما مدافع وطن خود هستیم، نه وطن دیگران و هر وقت مورد تهاجم ایرانیان قرار گرفتیم، در وطن خود میجنگیم و دفاع میکنیم.» خشایارشا از اختلافات داخلی یونانیان کاملا آگاه بود و قبل از شروع جنگ جاسوسانی را وارد یونان کرده بود. آنها موظف بودند که به اختلاف میان یونانیان دامن زنند و مانع از اتحاد میان ملل یونان شوند. فعالیت جاسوسان ایرانی باعث شد تا یونانیانی که مردد بودند که به جنگ با ایرانیان بروند، بعد از ورود ارتش ایران تصمیم بگیرند که نجنگند، به خصوص اینکه ارتش ایران بعد از ورود به یونان با هیچ یک از ملل یونان شمالی کاری نداشت و در هر نقطهای که ارتش خشایارشا خواربار خریداری میکرد، بهای آن را نقد میپرداخت. در کل اینچنین میتوان گفت که هیچ یک از ملل یونان خواهان جنگ با ایرانیان نبودند، غیر از آتن و اسپارت، آتن، آتش غیرت یونانیان را شعلهور میکرد تا آنهارا وادار نماید که علیه ایرانیان بجنگند و علتش این بود که آتن میدانست که خشایارشا فقط برای جنگ با آتن به یونان آمده چون آتن سارد پایتخت کشور لیدی را که از کشورهای تحت الحمایه ایران بود، سوزانده و ویران کرده بودند.
جنگ در تنگه ترموپیل
یونانیان به علت کثرت سربازان ارتش ایران چنین صلاح دانستند که در یک منطقه کوهستانی جلوی ارتش خشایارشا را بگیرند و برای این منظور در صدد بر آمدند که در منطقه کوهستانی ترموپیل ارتش ایران را متوقف نمایند در تنگه ترموپیل، به علت تنگی جا نیروی ایران با مقاومت آتنیها و اسپارتیها که برای نخستین بار باهم متحد شده بودند مواجه شد. سرانجام یک یونانی به ایرانیان که در حدود سه روز در ورودی تنگه متوقف شده بودند، راهی را معرفی کرد که به پشت تنگه میرفت.
یونانیان با آگاهی از این خیانت گریختند و فقط لئونیداس (حاکم اسپارت) بهمراه سیصد اسپارتی که به اجبار مانده بودند، همگی کشته شدند. اسپارتیها بنا بر قوانین لیکورگ فرار کردن از میدان جنگ را ننگ بزرگی میدانستند و مجازات آن اعدام بود، حتی وقتی جوانان این سرزمین به نبرد میرفتند مادرانشان به آنها میگفتند «پسرم! بر سپر یا با سپر» یعنی یا کشته شو تا جسدت را بر روی سپرها بیاورند و یا پیروز شو و با سپر برگرد. بنابراين در فرار یونانیها از تنگه ترموپیل اسپارتیها برجای ماندند و پس از کشته شدنشان یونانیها بر مزار این سیصد تن نوشتند «ای رهگذر به اسپارت بگو ما در اینجا خوابیدهایم تا به قوانین کشور خود وفادار باشیم.»
سپاه ایران بعد از این جنگ برای عبور از گردنه ترموپیل به حرکت درآمد. خشایارشا بعد از این که از ترموپیل گذشت از طریق جاسوسان خود مطلع شد که آتن میکوشد که ملل تسالی و مقدونیه را علیه او وارد جنگ کند تا راه بازگشت او را ببندند و کاری کنند که او از پیشروی در خاک یونان صرف نظر کند. راه جلوگیری از این توطئه این بود که خشایارشا هر چه زودتر آتن را اشغال نماید تا این که تحریک و توطئه آتن خاتمه یابد اما از قضا چند روز بعد از حرکت ارتش ایران از جلگهٔ آهار برف سنگینی بارید و خشایارشا در برف مجبور به توقف گردید تا این که راه باز شود اما یک هفته بعد از برف اول دومین برف همانطور سنگین نازل گردید. خشایارشا از روزی که وارد یونان شد، حرکت ارتش را طوری تنظیم کرد که به طور دایم بین نیروی زمینی و نیروی دریایی ارتباط برقرار باشد و لذا از حیث خواروبار در مضیقه قرار نگرفت. پنج روز به آغاز بهار مانده بود که خشایارشا فرمان حرکت ارتش را صادر کرد و ارتش ایران از منطقهٔ کوهستانی گذشت و به جلگه تلکو رسید.
اشغال آتن
در جلگه تلکو بین ارتش ایران و یونانیان جنگ در گرفت که به شکست یونانیان انجامید و بعد از این برد خشایارشا ارتش خود را از رودخانهٔ تلکو، واقع در همان جلگه عبور داد. عبور ارتش خشایارشا از این رودخانه که بسترش در تنگه تلکو بود، چهار روز و به روایتی شش روز طول کشید و وقتی از آن خارج شدند، به شهر تارت رسیدند و پنج روز در این شهر توقف کردند. یک روز قبل از این که خشایارشا از تارت حرکت کند، اعلامیهای برای سکنه آتن فرستاد و در آن گفت هریک از سکنه آتن که تسلیم ارتش ایران شود در پناه پادشاه ایران خواهد بود.و جان و مالش مصون است.
خشایارشا به طوری که پروفسور بارن میگوید، میخواست که به گرفتن غرامت جنگ از آتن اکتفا نماید و از جنگ بپرهیزد تا این که حسن نیت خود را به ملت آتن و سایر ملل یونان ثابت نماید اما مجلس شورای آتن نپذیرفت و تسلیم شدن در قبال ارتش ایران را یک ننگ غیر قابل تحمل دانست و مصمم شد که بجنگد. به همین علت حکومت آتن تمام زنها و بچهها و کسانی را که توان شرکت در جنگ را نداشتند از آتن خارج کرد و هر آنچه از اموال قابل حمل را نیز به همراه آنان به جزایر پولوپونز و سالاميس فرستاد.
روایات مختلف دربارهٔ به آتش کشیده شدن آتن
در تاریخ اروپا نوشته شده که خشایارشا بعداز ورود به آتن این شهر را ویران کرد.
بعضی از محقیین، از جمله پروفسور بارن انگلیسی عقیده دارند که خشایارشا بجز ارگ آکروپولیس و دیوار شهر که اطراف آتن بود، چیزی را ویران نکرد و روزی که ایرانیان از آتن رفتند، تمام عمارتهای شهر باقی بود . آتن را خود یونانیان در جنگهای داخلی جنگ پلوپونز که از سال ۴۰۴ تا ۴۳۱ پیش از میلاد طول کشید، ویران کردند که شرح کامل آن در تاریخ توسدید آمده است. واقعیت تاریخ این است که خشایارشا رفته بود تا آتن را ویران کند ولی شجاعت یونانیان در ترموپیل در وی موثر افتاد و همچنین چون توانست آتن را تقریبا بدون جنگ فتح کند، از تصمیم خود منصرف شد. در روز دهم ورود ارتش ایران به آتن خشایارشا به معبد آکروپولیس رفت و حتی به خدام معبد الهه بزرگ آتن انعام داد.
عبدالحسین زرینکوب نوشته است خشایارشا با پس از تسخیر آتن و آتش زدن به ارگ آن چون مقصود خود را از لشکرکشی حاصل میدید به ایران برگشت. فقط مردونیه را با تعدادی سپاهی باقی گذاشت تا به جنگ یونان پایان دهد. مردونیوس نخست درصدد برآمد که مگر یونانی ها را به مسالمت وادار به انقیاد کند اما توافق حاصل نشد. آتن یکبار دیگر مورد تعرض سپاه ایران واقع گشت و باز صدمه و خرابی بسیار به آن وارد آمد.
پیرنیا نوشته است خشایارشا با تصرف آتن و آتش زدن معابد آن، تا اندازهای مقصود دربار ایران را که تنبیه یونانیها بود حاصل کرد و سپس به ایران بازگشت. پس از شکست مذاکرات بین مردونیه و آتن جنگ شروع شد. ایرانیها مجدداً وارد آتن شدند و آن را بکلی خراب کردند.
هرودوت نوشته است پس از خارج کردن زنان و فرزندان از آتن و فرستادن آنها به جزیرهٔ سالامیس در جنوب یونان، فرماندهان قسمتهای مختلف اقوام یونانی در سالامیس جمع شدند و شورای جنگی تشکیل یافت. در حین مذاکرات مردی از آتن وارد شده خبر داد که پارسیان به ولایت آتن رسیده، سراسر آن حدود را به آتش کشیدهاند.
پارسیان در موقع ورود به آتن آنجا را خالی از سکنه یافتند و تنها در معبد آتناپولیاس گروهی باقی مانده بودند. پارسیان بر گنجینهٔ معبد دست یافته، ارگ را به آتش کشیدند. مدتی پس از این واقعه، پناهندگان آتنی که گماشته وار در لشکر خشایارشا خدمت می کردند، اجازه یافتند به آکروپلیس داخل و طبق آداب قومی خویش در آنجا عبادت کنند.
پس از تسخیر آتن خشایارشا در مورد اینکه به ایران بازگردد یا اینکه در یونان مانده همراه مردونیه برای تسخیر کامل یونان بجنگد با بانو آرتمیس مشورت کرد او گفت «به نظر من شاهنشاه، یونان را ترک و مردونیه را به این کار مأمور نمایید. شاهنشاها! شما اکنون در عین کامیابی، به وطن باز میگردید چون آتن را به آتش کشیدهاید.» در توضیحات آخر کتاب هرودوت آمده است که احتمالاً تنها ارگ آتن توسط خشایارشا به آتش کشیده شده است و قسمتهای چوبی آن از بین رفته است. آنهم اگر توجه شود، مشخص میشود که خرابی معبد به حدی نبوده است که در آن نشود، عبادت کرد.
منابع
هرودوت. تواریخ. تهران: انتشارات فرهنگستان ادب و هنر ایران، ۱۳۵۶
رضایی، دکتر عبدالعظیم، تاریخ ده هزار ساله ایران، جلداول، چاپ ۱۶. تهران: اقبال، ۱۳۸۴
زرین کوب، عبدالحسین . تاریخ مردم ایران. تهران: انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۴
پیرنیا، حسن ( مشیرالدوله)،ایران باستان. تهران: انتشارات دنیای کتاب، ۱۳۶۲
کوروش بزرگ اثر ژرار اسرائل ترجمه مرتضی ثاقب
از کوروش تا پهلوی اثر دکتر حکیم اللهی.
سلام
دستت درد نکنه
یه مقدار بیشتر در مورد سلاحها و پوشش این دوره میتونی بزاری؟
سلام
دستت درد نکنه
یه مقدار بیشتر در مورد سلاحها و پوشش این دوره میتونی بزاری؟
سلام پروتی
مگه توام داستانت درباره هخامنشیه؟
کدوم قسمت؟:دی
اگه اینجوریه که ویرایشش واقعا باخودمه:دی