سلام سلام....
به دنياي شعر وشاعري خوش اومديد
خب توي اين تاپيك قراره شعر بگيد....
كلمات رو پشت سر هم بچينيد و يك شاهكار هنري رو به دنيا معرفي كنيد....
يك شعر از خودتون و نه هيچ كس ديگه.....
توي هر سبك و قالبي كه دلتون ميخواد.....
از آرايه هاي ادبي استفاده كنيد و يا نكنيد اصلا اين تاپيك ما خودتونه.....خودتون شعر بگيد و بزاريد توش....
مثلا اين شعر كه از خودم رو داشته باشيد
------------------
شايد بجز غم و اندوه حس ديگري باشد
شايد بجاي جرم و جنايت مهرباني باشد
شايد هم تكه ناني باشد،
و مايه ي شادماني يتيماني باشد
شايد آسماني باشد،
كه در آن فرشتگاني باشد
شايد اين باشد
شايد آن باشد
شايد آبي باشد
تا بشويي چشم ها
تا ببيني لطف را در قلب احسان ها
شايد سهرابي باشد
كه بگويد جور ديگر بايد ديد
چشم هارا بايد شست
-----------
اين شعر رو وقتي داستان يكي از دوستان رو خوندم يهو به ذهنم رسيد و طبع شاعريم گل كرد و خواستم بنويسمش....
اولين شعري بود كه در قالب شعر نو و سبك موج نو نوشتم....
از هيچ چيز نترسيد و هيچ واهمه اي نداشته باشيد و شعر هايي كه به يه لحظه به ذهنتون ميرسه رو بنويسيد وتوي اين تاپيك بزاريد تا بقيه ي دوستان هم بتونن از آن لذت ببرن.
در هر زبان و گويشي كه بلدين شعر بگين....
در این ماه ها همه دست به سوی خدایند
بعد سی روز همه در اعماق جهنم ....
این چه حکمتی است بر ما نهادی خدایا
اگر من عقل نداشتم بهتر بود و بس که اینگونه ریا کاری نباشد
شب یک شنبه ها سوی کلیسا و بعد از دوشنبه در کاواره ها ...
شب جمعه دعا و استغفار ولی از روز شنبه دروغ و کار گناه و غیره و غیره خدایا
اینم از مخلوق برتر که ساختی نمی دانم چه حکمت بود که ساختی .....
اکنون که تو وسوسه گری
چرا به وسوسه می نگری ؟
من از دست تو به کجا ....
نمی دانم به خدا یا به شیطان
من فریبت را خوردم در هر جا
با یک اشک تمساح
خود را درچاه انداختم
با یک نگاه تو
من گناه می کنم با تو یا پا به پای تو
ولی هر چه بگویم باز هم کم است از تو
چون تو را وسوسه است و بس
استاد ابلیس
آرام و بی قرارم در همین نزدیکی
کسی درب می زند در همین نزدیکی
متعجب می روم درب را باز می کنم در همین نزدیکی
شاید مستم در همین نزدیکی
متعجب میشوم این تو هستی در همین نزدیکی !
چشمانم را می بندم و باز می کنم در همین نزدیکی
می بینم که دارم خواب می بینم و تو رویایی در همین نزدیکی
چه رویای زیبایی بود کاش نمی بستم چشمانم را و تو را رها نمی کردم در همین نزدیکی
ولی کسی نیست جز خدا در همین نزدیکی ...
در قفسی تنها میان این غم ها
ای انسان رها چرا می نگری مرا
تو خود دل نداری پس آزاد کن مرا
من بر تو پرواز ها در میان این قفس !
اکنون به کجا روم در این قفس !
تو دشمن منی از من دل نمی کنی .
من را به رهان از جان ، جانم بستان انسان .
گر دوستی من و تو جز صدای خسته ام چیزی نیست
آزاد کن مرا رها کن مرا کودکانم تنها محتاج من ای ها
در این دنیا تاریک در یک چار دیواری مانند کبریت ..
من در این خانه مانند پرنده ای در قفس و بی کس !
صدای خسته ام در هر جا فریاد میزنم آزادی هست گناه ؟
هیچ کس جواب نمی دهد مگر می شود خدا !
آزادی را ببینی آن را تو حال بگیر
آزادی کم است در این آن را به تو نمی دهند بسی
آزادی دشمن است ..... قفس بودن هم دوست
من در این بن بست ها نمی دانم به کجا !
آخر آزادی من شده است آزادی بلا .
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
در گذر زمان تو را در خیابانی یافتم !
به من نگاه مکن که تو را نشناختم !
از دوری تو بسیار خرسندم !
مشکل اینجاست به چه چیز دل بندم ؟
تو وسوسه کنان مرا می نگری !
من بکجا از دست تو ....
برهان مرا از این ظلم شب .
در آن شب تار ، من تو را نیافتم !
بچه بودم خوشحال وخندان در خیابان
جوان شدم زیبا با دوست دختر در خیابان
مرد شدم با زن و بچه در خیابان
پیر شدم تنها و بی کس در خیابان
مردم و در تابوت در نشکش خیابان !
بچه بودم بستنی می خواستم
بزرگتر شدم پلی استیشن می خواستم
جوان شدم پول و ماشین می خواستم
مرد شدم زن می خواستم
میانسال شدم عشق می خواستم
پیر شدم توجه می خواستم
در تابوت شدم و توبه می خواستم
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
گفت به من برو بکش بیا
گفت به من پدرت رو میگم زودتر بیاد
گفت به من که از همه شرتری
گفت به من که مرتد عالمی
گفت به من که به خدا دل نبندی
گفت به من از همه سر هایی که جدا کردی خرسندی
آره آره آرررررره
برو بکش هر کی که اطرافته رو بکش فقط همین رو بدون که باید بکشی همه رو .
آره آره آرررررررره
من گفتم خود من از همه برترم
من گفتم تو رو شاگرد خود می دونم چون از تو پست ترم
من گفتم که کارات دیگه تکراری شده
من گفتم مشکلات زندگی اجباری شده
ولی این رو بدون که بابا بودن همه اجباری شده
ولی این رو بدن که خاله بازی هم اجباری شده
دنیا از دست من تو خالی شده
اون دنیامون هم تکراری شده
آره آره آره
گفتی ، رفتی ، آمدی
شستی، کشتی با قلم
بیا پیش من بمون ! شاعر منم
چون جز تو کسی رو دوست ندارم خلم
من همون که خسته بود یکمی
دل شکسته بود رو کشتیش می فهمی
ولی این رو بدون که خنگی گلمی
عشق من رو بوسیدی وگذاشتی کنار ! آخه چرا ؟ مگه نفهمی !
فکرت مشغوله دختر همسایه هستش
مشکلات زندگی برپایه عشق هستش
هر چی می کشیم از عشقه هستش
ولی هیچکی نفهمید خوشکل کی هستش !
در به در بودنم واسه چی هستش
پول جمع کردنم واسه کی هستش !
خونه خریدم از وام های بانک ها هستش
در کل زندگیم بر پایه دروغ هستش .
من همه دنیا رو تو قلبم زندانی کردم
نمی دونی واسه چی این کار رو کردم
واسه بیکار نگردم
دل به خر ها ببندم
گریه های مادرم رو فرا موش نکردم
لباس های پاره داداش نگاه می کردم
با پول کارگر هیچ کار نکردم
ولی این رو بدون بیکار نمی گردم .
ابجی رو تو خیابونا پیدا می کردم
سیلی زدم و تو خونه زندانیش کردم
ولی نمی دونستم چه اشتباهی کردم .
دزدی خونه همسایه رو من می کردم
کارهای بد محله رو من می کردم
من دارم کم کم پست می گردم .
پس همون بهتر که دنیام رو زندانی کردم .
روزگارم خسته بود چشمم رو بستم
دلم گرفته بود چشمم رو بستم
آخرین سیلی رو خوردم و چشمام رو بستم
از خونه بیرون زدم وچشممام رو بستم
دل شکسته از همه دلم رو بستم
گریان بوم در خیابان های شهر در میان ظلم !
در میان گرگان انسان نما !
در میان مردمان روزگار پست !
در میان گل های سوخته شده از دست آلودگی !
در میان پرندگان سیاه شده از دست زندگی !
من همانم که خدا رو ندیدم قدرت رو دیدم !
همون که هوس ها رو دیدم و خسته ام !
کاری نتواسنتم بکنم چون دستانم بسته است !
قانون را باید شکست و دل به دریا زد و هر چی که هست !
شکسته شده وسایل خانه ام از دست زنم
نمی دانم چه کنم از دست زنم
مشکل اصلی من هستش خواهر زنم
بعد از اون هم مادر زنم
،،،
میکش شوهرم رو دیوانه کردن من رو
میکشم خواهر شوهر و مادر شوهرم رو
اره برقی رو بر می دارم وخونی میکنم همه رو
رگم رو میزنم و میکشم دشمنم رو
این رو بدون که طلاق آخر کارم رو
....
بچه تون سر دوراهی میمون از دست شما !
.....
مامان بابا خواهش مکنم دعوا نه !
به فکر من باشید خواهش می کنم !
من معتاد میشم از دست شما
افسردگی اخرین کار منه این رو بدونید از الان
چون مشکلات شما از من هم هستش !
.....
تفنگ رو بردار و خانواده رو بکش مرد و به این زندگی خاتمه بده !
I love to go
there is no where I can stay
there is no love I hope to stay
I will go to another place
I will go to on my way
and give my body to some wave
that come to take me to other world
and every thing be come end
.
.
.
.
I have to go
I have to go
and say good bye to my dreams
and say good bye to my love
I should be kiss her for last time
and then I can close my eyes
.
.
.
.
.
.
بچه ها اگه ميبينيد قواعد دستوري انگيليسي توش اجرا نشده چون كه شعره و توي شعر تا حد زيادي شاعر سعي ميكنه قواعد رو رعايت كنه ولي سخته
(به خوبي خودتون ببخشيد)
دوستان من اين تاپيك رو براي خودم و ميلاد نزدم كه بيايم شعر بگيم براي همه ي كاربر ها زدم لطفا شما هم ادامه بدين و جادو ي كلمات رو احساس كنيد با شعر گفتن....
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
كه هر كي بشنوه بشه مريضو
از همه چي پُر ام تو اين روزا
ديگه نميتونم با يه علف برم فضا
از زندگي خستم خيلي اي خدا
امشب مي خوابم ولي بيدار نشم فردا
اصلا از بي حالي فيوز زدم بالا
ديگه نميتونم تحمل كنم بخدا
ديگه چيزي نمونده براش داد بزنم
از بيكاري
از فقر اجتماعي
از دزدي هاي كلان اداري
از بي خوابي چشماي مادري كه
منتظر گل پسرش بياد از پارتي
از سيگار روي لبم
از دنياي دور و برم
از بد بختي هاي مردم كشورم
از چي گله كنم چون كه بد بختي زياده دور و برم
از نگاه هاي شكاك
از حرف هاي بي منطق
من درداي خودمو به كي بگم خدا؟
چشمامو ميبندم، تفنگ به دست
شليك ميكنم،كيو كيو ،بنگ بنگ
با اين شليك ذنيا از دست يه ديونه راحت شد
حالا اون منم كه دارم توي جهنم دنيا ميسوزم
.
.
.
.
.
.
(بچه ها تو رو خدا سياسيم نكنيدا)
(رپ اجتماعي بود)
خب من خودم که بلد نیستم شعر بگم با یکی از دوستان شاعرم صحبت کردم و اجازه گرفتم شعر هاشو قرار بدم . اگه مشکلی داره لطفا بگین تا دیگه نزارم
.........
بدون دغدغه پایان سال
و قرارداد جدید
خراب شدن گل دانها
گم شدن کتابها
و دیدن اشکهای دخترم سارا
بخاطر جدا شدن از همبازیهایش
حالا راحت شدم
از دست این اسباب کشی
نگران جای من نباشید
خوب است
درست است کوچکتر از قبلی است
کمی تنگ و تاحدودی هم
سرد و تاریک است
اما
ارزشش را دارد
مال خود خودم است
شش دانگش
4 طبقه.تک واحدی
بدون عوارض،مالیات
قبض اب،برق،گاز
جالب نیست
شارژهم نمیگیرند حتی
هوایم را کردی بیا
بهتر است تنها باشی
جا برای پذیرایی محدود است
با کتاب شعر فروغ،فصل سرد
هشت کتاب سهراب
گزیده اشعار شاملو
بقیه را هم بیار
دلم برایشان تنگ است
اینجا فرصت با هم بودن بسیار است
راستی داشت
فراموش میکردم
یادداشت کن
آدرس خانه جدید را میگویم
بیرون شهر
آنجا که زندگی تمام میشود
همیشه ساکت و آرام است
نترس جای ترسناکی نیست
میگفتم
بعد از تمام زندگانی و مردم
بوی من در تمام فضا پیچیده است
سوال کن
قطعه....ردیف...شماره....
پیدا میکنی مرا
سخت نگیر
راستی!با خودت حتما
دستمالی سپید بیاور همراه
احتمال گریستن ما بسیار است..
.......
اخرش یادم رفت بگویم
زنگ پایینی
انکه پایین پایین است را بکوبد
ارام آرام فقط با دست...
سرديش حسمو ميگيره
اشك از گونه ميوفته
آخرش اون... ديگه رفته
نفسام ديگه جون نداره
نمي تونه آرومم بيار....ه
.
.
.
.
از اين زندگي شدم خسته
تنها شدم خدا ديگه بسه
چرا عشقمو گرفتي
چه طوري نگاشو بست...ي
دنيا رو برام تنگ كردي
زندگي رو تلخ كردي
از من ساده گذشتي
دنيامو بيرنگ كردي
.
.
.
.
اشكام رو زمين ميريزه
ولي جاي خاليش
حس ميشه بازم
آخه تو بگو چه طوري
بدون اون طاقت بيارم
هوا شو حس ميكنم باز
توي اين ديوونه خونه
تو بگو آخه چه جوري
زندگي بي اون حرومه
.
.
.
.
نفسام ديگه جون نداره
(نه نفيسه جان مشكلي نداره nafise)
خداوند را شاکرم
تو را با مشکلات زندگی مورد امتحان قرار داد
من را با این گناه مورد توبه قرار داد
طلا را در گوه زرد قرار داد
صورتم را زیبا تر از گل قرار داد
آخرتم را بهتر از قبل قرار داد
دنیایم را از دیگران برتر قرار داد
آن دختر زیبا را سر راهم قرار داد
فرزندان صالح را عصای دستم قرار داد
پدر را دوست دارم
مادر را بیشتر
خدا را فراموش کردم !
او را بیشتر از دنیا دوست دارم !
جهنم را خاموش کردم با کارم
روی شیطان را سفید کردم با کارم
هوس کردم چه زیاد...
خیانت بیشتر از یک بار !
گناهانم زیبا بود
همه اعمالم در تباه بود !
سر سفره نان حرام بود !
پول هایم هم شراب بود !
در تابتم مار و اژدها بود !
خو من حدودا از یک سال پیش شعر نوشتم اصلا هم خوب نیستم توش ولی خوب گفتم برای دوستان بزارم
اولین شعرمه که توی کلاس ریاضی صندلی اخر نوشتم:دی
پر شد دل آسمان با غصه و درد
ندیدن مردم ولی او نمایان کرد
با رعد نمایان کرد خشمش را
با باران نمایان کرد غصه اش را
چشم ها نابینا بود
ولی آسمان همچنان منتظر بود
تا بگشایند مروارید بصیرت را
تا ببینند عشق بی پایانش را
آسمان عاشق بود
عشق او آسمانی بود
آسمان بود تشنه ی انتقام
از مروارید های بسته شده به روی بصیرت عالم
نتوانست او
هیچگاه نتوانست
هیچ عاشقی نمی تواند و نمی خواهد
ولی رنج معشوقه ی خویش را دید
شد دل آسمان از قطرات باران عشق خویش
و بارید برای معشوقه اش
چون بود عشق پاک او حقیقی
شست دل او را از هر بدیعشق آسمانی
پر شد دل آسمان با غصه و درد
ندیدن مردم ولی او نمایان کرد
با رعد نمایان کرد خشمش را
با باران نمایان کرد غصه اش را
چشم ها نابینا بود
ولی آسمان همچنان منتظر بود
تا بگشایند مروارید بصیرت را
تا ببینند عشق بی پایانش را
آسمان عاشق بود
عشق او آسمانی بود
آسمان بود تشنه ی انتقام
از مروارید های بسته شده به روی بصیرت عالم
نتوانست او
هیچگاه نتوانست
هیچ عاشقی نمی تواند و نمی خواهد
ولی رنج معشوقه ی خویش را دید
شد دل آسمان از قطرات باران عشق خویش
و بارید برای معشوقه اش
چون بود عشق پاک او حقیقی
شست دل او را از هر بدیعشق آسمانی
پر شد دل آسمان با غصه و درد
ندیدن مردم ولی او نمایان کرد
با رعد نمایان کرد خشمش را
با باران نمایان کرد غصه اش را
چشم ها نابینا بود
ولی آسمان همچنان منتظر بود
تا بگشایند مروارید بصیرت را
تا ببینند عشق بی پایانش را
آسمان عاشق بود
عشق او آسمانی بود
آسمان بود تشنه ی انتقام
از مروارید های بسته شده به روی بصیرت عالم
نتوانست او
هیچگاه نتوانست
هیچ عاشقی نمی تواند و نمی خواهد
ولی رنج معشوقه ی خویش را دید
شد دل آسمان از قطرات باران عشق خویش
و بارید برای معشوقه اش
چون بود عشق پاک او حقیقی
شست دل او را از هر بدی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
کاش می شد از داغ لاله ها شعری نوشت
کاش می شد از حصار تنهایی نوشت
کاش می شد راز شقایقها را کنون
بر گلبرگ گل سرخی نوشت
کاش می شد اشک و درد و آه را
یک شبی بر بستر خونی نوشت
کاش می شد حدیث عشق را با جنون
همچو مجنون بر قلب خونینی نوشت
گیج و سرگردان از دست تو
در بیابان دلم خشکی بیداد می کند
مگر می شود در هر لحظه تو را فراموش کرد
اخر چگونه بنگرم تو را وقتی نیستی در کنارم
این بیابان را چگونه سیراب کنم بدون حضور تو !
تو بر نگاه شب چهارده گرگینه ای هستی خدا داند
همان که بلایان را ثواب داند
به من بنگر تو ماه من بودی اما نورت مال دیگران !
هر آنجا که تو باشی من نیستم از دست تو !
مسجد جای من نبود نماز ش پیش کش تو !
روزه ام به حساب تو !
آب خودن یواشکی به حساب تو!
نان حرام را من یاد تو !
خدا را فراموش کردم در کنار تو !
این چه امتحانیست مشکلات سر جای خود !
می خوام بکشم خودم رو از دست کار های تو !
شاد این طور حل بشه مشلات تو !
خوشکلیم در آتش دل تو سوخت فقط به خاطر تو !
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
متال
خوابیده ای و عذاب وجدان راحتت نمیگذارد
صبح که میشود از هوش میروی
نفس شیطان چون مرضیست بر روی لبانت
که به خلا درونت دست میازد
تو از همنوع خودت تغذیه میکنی
بدنبال قلب های ضعیفتر
و جاودانگی در وجودت
و برروی تختی از فرقه های گوناگون به درازی یک عمر
از سرت تغذیه میکنند
ماه بالا و خورشید پایین
به یاد نمی آورم لمس خورشید را بر روی پوستم
برده ی غمی که از درونم پچ پچ میکند
همیشه منتظرت می مانم قبل از خواب
در فاصله ی بینمان هیچ آرامشی نیست
مغروقم در رودخانه ای از غم
و دامت قلبم را اسیر کرده است
و در لبه ی شکست، به تعادل میرسم
و وقتی رها میشوم باید سقوط کنم
گردو خاک روی صورتم نشسته
و مسیری طولانی که به جای ختم نمیشود
مسیری طولانی که مرا به خانه میبرد
و خانه ام گورم است
منتظر روزی ام که حرفی برای گفتن نباشد
صداهای پریشانی نا امیدی رفاقت آشناییست
جامعه ی درون ذهنت حامل رمز نابودیت است
به سرعت میمیرد
تابستان به سرعت میمیرد
و پایدار نیست، هیچ چیز پایدار نیست
در جنگلی از گوشت تن
نیازمند اینم که بکنم از شادی دل
کماکان گم است خورشید تابان
بالای زمین سیاهیست
و هوا خشک است
و ملخ منتظر میماند
هیچ امیدی به رفع نیازمان نیست
هیچ کمکی برای برطرف کردن درد نیست
هیچ کمکی نیست اما هنوز عده ای به یک شبح امید دارند
کمکی نیست فقط حلقه هایی روی آب است
حلقه های رو ی آب
خب این شعر وقتی نوشتم که داشتم به نقاشی دوستم که دقیقا همین عکسه زیر بود، نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم که حتما تک چشم نباید نشانه ی شیطان باشه
چشم های بصیرت عالم
چشم های رنگی
مظهر زیبایی
مظهر عشق
مظهر روزی که بازشوند
مظهر روزی که همه ی بدی های عالم
تن واحد
همه ی ما با هم یک چشم شویم
همه از یک نگاه، همه از یک سو
به او نگاه کنیم
روزی که عاشق شویم
روزی که همه با یک چشم
آن هم با چشم های بصیرت نگاه کنیم
هر كي شعر نزاره خيلي بده