سلام بچه ها
نوشتن داستان کوتاه کوتاه یه کمک بزرگه برای داستان بلند نوشتن
بیاین داستان کوتاه بنویسیم
موضوع: سایه
قوانین:
داستان میتونه هر مدلی که شما دوست داشته باشین باشه
در یک داستان کوتاه سه خطی شخصیت خلق کنین ترس ایجاد کنین، وهم، شادی، هیجان و ... هر احساس دیگه ای میتونه باشه
سعی کنین به خوبی حس داستانتون منتقل شه
گره ایجاد کنین و حلش کنین
دستتون بازه که با موضوعتون چی خلق کنین
اما فقط توی سه خط
نه بیشتر نه کمتر
سعی کنین
ممکنه اولش سخت به نظر بیاد اما این یه تمرین عالی برای ایجاد کشش و جذابیت توی داستان میتونه باشه
خواب در رویا با ترس از نبود سایه.
توی رویایی وحشتناک بودم، با دادی بلند از خواب پریدم.یک حسی به من میگفت کسی خونه نیست و من تنهام برای حل این معما در حین ترس چراغی روشن کردن و خونه رو گشتم. حدسم درست بود هیچ کس خونه نبود. ناگهان صدایی به گوشم رسید از پشت سرم میومد طوری توی تاریکی با نور کم سوی چراغ قرار داشتم که سایه ام پشت سرم بود ناگهان بالا اومد و غیب شد. هرچی با ترس و وحشت اطرافم رو نگاه کردم نبود. بعد با فریاد برای بار دوم از خواب پریدم.
خواب در رویا با ترس از نبود سایه.
توی رویایی وحشتناک بودم، با دادی بلند از خواب پریدم.یک حسی به من میگفت کسی خونه نیست و من تنهام برای حل این معما در حین ترس چراغی روشن کردن و خونه رو گشتم. حدسم درست بود هیچ کس خونه نبود. ناگهان صدایی به گوشم رسید از پشت سرم میومد طوری توی تاریکی با نور کم سوی چراغ قرار داشتم که سایه ام پشت سرم بود ناگهان بالا اومد و غیب شد. هرچی با ترس و وحشت اطرافم رو نگاه کردم نبود. بعد با فریاد برای بار دوم از خواب پریدم.
سلام
نکته اول اینکه درباره داستانت نباید در ابتداش توضیح بدی
اگه داستانت به حد کافی قابل فهم باشه برای خواننده نیازی به توضیحات نیست
سعی کن فقط به خود داستان برای انتقال حس و مفهوم تکیه کنی و به خواننده اعتماد کنی که خودش مفهوم اصلی رو دریافت میکنه
دوم هم این که سعی کن حسی ترس رو انتقال بدی با بیان کلمات نه این که بگی "با حس ترس". درسته این جمله مفهوم ترسیدن رو به ذهن متبادر میکنه اما حس شخصیت داستان رو منتقل نمیکنه.
ترس فقط یک کلمه هست. اما حتی اگه این کلمه رو در داستان به کار نبری میشه حس ترس رو به خواننده انتقال داد.
ولی در کل کارت خوب بود. داستان کوتاه کوتاه نوشتن خیلی سخته.آفرین
سایه همه چیز را می دید،همه چیز را می شنید،ولی هیچ چیز را نمی فهمید...نمی دانست قبل از این اتفاق زندگیش چگونه بوده،فقط این را می دانست که یک اشتباه کوچک اورا به اینجا کشانده...یک لحظه غفلت و سپس سقوط...مرگ سریع بود،ولی عطش به کندی آمد.نه عطش به آب یا نوشیدنی دیگری،و نه حتی عطش به خون که فیلم های ترسناک به تصویر می کشند...عطشی سخت دردناک به زندگی و روح!!!دیگر خبر از هیچ وجدانی نبود...به اطراف نگاه کرد و دنبال یک قربانی مناسب گشت.شاید آن مردی که در حال بازی با دختر خردسالش است؟نه،کودک مناسب تر بود.روح پاک و خالصی داشت.لبخندی از سر نشاط زد و حمله برد!کودک،هیچ شانسی نداشت.
سلام
نکته اول اینکه درباره داستانت نباید در ابتداش توضیح بدی
اگه داستانت به حد کافی قابل فهم باشه برای خواننده نیازی به توضیحات نیست
سعی کن فقط به خود داستان برای انتقال حس و مفهوم تکیه کنی و به خواننده اعتماد کنی که خودش مفهوم اصلی رو دریافت میکنه
دوم هم این که سعی کن حسی ترس رو انتقال بدی با بیان کلمات نه این که بگی "با حس ترس". درسته این جمله مفهوم ترسیدن رو به ذهن متبادر میکنه اما حس شخصیت داستان رو منتقل نمیکنه.
ترس فقط یک کلمه هست. اما حتی اگه این کلمه رو در داستان به کار نبری میشه حس ترس رو به خواننده انتقال داد.
ولی در کل کارت خوب بود. داستان کوتاه کوتاه نوشتن خیلی سخته.آفرین
خوب سه خط خیلی ظلمه
وایسا بقیه هم بذارن بعد مال منو نقد شکننده بکن :21:
خواننده اگه بخواد ترس رو توی این داستان بفهمه خودش میفهمه که وقتی مرد و تبدیل به روح شد سایه ای کنارش نداره دیگه :19:
و اینکه وقتی یبار از خواب بیدار میشه و دوباره با ترس از خواب بیدار میشه نشونه ای از ترس خیلی زیاده من خودم قبلا اینطور شدم در حین ترس خیلیم باحال و جالبه :دی
حالا بذار بقیه هم بیان داستان بنویسن
سه خط کم نیست؟
.
یک
دو
سه
امتحان میکنم:دی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
زمستون 4 سال پیش از اون شبهای سرد مهتابی ، از سر کار به خونه بر میگشتم وکیسه های خرید تو دستم بود. باد سرد مثل تیغ به صورتم میخورد. تصمیم گرفتم برای فرار از سرما از کوچه های باریک بین ساختمانها عبور کنم. هنوز چند قدمی پیش نرفته بودم که ناگهان برق شهر قطع شد و من در میان تاریکی گیر افتادم. حالا فقط پرتو هایی از نور مهتاب بود که گوشه کنار مسیر رو روشن میکرد. د همین لحظه متوجه حرکتی در پشت سرم شدم. سر جام خشکم زد. وبا شنیدن صدای شبیه به تخریب آوار پا به فرار گذاشتم با چنان سرعتی روی زمین لغزنده دویدم که حتی خودم تعجب کردم و با شنیدن صدای فریاد از پشت سرم تند تر و تند تر دویدم . وقتی به در خانه رسیدم بخاطر سرعت زیادم محم با در برخورد کردم. چند لحظه ای گیج بودم تا اینکه موق شدم کلیدهارا از جیبم بیرون بیاورم. الولی نه!1 دومی نه! آره خودشه همینه! و درست لحظه ای که در باز شد. دستی را روی شانه ام احساس کردم، به آرامی برگشتم و چهره ای را زیر نور مهتاب دیدم که.............
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ای بابا این که مغازه داره!
هیچی دیگه کیف پولمو کوبید تو صورتم، چندتا فحش داد و رفت.:65::65::65::65:
:دی:دی:دی:دی:دی
این دیگر چیست ؟ یک قفس ! هر چه فکر می کنم یادم نمی آید که خودم را در قفس گذاشته باشم ! بسیار ترسیده بودم ولی نمی دانستم چه کنم . میله های قفس را گرفتم و تکان می دادم و فریاد می زدم وکمک می خواستم هیچ کس جواب گو نبود ... صدایی را شنیدم خوشحال شدم ولی یک موش بود در میان تاریکی در حال رفتن به جایی بود. خدایا مگر امکان دارد من در این قفس چه می کنم ؟ به یک باره صدایی آمد یک مرد بود هیکلی و قد بلند امد وجلو قفس ایستاد. سلام دختر کوچولو آماده مرگ باش ! بسیار ترسیده بودم ولی کاری نمی توانستم انجام دهم او در قفس را باز کرد ومن را بیرون اورد در دستش اره برقی بود ان را روشن کرد و بالا بردمشغول به ضربه زدن شدخون همه جا را پر کرد. و دیگر هیچ.
سایه همه چیز را می دید،همه چیز را می شنید،ولی هیچ چیز را نمی فهمید...نمی دانست قبل از این اتفاق زندگیش چگونه بوده،فقط این را می دانست که یک اشتباه کوچک اورا به اینجا کشانده...یک لحظه غفلت و سپس سقوط...مرگ سریع بود،ولی عطش به کندی آمد.نه عطش به آب یا نوشیدنی دیگری،و نه حتی عطش به خون که فیلم های ترسناک به تصویر می کشند...عطشی سخت دردناک به زندگی و روح!!!دیگر خبر از هیچ وجدانی نبود...به اطراف نگاه کرد و دنبال یک قربانی مناسب گشت.شاید آن مردی که در حال بازی با دختر خردسالش است؟نه،کودک مناسب تر بود.روح پاک و خالصی داشت.لبخندی از سر نشاط زد و حمله برد!کودک،هیچ شانسی نداشت.
آفرین حریر
حس داستانت رو خوب رسونده بودی و آخرش تقریبا تن آدم رو به لرزه مینداخت
اما گره و کشش توی داستان ها نقش مهمی دارن
یه چیزی باید باشه که خواننده داستانتو مجبور کنه داستانو تا ته بخونه
صرفا یک پایان خوب دلیل بر این نیست که خواننده کل داستانو بخونه
یه سوال ایجاد کن توی داستان.نه خیلی محسوس که به صورت سوالی مطرح شه
ولی چیزی باشه که توی ذهن خواننده علامت سوال ایجاد کنه که ادامه ی داستان قراره چه اتفاقی بیوفته
نه صرفا یه روند ساده
سعی کن با کلمات بازی کنی
توی یه داستان کوتاه کلمات نقش خیلی مهمی دارن چون تعداد کلمه ی محدودی میتونی به کار ببری
هرکلمه اگه جای درست خودش رو پیدا کنه داستان فوق عالی میشه
بازم آفرین.خیلی خوب نوشتی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سه خط کم نیست؟
.
یک
دو
سه
امتحان میکنم:دی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
زمستون 4 سال پیش از اون شبهای سرد مهتابی ، از سر کار به خونه بر میگشتم وکیسه های خرید تو دستم بود. باد سرد مثل تیغ به صورتم میخورد. تصمیم گرفتم برای فرار از سرما از کوچه های باریک بین ساختمانها عبور کنم. هنوز چند قدمی پیش نرفته بودم که ناگهان برق شهر قطع شد و من در میان تاریکی گیر افتادم. حالا فقط پرتو هایی از نور مهتاب بود که گوشه کنار مسیر رو روشن میکرد. د همین لحظه متوجه حرکتی در پشت سرم شدم. سر جام خشکم زد. وبا شنیدن صدای شبیه به تخریب آوار پا به فرار گذاشتم با چنان سرعتی روی زمین لغزنده دویدم که حتی خودم تعجب کردم و با شنیدن صدای فریاد از پشت سرم تند تر و تند تر دویدم . وقتی به در خانه رسیدم بخاطر سرعت زیادم محم با در برخورد کردم. چند لحظه ای گیج بودم تا اینکه موق شدم کلیدهارا از جیبم بیرون بیاورم. الولی نه!1 دومی نه! آره خودشه همینه! و درست لحظه ای که در باز شد. دستی را روی شانه ام احساس کردم، به آرامی برگشتم و چهره ای را زیر نور مهتاب دیدم که.............
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ای بابا این که مغازه داره!
هیچی دیگه کیف پولمو کوبید تو صورتم، چندتا فحش داد و رفت.:65::65::65::65::دی:دی:دی:دی:دی
سهیل اولین نکته ی داستانت اینه که بیشتر از سه خطه
یعنی خیلی بیشتر از سه خط و داستانت دو برابر طول مجاز شده
دوم اینه که آخر داستانت طنز جالبی داشت یه جورایی یه ترس که آخرش به طنز میرسه رو خوب به تصویر کشیده بودی
ولی به این نکته دقت نکرده بودی که موضوع اصلی ما ترس نیست و سایه هست
تو گفتی یه چیزی رو پشت سرت حس کردی فقط همین.هیچ اشاره ای در روند داستان به سایه که موضوع اصلی بود نداشتی .در طول داستان نشون دادی شخصیت اصلی ترسیده اما منبع و دلیل ترس رو به خوبی مشخص نکردی. خودم به عنوان خواننده با حس ترس شخصیت اصلی رابطه برقرار نکردم
کل داستانت به توضیحات بی مورد گذشته در حالی که مثلا میتونستی از ترست درباره تاریکی حرف بزنی و این حس رو پررنگ جلوه بدی
سعی کن در طول داستان از هر کلمه به خوبی استفاده کنی
کلمه های بی مورد رو حذف کن و به جاش کلمه های کاربردی تر و تاثیر گذار رو انتخاب کن
چون این یه داستان با تعداد کلمات محدوده و هر کلمه حکم طلا رو داره
یه کلمه ی عالی که در جای خودش به کار بره شاید به کل حس داستانتو عوض کنه
به این نکته دقت کن... و اینکه خودت باید راه به جا استفاده کردن از کلمات رو پیدا کنی تو داستان نویسی هر کس سبک و شیوه ی خودش رو داره و همینه که هر داستانو برای خودش خاص جلوه میده
در کل آفرین خوب نوشته بودی.این نوع داستان نویسی فوق العاده سخته
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
این دیگر چیست ؟ یک قفس ! هر چه فکر می کنم یادم نمی آید که خودم را در قفس گذاشته باشم ! بسیار ترسیده بودم ولی نمی دانستم چه کنم . میله های قفس را گرفتم و تکان می دادم و فریاد می زدم وکمک می خواستم هیچ کس جواب گو نبود ... صدایی را شنیدم خوشحال شدم ولی یک موش بود در میان تاریکی در حال رفتن به جایی بود. خدایا مگر امکان دارد من در این قفس چه می کنم ؟ به یک باره صدایی آمد یک مرد بود هیکلی و قد بلند امد وجلو قفس ایستاد. سلام دختر کوچولو آماده مرگ باش ! بسیار ترسیده بودم ولی کاری نمی توانستم انجام دهم او در قفس را باز کرد ومن را بیرون اورد در دستش اره برقی بود ان را روشن کرد و بالا بردمشغول به ضربه زدن شدخون همه جا را پر کرد. و دیگر هیچ.
میلاد نکته اصلی داستان تو هم اینه که از موضوع اصلی منحرف شدی
موضوع اصلی در واقع سایه بود نه ترس
میشه به همراهی موضوع سایه یه حس شاد یا هر حس دیگه ای رو هم دوباره انتقال داد
این نکته رو هم در نظر داشته باش که ترس فقط یه کلمه نیست که خواننده بخونه و ازش رد شه
ترس یه حسه که در طول داستان باید به خوبی انتقال داده بشه
صرفا برای انتقال حس ترس به خواننده گفتن کلمه ی ترس و توصیف یه صحنه ی به ظاهر ترسناک کافی نیست
تو یه صحنه ی ترسناک رو گفته بودی اما چون هیچ حس ترسی رو از شخصیت اصلی انتقال ندادی من به عنوان یه خواننده اصلا از داستانت نترسیدم حتی همچین حسی بهم القا نشد
توی داستان کوتاه باید کلمات درست و بجا استفاده بشن
هر کدوم از کلماتی اضافی باید حذف بشن و بجاش از یه کلمه ی کاربردی استفاده کن که حس ترس و بیشتر انتقال بده
و در آخر این که آفرین این سبک داستان نیاز به تمرین زیادی داره
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
بچه ها دقت کنین برای تشخصی کلمات اضافی کافیه اون کلمه رو از داستان حذف کنین و داستانتون رو دوباره از اول بخونین
اگه به مفهوم داستانتون لطمه ای وارد نشد میفهمین که یه کلمه ی اضافی و بی مورد بوده
سعی کنین همه ی کلماتی که در داستان به کار میبرین در راستای رسوندن هدف و مفهوم داستان به خواننده باشه
بعضی کلمات و جمله ها هستن که اگه حذف بشن انگار کل داستانتون بی مفهوم میشه
توی داستان بلند این کلمات و جملات کلیدی پراکنده تر میشن اما توی داستان کوتاه کوتاه متمرکز هستن و همه رو باید توی سه خط جا بدین
پس هر چی کاربردی تر و کلیدی تر بهتر
« مردمان سایه ای »
گوشه ی اتاق کز کرده بود. می خندید. جیغ می کشید. سکوت می کرد. باز می خندید، دوباره جیغ می کشید و ... ساکت می شد. به سایه هایی که روی دیوار می رقصیدند. به مردمانی که دور خودشان می چرخیدند، خندید. سایه ها مدام شکل عوض می کردند، شاخ در آوردند، بال در آوردند، جدا می شدند، پرواز کردند، به هم می پیوستند و ظاهر انسان به خود گرفتند. چهره شان را نمی توانست ببیند. تنها برق دندان هایشان را می دید و چشمهایشان که زیر نور مهتاب می درخشید. و بعد اتفاقی افتاد... سایه ها شروع کردند به دیوارها پنجه کشیدن. انگار می خواستند از مرزی رد شوند... رد شوند و به او برسند.
ترس، اضطراب و وحشت همچون گلوله ای رها شد و در قلبش رخنه کرد.
بدنش می لرزید. با هر طپش قلب. با هر خزش سایه به سمتش. با هر صدای ناخن بر روی دیوار.
گلویش خشک شده بود. دهان باز کرد که جیغ بکشد. که این بار کمک بخواهد. سایه ها اما دور گلویش را گرفتند. چنگالهایشان را در روحش فرو کردند و به زور آن را از گوشت و استخوان جدا کرده و ... با خود بردند. گوشه ی اتاق افتاد. با چشمانی باز. با دهانی گشوده، آماده برای فریادی که هیچگاه رها نشد.
=======================
یه پاراگرافش می کردید دیگه با سه خط نمیشد :دی
آفرین حریر
حس داستانت رو خوب رسونده بودی و آخرش تقریبا تن آدم رو به لرزه مینداخت
اما گره و کشش توی داستان ها نقش مهمی دارن
یه چیزی باید باشه که خواننده داستانتو مجبور کنه داستانو تا ته بخونه
صرفا یک پایان خوب دلیل بر این نیست که خواننده کل داستانو بخونه
یه سوال ایجاد کن توی داستان.نه خیلی محسوس که به صورت سوالی مطرح شه
ولی چیزی باشه که توی ذهن خواننده علامت سوال ایجاد کنه که ادامه ی داستان قراره چه اتفاقی بیوفته
نه صرفا یه روند ساده
سعی کن با کلمات بازی کنی
توی یه داستان کوتاه کلمات نقش خیلی مهمی دارن چون تعداد کلمه ی محدودی میتونی به کار ببری
هرکلمه اگه جای درست خودش رو پیدا کنه داستان فوق عالی میشه
بازم آفرین.خیلی خوب نوشتیخیلی ممنون،کاملا موافقم.سعی هم کردم ولی توی سه خط...یک مقدار مشکل بود.
شما خودتون گفتین دستتون بازه که با موضوعتون چی خلق کنین نگفتین که سایه باشه من هم این رو نوشتم ! دوستان قوانین رو رعایت نکردن و سه خط ننوشتن ؟ من هم می تونستم در چند خط بهترینش کنم !
« مردمان سایه ای »گوشه ی اتاق کز کرده بود. می خندید. جیغ می کشید. سکوت می کرد. باز می خندید، دوباره جیغ می کشید و ... ساکت می شد. به سایه هایی که روی دیوار می رقصیدند. به مردمانی که دور خودشان می چرخیدند، خندید. سایه ها مدام شکل عوض می کردند، شاخ در آوردند، بال در آوردند، جدا می شدند، پرواز کردند، به هم می پیوستند و ظاهر انسان به خود گرفتند. چهره شان را نمی توانست ببیند. تنها برق دندان هایشان را می دید و چشمهایشان که زیر نور مهتاب می درخشید. و بعد اتفاقی افتاد... سایه ها شروع کردند به دیوارها پنجه کشیدن. انگار می خواستند از مرزی رد شوند... رد شوند و به او برسند.
ترس، اضطراب و وحشت همچون گلوله ای رها شد و در قلبش رخنه کرد.
بدنش می لرزید. با هر طپش قلب. با هر خزش سایه به سمتش. با هر صدای ناخن بر روی دیوار.
گلویش خشک شده بود. دهان باز کرد که جیغ بکشد. که این بار کمک بخواهد. سایه ها اما دور گلویش را گرفتند. چنگالهایشان را در روحش فرو کردند و به زور آن را از گوشت و استخوان جدا کرده و ... با خود بردند. گوشه ی اتاق افتاد. با چشمانی باز. با دهانی گشوده، آماده برای فریادی که هیچگاه رها نشد.
سلام آفرین
توی سه خط اول یه س خاص ترس رو تونستی به خوبی منتقل کنی ترس و شاید سردرگمی
اما نکته ی اصلی داستانت اینه که به جای سه خط 8 خط بود. خیلی بیشتر از حد مجاز
سعی کن کلمه های اضافی رو حذف کنی .جاهایی که اگه حذف بشه لطمه ای به مفهوم اصلی داستان نمیزنه
از حذف کردن و عوض کردن و دوباره نوشتن داستان نترس
داستان هر باری که دستکاری میشه بهتر و بهتر میشه و در نهایت عالی میشه
توی داستان کوتاه امکان دوباره نوشتن و تغییر دادن داستان زیاد وجوده داره به دلیل طول کمش
اما از این نظر توی داستان بلند دست نویسنده کمی بسته تر هست اما داستان بلند هم نیاز به اصلاح و ویرایش و تغییر داره
یه پیشنهاد مثلا میتونی داستانتو اینجوری تغییر بدی.اما تغییر نهاییش با خودت:
« مردمان سایه ای »
گوشه ی اتاق کز کرده بود. می خندید. جیغ می کشید. سکوت می کرد. باز می خندید، دوباره جیغ می کشید و ... ساکت می شد. به سایه هایی که روی دیوار می رقصیدند. به مردمانی که دور خودشان می چرخیدند، خندید. سایه ها مدام شکل عوض می کردند، شاخ در آوردند، بال در آوردند،به هم می پیوستند و ظاهر انسان به خود گرفتند. و بعد اتفاقی افتاد... سایه ها به دیوار پنجه کشیدند و از مرز رد شدندترس، همچون گلوله ای رها شد.دهان باز کرد که جیغ بکشد و کمک بخواهد. سایه ها اما دور گلویش را گرفتند و چنگالهایشان را در روحش فرو کردند.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
شما خودتون گفتین دستتون بازه که با موضوعتون چی خلق کنین نگفتین که سایه باشه من هم این رو نوشتم ! دوستان قوانین رو رعایت نکردن و سه خط ننوشتن ؟ من هم می تونستم در چند خط بهترینش کنم !
ببین
من نوشتم موضوع :سایه
و بعد نوشتم دستتون بازه که با موضوعتون چی خلق کنین
یعنی دستتون بازه که با موضوع سایه چه داستانی بنویسین
نه با هر موضوعی
در ضمن من به دوستانی که بیشتر از سه خط نوشته بودن تذکر دادم
سلام آفرین
توی سه خط اول یه س خاص ترس رو تونستی به خوبی منتقل کنی ترس و شاید سردرگمی
اما نکته ی اصلی داستانت اینه که به جای سه خط 8 خط بود. خیلی بیشتر از حد مجاز
سعی کن کلمه های اضافی رو حذف کنی .جاهایی که اگه حذف بشه لطمه ای به مفهوم اصلی داستان نمیزنه
از حذف کردن و عوض کردن و دوباره نوشتن داستان نترس
داستان هر باری که دستکاری میشه بهتر و بهتر میشه و در نهایت عالی میشه
توی داستان کوتاه امکان دوباره نوشتن و تغییر دادن داستان زیاد وجوده داره به دلیل طول کمش
اما از این نظر توی داستان بلند دست نویسنده کمی بسته تر هست اما داستان بلند هم نیاز به اصلاح و ویرایش و تغییر داره
یه پیشنهاد مثلا میتونی داستانتو اینجوری تغییر بدی.اما تغییر نهاییش با خودت:« مردمان سایه ای »
گوشه ی اتاق کز کرده بود. می خندید. جیغ می کشید. سکوت می کرد. باز می خندید، دوباره جیغ می کشید و ... ساکت می شد. به سایه هایی که روی دیوار می رقصیدند. به مردمانی که دور خودشان می چرخیدند، خندید. سایه ها مدام شکل عوض می کردند، شاخ در آوردند، بال در آوردند،به هم می پیوستند و ظاهر انسان به خود گرفتند. و بعد اتفاقی افتاد... سایه ها به دیوار پنجه کشیدند و از مرز رد شدندترس، همچون گلوله ای رها شد.دهان باز کرد که جیغ بکشد و کمک بخواهد. سایه ها اما دور گلویش را گرفتند و چنگالهایشان را در روحش فرو کردند.
-
سلام خب درست با سه خط بوده :دی اما کلمات برای ماندگار موندن حس ترس تکرار داشتن. و مخصوصا کلمه به کلمه اومدن که اجازه بدن آهسته و آروم ترس به بدن خواننده نفوذ کنه و پایدار بمونه. ترس ( نقطه) وحشت ( نقطه ) خواننده داره ذره ذره احساسشون می کنه و بعد بوم... سایه ها از مرز رد شدند و روحش رو بیرون کشیدن که اشاره به کشتن فرد بوده حالا یا توسط ارواح یا توسط فرشته ی مرگ که خب اینجا اشاره ای نکردم و خواننده خودش باید تصمیم بگیره.
حقیقتش توی سه خط خیلی سخت میشه حس ترس رو منتقل کرد مگر اینکه در آخرین جمله خواننده رو با یه جمله شوکه کنین!
آفرین حریر
حس داستانت رو خوب رسونده بودی و آخرش تقریبا تن آدم رو به لرزه مینداخت
اما گره و کشش توی داستان ها نقش مهمی دارن
یه چیزی باید باشه که خواننده داستانتو مجبور کنه داستانو تا ته بخونه
صرفا یک پایان خوب دلیل بر این نیست که خواننده کل داستانو بخونه
یه سوال ایجاد کن توی داستان.نه خیلی محسوس که به صورت سوالی مطرح شه
ولی چیزی باشه که توی ذهن خواننده علامت سوال ایجاد کنه که ادامه ی داستان قراره چه اتفاقی بیوفته
نه صرفا یه روند ساده
سعی کن با کلمات بازی کنی
توی یه داستان کوتاه کلمات نقش خیلی مهمی دارن چون تعداد کلمه ی محدودی میتونی به کار ببری
هرکلمه اگه جای درست خودش رو پیدا کنه داستان فوق عالی میشه
بازم آفرین.خیلی خوب نوشتیخیلی ممنون،کاملا موافقم.سعی هم کردم ولی توی سه خط...یک مقدار مشکل بود.
حق با توئه و من از اولش گفتم این تمرین سختیه
ولی وقتی از پس این کار بربیاین مطمئن باش از پس به کار بردن کلمات توی یه داستان بلند راحت تر از چیزی که بشه تصور کرد بر میاین
حتی اگه این رو فقط تمرین کنین و موفق هم نشین باز هم تاثیر مثبتی توی داستان بلند نوشتن داره
جایگزاری کلمات یکی از مهم ترین چیزایی هست که یه نویسنده باید از پسش بربیاد
تو بهترین موضوع رو هم داشته باشی اما داستانت حس و گره و جذابیت نداشته باشه خواننده ای جذب خوندن داستان نمیشه. و گره و جذابیت هم با کلمات ایجاد میشن
اما باز هم داستانت توی رسوندن حس خیلی خوب بود آفرین- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام خب درست با سه خط بوده :دی اما کلمات برای ماندگار موندن حس ترس تکرار داشتن. و مخصوصا کلمه به کلمه اومدن که اجازه بدن آهسته و آروم ترس به بدن خواننده نفوذ کنه و پایدار بمونه. ترس ( نقطه) وحشت ( نقطه ) خواننده داره ذره ذره احساسشون می کنه و بعد بوم... سایه ها از مرز رد شدند و روحش رو بیرون کشیدن که اشاره به کشتن فرد بوده حالا یا توسط ارواح یا توسط فرشته ی مرگ که خب اینجا اشاره ای نکردم و خواننده خودش باید تصمیم بگیره.حقیقتش توی سه خط خیلی سخت میشه حس ترس رو منتقل کرد مگر اینکه در آخرین جمله خواننده رو با یه جمله شوکه کنین!
سخته ولی ممکنه
فقط باید روشش رو پیدا کنی
سعی کن با انتقال همین حس ترس کلماتی که حس میکنی اضافی هستن رو حذف کنی و طول داستانت رو کوتاه کنی
نتیجه رو دوباره بفرست تا ببینیم چجوری میشه
سخته ولی ممکنه
فقط باید روشش رو پیدا کنی
سعی کن با انتقال همین حس ترس کلماتی که حس میکنی اضافی هستن رو حذف کنی و طول داستانت رو کوتاه کنی
نتیجه رو دوباره بفرست تا ببینیم چجوری میشهفکر می کنم بد نیست خودِ شما هم یه داستان اینجا بزاری :دی
میگم داستان کوتاه سه خطی برای انتقال ترس فقط می تونه به یه گونه باشه! Jump Scare یا ترس ناگهانی یعنی یه شوک بدی خواننده که از جاش بپره.
داستانی که من نوشتم ترس رو ذره ذره انتقال می داد و استفاده از کلمات خیلی توش اهمیت داشت. اینکه با تأکید روی کلمات آهسته ترس رو تزریق کنی. و بعد خواننده رو به فکر واداری ؟ چی شد ؟ چرا اینطور شد ؟ چرا پروتاگونیست اینقدر وحشت زده بود ؟ چرا می خندید ؟ چرا و چرا و چرا ؟ تا در نهایت به این پرسش ها جواب داده بشه. کلماتی که شما اضافه تلقیشون می کنین برای این موضوع یه اصل اساسی بودن. شاید برای داستان دیگه ای با جامپ اسکیر بشه شوک به خواننده داد. Challenge accepted :دی ببینیم امتحانش می کنم :دی