سلام
یادداشت نویسی نوع دیگه ای از نویسندگیه که بیشتر در نشریه ها استفاده میشه
گاهی پیش میاد که یه جمله یا کلمه توی ذهنتون میاد و براش دنباله ی آهنگین دارین
این روش ذهن رو باز میکنه و کمک میکنه جستجو کنین
اینم یه یادداشت از من
یه وقتایی هست که یه چیزایی جلوی چشمته اما میترسی که ببینیشون
میترسی که باورش کنی
میترسی که قبولش کنی.
یه وقتایی هست که به اونی که داخل آینه وایستاده نگاه میکنی اما نمیشناسیش.
نگاهشو رفتارشو فکراشو دوست نداری.
یه وقتایی اونی که توی آینه س باعث میشه دنبال خود واقعیت بگردی و از خودت بپرسی کجاست؟
سال که تحویل میشه همه ی ما یک دعا رو میخونیم.همه میگن حول حالنا الی احسن الحال .... اما فراموش میکنیم اونی که حال ما رو تغییر میده در حقیقت خودمونیم.
حالا بیاید یادداشت بتویسیم
دلم شعر نمیخواهد
دل بریده ام از این شعر های ناشی
دل بریده ام از بیت هایی که تو را فریاد میکنند
دلم شعر نمیخواهد
دلم فقط کمی آرامش می خواهد
با طعم یک عصر سرد برفی
ایستاده در بالکن
به همراه یک فنجان چای دو نفره
دلم عطر بخار داغ چای را میطلبد
که دلم را گرم کند کمی
دست هایم را هم شاید
دلم شعر نمیخواهد دیگر
بیزارم از این بیت های بی تو
از وزن و قافیه و ردیف هایی که نبودنت درونشان جا نمیگیرد
دلم چای میخواهد
با طعم نبودنت
یه وقتایی
یه چیزایی
یه حرفایی
ته قلبه
یه چیزی که برای تو
پر از رنج و پر از درده
رها کن تلخکامی را
در این دنیای بیهوده
بکن باور در این دنیا
کسی نبود ه آسوده
گشاده روی به طرفش رفتم
دستهایش را با آرامش دراز کرده بود
چه سرمایی داشت آغوشش بدنم لرزید
و حالا جزوی از او شدم
آنگاه من تاریکی هستم
روشنایی را با گرمایش احساس میکردم
در اطرافم همه کور همه در تاریکی
به کدامین روشنایی امیدوار باشم
به کدامین طرف رهسپار شوم
کم کم احساس میکنم روشنایی هم تاریک میشود
سالها بعد کدام روشنایی دیگر فراموش کردیم
همه تاریک همه تاریک دستهایمان را گشودیم
تا شاید همه دنیا را به آغوش بکشیم .
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
به خودم آمدم دیدم همه کورن و من لال
به کدامین گناه محکوم به دیدن شدم
به کدامین گناه مجبور به گفتن شدم
به کدامین گناه میدیدم و نمیگفتم
به کدامین گناه میگفتن و نمیدیدند .
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
|
||||||||
خسته ای، میدانم! ... و چه عجیب است که جز من کسی نمیداند و نگذاشتی که بدانند!
و نگذاشتی که بدانند که توانی دیگر برایت نمانده ... نه امیدی و نه نوری ... میدانم ...
من میدانمت! رازهایت و اسرارت همه را میدانم ...
اما حیف که کسی جز من نمیداند و من کمکی نمیتوانم بکنم ...
ای مرد پشت آینه ی اتاقم! میدانم که چگونه داری نابود میشوی!
و کسی جز من نمیداند ...
میدانم که چگونه زخم میخوری و کسی جز من نمیداند!
میدانم که به زودی این درد ها و تاریکی ها نابودت میکنند ...
و کسی جز من نمیداند ... و نگذاشتی که بدانند ... و باقی ماندی در پشت آیینه ی اتاقم ... و ناله سر دادی از درد، زجه هایی که خواب را از من ربوده اند ... و تنها من میدانم ... و او ...
این دنیای بی منتها
این شعر و واسه یکی از داستانام نوشتم
وقتی که ......
تنها چیزی را که می خواهم
در حصار دستانی است که ...
وجودش برایم مفهومی ندارد
هرلحظه هر نفس
در کنارت بودن را میخواهم
تو تمام نیاز من هستی
ای همه ی هستی من
حالم عجیب خرابه
عجیب سردمه
عجیب ..... نه ..... عجیب نه
عجیب نیست وقتی نباشی هیچ چیز عجیب نیست
وقتی نیستی فقط دیگه چیزی عادی نیست
وقتی نیستی دیگه چیزی دیده نمیشه
دیگه چیزی درک نمیشه
دیگه چیزی فهمیده نمیشه
وقتی نیستی روحم سردش میشه و سرماش باعث میشه بقیه حال خرابمو ببینن
یه چیزایی دارم حقیقتا نمیشه بنویسم میان میبرن هممونو با گونی های بزرگ حمل ادم :19:
یدونه یهویی بنویسم و برم
صدا کن نامم را
با صدا کردن نامم
انگار دنیا را
به من داده ای
فریاد زن نامم را
با گریه
در وقت تنهایی
ببخش مرا
با صدا زدن نامم
دنیا را به من دادی
ولی من
دنیایت را که نساختم هیچ
بلکه ان را
ویرانتر کردم
تقدیم با عشق و خجالت به زندگیم شهره.
یک وقتهایی هست که یک چیزهایی جلوی چشمت است اما میترسی که ببینیشان. میترسی که باورش کنی. میترسی که قبولش کنی.
یک وقتهایی هست که به آنی که داخل آینه ایستاده نگاه میکنی اما نمیشناسیاش. نگاهش را، رفتارش را، فکراش را دوست نداری.
یک وقتهایی آنی که توی آینه است باعث میشود دنبال خود واقعیات بگردی و از خودت بپرسی کجاست؟!
سال که تحویل میشود همه ما یک دعا میخوانیم. همه میگویند حول حالنا الی احسن الحال .... اما فراموش میکنیم آنی که حال ما را تغییر میدهد در حقیقت خودمانیم.