Header Background day #11
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

دانلود افسانه گیلگمش، کهن ترین حماسه بشری

10 ارسال‌
5 کاربران
29 Reactions
3,288 نمایش‌
Marshall
(@marshall)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 8
شروع کننده موضوع  

تالارگفتمان 1
نام : افسانه گيلگمش
نویسنده: ?
ژانر: افسانه
نخستین ترجمه فارسی آن توسط دکتر منشی‌زاده در سال ۱۳۳۳خ انجام شد
زبان: فارسي
تعداد صفحه: 106

این کتاب حماسه ای در اصل به آشوری ها (شاید سومری ها!) برمیگرده.
گیلگمش دوسوم خدا و یک سوم انسان است. همین رو میتونم بگم!

گیل گمش پادشاهی خودکامه و پهلوان بود. او که نیمه‌آسمانی است دوسوم وجودش ایزدی و یک‌سومش انسانی است. حماسه گیل گمش با ذکر کارها و پیروزی‌های قهرمان آغاز می‌شود به گونه‌ای که او را مردی بزرگ در پهنه دانش و خرد معرفی می‌کند. از جمله او می‌تواند توفان را پیش‌بینی کند. مرگ دوست صمیمی‌اش اِنکیدو او را بسیار منقلب کرده و گیل گمش پای در سفری طولانی در جستجوی جاودانگی می‌‌گذارد، سپس خسته و درمانده به خانه بازمی‌گردد و شرح رنج‌هایی را که کشیده بر گل‌نوشته‌ای ثبت می‌کند

حماسه گیل گمش در 12 لوح ذکر می شود. حوادث این 12 لوح به طور تیتر وار چنین است: الواح دوازده گانه:

- گیل گمش ، آن که از هر سختی شادتر می شود... آفرینش انکیدو ، و رفتن وی به اوروک ، شهری که حصار دارد.

- باز یافتن انکیدو گیل گمش را و رای زدن ایشان از برای جنگیدن با خومبه به ، نگهبان جنگل سدر خدایان.

- ترک گفتن انکیدو شهر را و بازگشت وی.

نخستین رویای انکیدو
-بر انگیختن شمش _ خدای سوزان آفتاب _ گیل گمش را به جنگ با خومبه به و کشتن ایشان دروازه بان خومبه به را.

- رسیدن ایشان به جنگل های سدر مقدس

نخستین رویای گیل گمش

دومین رویای گیل گمش

جنگ با خومبه به و کشتن وی ، بازگشتن به اوروک.

- گفت و گوی گیل گمش با ایشتر _ الهه عشق_ و بر شمردن زشتکاری های او.

جنگ گیل گمش و انکیدو با نر گاو آسمان و کشتن آن و جشن و شادی بر پا کردن.

- دومین رویای انکیدو

بیماری انکیدو

- مرگ اانکیدو و زاری گیل گمش

شتاب کردن گیل گمش به جانب دشت و گفت و گو با نخجیر باز.

- سومین رویای گیل گمش

رو در راه نهادن گیل گمش در جست و جوی راز حیات جاویدان و رسیدن وی به دروازه ی ظلمات ، گفت و گو با دروازه بانان و به راه افتادن در دره های تاریکی.

راه نمودن شمش _ خدای آفتاب_ گیل گمش را به جانب سی د.ری سابی تو فرزانهی کوهساران نگهبان درخت زندگی

رسیدن گیل گمش به باغ خدایان

- گفت و گوی گیل گمش و سی دوری سابی تو ؛و راهنمایی سی دوری سابی تو ،خاتونی فرزانه ، گیل گمش را به جانب زورق ئوت _ نه پیش تیم . دیدار گیل گمش و اورشه نبی کشتیبان ؛ به کشتی نشستن و گذشتن از آب های مرگ .

دیدار گیل گمش و ئوت نه پیش تیم دور ، گیل گمش را ؛ و شکست گیل گمش. آگاهی دادن ئوت نه پیش تیم دور ، گیل گمش را ار راز گیاه اعجاز امیز دریا.

به دست آوردن گیل گمش گیاه اعجاز آمیز را و خوردن مار ، گیاه را و بازگشت گیل گمش به شهر اوروک

- عزیمت گیل گمش به جهان زیرین خاک و گفت و گوی او با سایه انکیدو . پایان کار گیل گمش

لينك دانلود :

سلام بچه ها!
این کتابو خودم هم پیدا کردم تعجب کردم! معلممون یك چیزایی راجع بهش میگفت!

http://dl.takbook.com/book/ebook1024%28www.takbook.com%29.ex e">


   
cmu.reza2, Michael, mohammad.t.r.13742 and 7 people reacted
نقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

ممنون دوست عزيز ، بي شك بايد زيبا باشه،‌ البته با استاندارهاي امروزي زمين تا اسمون فرق داره ولي خب در نوع خودش عاليه.
دوستان يك لطفي به من كنيد و قالب معرفي داستان را رعايت كنيد، خداييش خسته شدم از بس معرفي ها را ويرايش كردم.:0207::0144:


   
sossoheil82, Marshall, R-MAMmad and 3 people reacted
پاسخنقل‌قول
lordfire910
(@lordfire910)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 323
 

کتاب قشنگیه.ولی نثرش کمی تاریخ مصرف گذشته است.با اینحال نویسنده خوب تونسته خواننده رو پای کتاب نگه داره.


   
yasss reacted
پاسخنقل‌قول
yasss
(@yasss)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 533
 

Marshall;5417:

سلام بچه ها!
این کتابو خودم هم پیدا کردم تعجب کردم! معلممون یك چیزایی راجع بهش میگفت!

معلممون یه چیزایی راجع بهش میگفت:24:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

H.A.M.I.D;5424:
کتاب قشنگیه.ولی نثرش کمی تاریخ مصرف گذشته است.با اینحال نویسنده خوب تونسته خواننده رو پای کتاب نگه داره.

نثرش تاریخ مصرف گذشته است:22:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

*HoSsEiN*;5418:

دوستان يك لطفي به من كنيد و قالب معرفي داستان را رعايت كنيد، خداييش خسته شدم از بس معرفي ها را ويرايش كردم.:0207::0144:

به ویرایش کردنت ادامه بده حسین همان است که دیده ای:24:
البته اگه نمیدونی همان است که دیده ای یه ضرب المثله:دی
اگه خواستی بعدا داستانشو بهت میگم:دی


   
sossoheil82, StormBringer, lordfire910 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

yasss;5427:

به ویرایش کردنت ادامه بده حسین همان است که دیده ای:24:
البته اگه نمیدونی همان است که دیده ای یه ضرب المثله:دی
اگه خواستی بعدا داستانشو بهت میگم:دی

بعداً داستانشو بهو بگو:دی

اصولا اين يه داستانه كه به خط ميخي روي لوح گلي نوشتنش پس انتظارتون را بالا نبريد:دی اما اين داستان ميتوانه ايده خوبي براي داستانهاتون باشه.
راستي تا يادم نرفته جايي خواندم اين داستانش شبيه حضرت نوحه :106:


   
پاسخنقل‌قول
Marshall
(@marshall)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 8
شروع کننده موضوع  

*HoSsEiN*;5431:
بعداً داستانشو بهو بگو:دی

اصولا اين يه داستانه كه به خط ميخي روي لوح گلي نوشتنش پس انتظارتون را بالا نبريد:دی اما اين داستان ميتوانه ايده خوبي براي داستانهاتون باشه.
راستي تا يادم نرفته جايي خواندم اين داستانش شبيه حضرت نوحه :106:

بله البته انگار گیلگمش به ملاقاتش میره یا یه همچین چیزی


   
sossoheil82 reacted
پاسخنقل‌قول
Michael
(@wingknight)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 487
 

صادق وطن خواه حرف میزد یا بدیعی؟
من گوش ندادم
دستت درد نکنه گذاشتی وقت کردم میخونم .... باید جالب باشه ولی دهنم آسفالت میشه تا بفهمم فک کنم


   
yasss reacted
پاسخنقل‌قول
yasss
(@yasss)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 533
 

*HoSsEiN*;5431:
بعداً داستانشو بهو بگو:دی

اصولا اين يه داستانه كه به خط ميخي روي لوح گلي نوشتنش پس انتظارتون را بالا نبريد:دی اما اين داستان ميتوانه ايده خوبي براي داستانهاتون باشه.
راستي تا يادم نرفته جايي خواندم اين داستانش شبيه حضرت نوحه :106:

یه دباغ بوده که وقتی دباغی می کرده همش زیر لب میگفته بکوب بکوب همان است که دیده ای
یه روز شاه عباس با لباس مبدل میره میبینه این همش همچین حرفی میزنه
ازش میپرسه جریان چیه اونم میگه من یه شب خواب یه سنگی رو دیدم که پر از سوراخ بوده و از این سوراخ ها به مقدار کم و زیاد آب میریخته رفتم و پرسیدم این چیه گفتن این نشون دهنده ی روزی مردمه
منم پرسیدم روزی من کدومه یه سوراخ خیلی ریز رو که آب به زحمت ازش بیرون میزده نشونم دادن از اون روز من برای این که فراموش نکنم میگم بکوب بکوب همان است که دیده ای
شاه عباس میخواسته نشونش بده که اشتباه میکنه فرداش دستور میده یه مرغ بریون بزرگ که توش پر اشرفی و طلا باشه ببرن در مغازش و وقتی مرغ رو میخوره اینا رو ببینه
بعد فرداش شاه عباس دوباره میره پیش اون دباغه میگه چی شد چیکار میکنی.شنیدم پادشاه برات مرغ بریون فرستاده خوردیش یا نه
که مرده میگه نه من دیدم اگه اون غذارو بخورم دهنم عادت میکنه و پولی ندارم دوباره غذاهای گرون بخورم به همین خاطر غذا رو دادم یه بازرگان به امید این که همه پوست هاشو بیاره من دباغی کنم
شاه عباس هم که خیلی از دست یارو ناراحت بوده بهش میگه :بکوب بکوب همان است که دیده ای:دی
یعنی از دست این کوبیدن خلاص نمیشی
منم گفتم تو از دست این ویرایشا خلاص نمیشی:دی


   
sossoheil82 reacted
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

yasss;5657:
یه دباغ بوده که وقتی دباغی می کرده همش زیر لب میگفته بکوب بکوب همان است که دیده ای
:دی

اين چه ربطي به داستان گيلگمش داره؟ :01:
يعني ميگي شاه عباس هم مثل مهران رجبي توي داستان يكي دو صحنه اسمش امده؟:ghesh:


   
yasss reacted
پاسخنقل‌قول
yasss
(@yasss)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 533
 

*HoSsEiN*;5660:
اين چه ربطي به داستان گيلگمش داره؟ :01:
يعني ميگي شاه عباس هم مثل مهران رجبي توي داستان يكي دو صحنه اسمش امده؟:ghesh:

نخیر حسین جان گفتی باید همش پستاتونو ویرایش کنم
منم گفتم ویرایش کن همان است که دیده ای
بعد قرار شد داستانشو برات بذارم:دی


   
*HoSsEiN* reacted
پاسخنقل‌قول
اشتراک: